فراهنجاری که باید برای خود هنجار شود / نگاهی به فیلم «نورهای قرمز» Red Lights
- توضیحات
- نوشته شده توسط مهدی میرقادی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1391-07-14 21:51
انسان موجودی بسیار پیچیده و دارای توانمندیهای بسیاری است. از این رو میتواند کارهای خارقالعادهای انجام دهد.
انسان اگر ویژگیهای خود را بشناسد و پی به رازهای هستی ببرد میتواند کارهایی انجام دهد که فراتر از عالم ماده هستند. در بعد فیزیک انسان به وسیله ابزار و ممارست میتواند دست به کارهای فیزیکی زند و در فراتر از این کارها و در بعد فراطبیعی کارها به سطح روح انسان بازمیگردد.
دکتر مارگارت متسون (سوزان ساراندون) و دستیارش دکتر تام باکلی (سیلیان مورفی) به دنبال اثبات این مسئله هستند که نیروی فراطبیعی وجود ندارد. هر چیز عمل پذیری باید توسط علم توجیه شود و غیر از این توسط آنها رد میشود. پس از مدتها سایمون سیلور (رابرت دنیرو) که ادعا دارد انرژی خاصی دارد و کارهای فراطبیعی انجام میدهد باز میگردد. او میخواهد قبل از بازنشستگی نهایی چند اجرای مهم داشته باشد که دکتر باکلی سعی دارد نشان دهد او شیاد بیش نیست!
فیلم با یک مراسم احضار روح آغاز میشود و عذابهایی که اهالی یک خانه میکشیدهاند. متسون و باکلی خیلی راحت به صاحبخانه اعلام میکنند مشکل از کجاست و صحنه را ترک میکنند. در روز بعد متسون به شاگردانش توضیح میدهد چگونه افرادی که احضار روح میکنند حقه میزنند. این تأکید بر وجود نداشتن چنین مواردی همه از ریشهی افکار متسون باز میگردد و فیلم خیلی تأکید دارد که مخاطب نیز این را بپذیرد که کارهایی از این دست قابل قبول نیستند. این تأکیدها بیهدف ادامه دارد تا بالاخره سایمون سیلور بار دیگر نمایشهای خود را به راه اندازد و اهداف دو دکتر محقق روشن گردد که هر کدام بر اساس دلایل پیش پا افتادهای به این مسیر گام نهادند.
داستانی که سایمون سیلور در روند اصلی داستان فیلم ایجاد میکند یک تعلیق در تأکید خود فیلم به وجود میآورد تا مخاطب. از ابتدا فیلم یک باور را به مخاطبش دیکته میکند و آن دروغ بودن فعالیتهای غیرطبیعی است. با حضور سایمون سیلور و اتفاقاتی که به وجود میآید این مخاطب نیست که برایش شک ایجاد شده باشد بلکه تفکر خود فیلم دچار خدشه میشود. مخاطبها تفکراتشان شکل گرفته و پیشفرضهای خود را در هر تماشای اثری با خود دارند؛ اما اینکه فیلم همه چیز را یک سوی و دیکته شده جلو ببرد و بعد خودش آن را بلغزاند کمی جای تعجب دارد!
ابتدا باکلی، سایمون را به مبارزه دعوت میکند و پس از مرگ متسون، این سایمون است که خود را در اختیار آزمایشگاه دانشگاه قرار میدهد. آزمونهای مختلفی گرفته میشود تا اینکه اثبات شود کارهای او از چه جنس هستند. حقه یا واقعیت؟ آزمایشها و علم، بالاخره در حال پذیرش نیروی فراطبیعی هستند که باکلی همه چیز را با یک حرکت به هم میریزد. فیلم لحظات دراماتیک، نوعی تحول شخصیت و داستان در سنیما را نادیده میگیرد تا با یک پایانبندی ضعیف به نتیجه دلخواه برسد. باکلی که تا به حال چنین اعمالی را فراهنجار میدیده خود میخواهد باور کند که هنجار همین فراهنجارهاست. خود را باور کند که چنین نیرویی –نیروی فراطبیعی- دارد و آن را نشان نداده است و از همه مهمتر دیگرانی که اعلام میکنند شیاد هستند.
موضع من به عنوان نویسنده این مطلب وجود نیروهای فراطبیعی است و منتظر تماشای یک فیلم علمگرا بودم. با آن همه تأکیدی که فیلم بر علم داشت تصور نمیشد که یک دفعه همه چیز به یک شوخی تبدیل شود. مگر میشود منکر خیلی از اتفاقاتی شد که پیرامونمان رخ میدهند و هر کدام تعجب برانگیز هستند. در این میان برخی از افراد نیز پیدا میشوند که بر اساس سادگی دیگران دست به سودجویی میزنند و اگر فیلم هم بر این اساس جلو میرفت منطقی مینمود. اینکه با یک تأکید صرف بر دروغ بودن فراطبیعت جلو برویم و پس از نقش بر آب شدن نقشههای سایمون همان لحظه بگوییم باکلی خودش نیروی فراطبیعی دارد به هیچ وجه قابل هضم نیست. باکلی که از ابتدای فیلم در پی اثبات خودش به خود بوده که نیروی او کاملا حقیقی است. او عمرش را برای فراهنجار نشان دادن این نوع نیروها تلف نکرده و در اصل به آنجا رسیده که بپذیرد همین فراهنجار برای او هنجار است. مسئله فیلم نه تأکید بر علم است و نه فراطبیعت. نه انسان و نه قابلیتهایش را زیر سؤال میبرد؛ بلکه همه چیز در حد مطرح شدن پیش میآید و نه تنها نتیجهگیری نمیشود بلکه به مخاطب نیز واگذار نمیشود. باکلی خود در پایان اقرار میکند که چه کارهایی را خودش صحنهسازی میکرده و این صحنهسازیها در جهت این بوده که دیگران کمکم بپذیرند که چنین چیزی وجود دارد! این صحنهسازیها در زمان تنهایی او چه معنایی دارد؟! در مقابل دیگرانی که چنین مسئلهای را قبول دارند چه مفهومی دارد جز اینکه فیلم باید بالاخره با یک تمهید پیشپاافتاده به پایان خود رسد!
دیدگاهها