لحظهی انتخاب ... / نگاهی به فیلم رَکَب (مانیبال) Moneyball
- توضیحات
- نوشته شده توسط مهدی میرقادی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1390-10-10 00:09
مانیبال Moneyball در ترجمه فارسی معنای «رکب» دارد که سبب پیروزی و فتح شود. مانیبال در مورد انتخاب است. بهترین زمان انتخاب چیست؟
انتخاب کنیم و از انتخابمان پشیمان نشویم. مانیبال هر دو روی سکه را در یک نقش آنهم زندگی بیلی بین (برد پیت) یکجا دارد. مدیر ورزشی یک تیم بیسبال که سعی دارد تیمش را قهرمان لیگ کند.
مانیبال یک درام ورزشی است که با نزدیک شدن به زندگی بیلی بین مدیر ورزشی بیسبال در سالهای 2001 و 2002 کمکم جلوه بیوگرافی هم به خود میگیرد. بنت میلر کارگردان مستندساز که فیلم کاپوتی Capote را نیز در کارنامه دارد کارگردانی این فیلم را برعهده دارد و دو تن از بزرگترین فیلمنامهنویسان آمریکا استیون زیلیان و آرون سرکین از داستانی نوشته استن شروین -بر اساس کتاب مایکل لوئیس- فیلمنامه را نگاشتهاند. مشخص است فیلم روند اقتباسی جالبی را طی کرده است و دو فیلمنامهنویس بزرگ پشت آن قرار دارند.
فیلمنامه مانیبال یکی از نقطه قوتهای فیلم است. فیلم پر از جزئیات، اصطلاحات تخصصی و پر دیالوگ است و آرون سرکین مانند شبکه اجتماعی The Social Network از پس این همه دیالوگ و جزئیات در بازنویسی برآمده است. درامهای ورزشی زمانی جزء مهمترینها قرار گرفته که فیلمنامه خوب آنها وجه درامشان را پررنگ کند و فیلم را کاندید اسکار نیز بکند؛ اما داستان مانیبال در حواشی بیسبال میگذرد. زمین بازی، فیلمهای تلویزیونی و راهروها، رختکن، اتاق مربی و دیگر فضاهای استادیوم با ضرباهنگی سریع به یکدیگر مچ میشوند تا این رفت و آمدها برای مخاطب خسته کننده نباشد.
در میان فلشبکی مشخص میشود بیلی بر سر یک دو راهی قرار گرفته بوده است: تحصیل در استنفورد یا بازیکن حرفهای شدن بیسبال. بیلی که در تمرینات عالی نشان میداده هنوز برای حضور در لیگ حرفهای از نظر شرایط روحی آماده نبوده است. انتخاب غلط را در هفده سالگی کرده و حال در دهه چهارم زندگیش همواره در تلاش است تا انتخابهای درست را انجام دهد. تیم او با بحران مالی روبهرو میشود و نیاز به ترمیم تیم دارد. به هر دری میزند چارهای نمییابد. دوباره یک تصمیم حیاتی نیاز دارد:
در حین جذب بازیکن با یک جوان (پیت/جونا هیل) مواجه میشود که از دانشگاه ییل فارغالتحصیل رشته اقتصاد است به ناگاه یاد خود میافتد که ای کاش دانش را پی گرفته بود و همین امر سبب انتخاب درستش میشود و پیت را به عنوان دستیارش با وجود سن بسیار کمش انتخاب میکند. انتخابها نقش اصلی را بازی میکنند. او تیم مشاور را منحل میکند و به دنبال روش علمی میرود که پیت به او معرفی کرده است.
یکی از نکاتی که در فیلمنامه پاشنه آشیل نشان میدهد لحظهای است که همه منتظر جواب دادن مدل پیت و بیلی هستند. به یکباره فیلم فقط تاریخ را نشان میدهد و باشگاه و استادیوم و نتایج را که هیچ واقعهی اجتماعی و تاریخی انگار در آن دخیل نیستند. 11 سپتامبر 2001 یک تاریخ حک شده در ذهن تمام آمریکاییهاست که هر سال هم حواشی جدیدی مییابد حال یک تیم ورزشی مدام فقط نتیجه نشان میدهد و این تاریخها را رد میکند بدون اینکه ما چیزی را متوجه شویم. فیلمنامه در مورد گذر از شکستها به موفقیتها نواقصی دارد چون مربی با بازی فیلیپ سیمور هافمن نقش خاصی ندارد و معلوم نیست یک مدیر قوی همچون بیلی که همه را اخراج میکند چگونه مربی تیم را که بسیار بیاراده است کنار نمیگذارد. منطق درستی این موضوع ندارد و کارگردان هم نتوانسته آن را تبیین کند. این ضعفها در مقابل آن همه جزئیات کار شده قابل اغماض است. رابطهی زندگی شخصی بیلی با کارش، رابطه دخترش و نگرانیهای او از دنیای مطبوعات، رابطه بازیکنان با حواشی، رابطه مدیران باشگاه با بازیکنان، پشت پرده تصمیمگیریهای بیسبال و خیلی از این موراد با جزئیات کامل پرداخت شده است و فیلمنامه خوبی را رقم زدهاند.
برد پیت هم در کنار فیلمنامه خوب فیلم، یکی از بهترین بازیهای زندگی حرفهایش را انجام داده و شاید دور از انتظار نباشه که آکادمی او را برگزیند. تمام ماجرای فیلم در مورد اوست و او هم به خوبی از عهده نقش برآمده است و ریزهکاریهای خاصی در نقشش دیده میشود. بیلی همیشه از حضور در زمین در حین بازی هراس دارد و یکبار این کار را انجام میدهد و آن درست زمانی است که آنها رکورد بیشترین برد تاریخ را میخواهند جابهجا کنند و 11 بر صفر جلو هستند. با حضورش تیم شروع به عقب افتادن امتیاز میکند و او هم سریع خارج میشود و تیم میبرد. قضاوت نیز نقش خاصی در تم فیلم دارد. اینکه قضاوتها همواره بر نتایج ماندگار است و به قول ضربالمثل خود ما «کار را که کرد آنکه تمام کرد.» هر کسی هم در این بین زحمت کشیده فراموش میشود و دیالوگ زیر خیلی خوب این امر را نشان میدهد.
«پیت (جونا هیل): بیلی ما 20 بازی پشت سر هم را بردیم.
بیلی (براد پیت) : خوب که چی؟
پیت: ما رکورد تارخ رو شکستیم
بیلی: من خیلی وقته دارم ... خوب گوش کن ... من سالهاست که دارم توی بیسبال کار میکنم. رکورد شکستن به درد من نمیخوره. من به دنبال خوشحالی بعد از برد نیستم. این چیزاست که آسیب عاطفی به آدم میزند. اگر ما بازی آخر مسابقات را نبریم اونا ما را نادیده میگیرند.
پیت: بیلی
بیلی: من آدما را میشناسم میدانم به چی فکر میکنند و مطمئنم ما را به فراموشی میسپارن و هر کاری که تا الآن کردیم دیگر هیچ اهمیتی ندارد. هر تیم دیگری که بازی پلیآف را ببرد ... اونا خوشحال میشوند. شامپاین میخورند و حلقه شادی میزنند.»
دیالوگ فوق را با مثالی فوتبالی میخواهم یادآوری کنم که مخاطبین بیشتر حساسیت این موضوع را درک کنند. تیم چلسی چند سالی با مورینیو عالی کار کرد رکوردهایی را هم جابهجا کرد تا اینکه همه یک چیز را ببینند تیم در چمپیونز لیگ قهرمان نشده است علیرغم اینکه گلی که لیورپول در وقتهای تلف شده به این تیم زد مشخص شد مردود بوده است. دو سال بعد با گاس هیدینگ چلسی تیمی رویایی ساخت و به مصاف بارسلونا رفت. تاریخ تکرار شد. شاید هیچ بازی به این صراحت حق را داور اجحاف نکرده باشد حداقل من به هیچ وجه بیعدالتی در این سطح را به یاد نمیآورم. بازیکنان بارسا هر خطایی خواستند انجام دادند نزدیک به 5 پنالتی برای چلسی گرفته نشد و در آخر با یک بازی که همه مفسرین فوتبال نمیدانستند هیدینگ چه بر سر بارسا آورده، بارسا با کمک داور چلسی را از پیش رو برداشت. چه کسی به یاد دارد چلسی چه تیم رویایی بود؟ چه کسی از آن همه بیعدالتی صحبت میکند؟ شاید فقط یکی مثل من که طرفدار آن تیم بوده است. همه از بارسا حرف میزنند. بارسایی که پس از آن سال بود که به این بارسای محبوب تبدیل شد و همه چلسی را فراموش کردند چون نتیجه مهم است. بیلی هم میداند کسی از تیمش حرف نخواهد زد و با وجود انتخاب این نتیجهها او انتخاب نهاییش از جنس نتیجه نیست از جنس رقم قرارداد نیست بلکه آن انتخاب درستی است که میخواهد به آن افتخار کند و افسوسش را نخورد. مهمترین امر در مورد این انتخاب این است که بیلی دست به این انتخاب میزند که در موردش تاریخ حرف بزند و در موردش مانیبالی ساخته شود.
امتیاز منتقد به فیلم از 10 (8)
امتیاز مخاطبین IMDB به فیلم تا زمان انتشار مطلب از 10 (7.9)
quot;arial
دیدگاهها