خودِ او/ نگاهی به فیلم looper
- توضیحات
- نوشته شده توسط دامون قنبرزاده
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1391-08-01 01:26
خلاصه ی داستان: سال 2044. جو، یک لوپر است. کسی که وظیفه دارد قربانیانی را که توسط گروهی در سی سال آینده یعنی در سال 2074، دستگیر می شوند
و به وسیلهی سفر زمان، به سال 2044 فرستاده می شوند، بُکُشد و به عنوان دستمزد، شمش طلا دریافت کند. ماجرا وقتی پیچیده میشود که جو مأموریت مییابد، خودش را، یعنی خودِ پیرش را از بین ببرد ...
یادداشت: فیلم با همهی پیچیدگیهای ظاهریاش تنها درباره ی یک کلمهی مهم و ازلی ـ ابدی حرف میزند: عشق. جو)یِ) جوان، زندگی بیثمر و بیمصرفی را میگذراند. آدم کُش است و معتاد به مواد. ظاهراً هدفی هم جز جمع کردن شمشهای طلا و رفتن به کشوری دیگر، ندارد. برای یاد گرفتن زبان فرانسه تمرین میکند، اما انگار در این کار هم زیاد موفق نیست. مهمترین کارش این است که در زمان معینی در جای معینی بایستد و منتظر قربانیای باشد که توسط سفر زمان، از سی سالِ بعد به سمت او روانه میشود. او هم با یک تیر خلاصش کند، شمشها را بردارد و دنبال زندگیاش برود و روز بعد، دوباره روز از نو و روزی از نو. ماجرایی که برای دوستش، سِث، پیش میآید، ما را برای گرهی که قرار است در ادامه ی داستان اتفاق بیفتد، آماده میکند؛ سث از کُشتن سثِ سی سال بعد، سر باز میزند و این باعث میشود گروهی که مسئولیت ادارهی این تشکیلات را به عهده دارند، به خشم بیایند و تصمیم بگیرند سث را به قتل رسانند.
در این مرحله، علاوه بر اینکه میفهمیم این تشکیلات عجیب و غریب، چگونه عمل می کند وقتی که میفهمد کسی، به قول خودشان، "چرخهاش را تمام نکرده است"، به شخصیت ترسو و وابستهی جو هم نزدیک میشویم؛ او از روی ترس، سث را که در خانه اش مخفی کرده، لو میدهد. اما گره اول داستان وقتی انداخته میشود که جو با خودِ سی سال بعدش روبهرو می شود. از اینجاست که همه چیز کمی پیچیده میشود. باید بیشتر دقت کنید تا این تداخل زمانی را در ذهنتان جمع و جور نمایید. فیلم با این شیوه، ذهن را به چالش میکِشد و کاری میکند که فکر کنیم. گذشته و حال رو در روی هم قرار میگیرند. جو(یِ) پیر، جو(یِ) سی سال بعد، در برابر مرگ مقاومت میکند و از دست خودش، از دست قاتلِ جوانش فرار میکند چرا که دنبال هدفی است. بعد از تعقیب و گریزها و رو در رو شدن جو(یِ) پیر و جوان است که داستان وارد سطح مهمتری میشود. سطحی که مضمون اصلی است و اینهمه پیچشهای زمانی و عقب و جلو شدنها تنها برای بیان آن است و بس. جوی پیر، آمده که از کسی انتقام بگیرد. از مردی که او را "رین میکر" ( باران ساز ) مینامد و در سی سال آینده، باعث مرگ همسر مهربانش خواهد شد.
گره دوم در فیلمنامه، در این لحظه شکل می گیرد و کم کم مضمون مهم داستان، هویدا میشود. جو(یِ) پیر، از عشق به زنی حرف میزند که او را به زندگی برگرداند. زنی که اعتیاد جو را درمان کرد و با سختیهایش ساخت و او را از آدمی ولگرد، آدم کُش، عیاش و بیهدف، به آدمی سالم تبدیل کرد. اینجاست که جو(یِ) جوان خودش را در مقابل خودِ آیندهاش میبیند که عاشق زندگی شده است. از این قسمت به بعد است که نیمهی دوم داستان، آغاز میشود؛ جایی که قرار است جو(یِ) پیر و جوان با همکاری هم، سید یعنی پسربچهای را که قرار است در سی سال آینده، تبدیل به رین میکر و قاتل همسر جو(یِ) پیر شود، بُکُشند. لایههای عمیق و ظریف مضمون داستان، در این نیمه، بیشتر خودش را نشان میدهد. آن پسربچه، انگار تبدیل میشود به کودکیهای جو. انگار حالا نه تنها آیندهی او، بلکه گذشتهی او هم رو در رویش قرار گرفتهاند. جایی که او به پسربچه دربارهی گذشتهی تیره و تارش میگوید، بهتر میتوانیم درکش کنیم. او از مادری میگوید که رهایش کرده و پدری که هیچ وقت مِهرش را نچشیده و از زمانی میگوید که وقتی خودش را شناخت، تفنگ به دست گرفته بود. جوی جوان که تا به حال هدفی نداشت، انگار کمکم جور دیگری به زندگی نگاه میکند. عشق مادر به سید، گرمای عشقی را که خودش هیچ وقت در زندگی نچشید، به او میچشاند. حالا به جای آنکه بچه را نابود کند تا انتقام خودِ سی سال بعدش را گرفته باشد، شروع میکند به محافظت کردن از پسر در مقابل خودِ سی سال بعد. خودی که حالا انگار تبدیل شده به آدم منفی داستان و فقط به فکر انتقام است. التماس مادر به جو(یِ) جوان درباره اینکه " [ سید ] ممکن است در آینده خوب تربیت شود"، جو را از کُشتن منصرف میکند. سید بچهای است که درست مثل خودِ جو، سختیهای زیادی کشیده و از نیروی جهش یافتهای که دارد، در جهت آسیب رساندن به افراد استفاده میکند. اما مادری دارد که به خوبی از او مواظبت کند. در صحنهی پایانی که سید با فریادهای تسکین دهندهی مادر مواجه میشود که او را به آرامش دعوت و عشق را با تمام وجود نثارش میکند، دست از استفاده از نیروی ویران کنندهی ذهنیاش و کُشتن جوی پیر برمیدارد و جمله های عاشقانهی مادر، مثل آب سردی بر او عمل میکند. کاری که جوی جوان برای پایان بخشیدن به ماجرا میکند، شدیداً تلخ و در عین حال امیدوارکننده است؛ او خودش را میکُشد تا اصلاً دیگر جویی در آینده وجود نداشته باشد که زنش کشته شود و او بخواهد برگردد و انتقام بگیرد. او خود را قربانی میکند تا بچهای که عشق مادر را چشیده، به زندگی برگردد. اگر او "حالا" نباشد، بهتر از آن است که "بعداً" باشد و باز هم زندگی بیعشق و در حسرت انتقامش را ادامه بدهد. با رفتن او، بچهای باقی میماند که دیگر حتماً رین میکر نخواهد شد. چون عشق مادر را چشیده است. او با این کار، اتفاقاً به زندگیاش معنایی می دهد که تا حالا عاری از آن بود. فیلم با داستانی جذاب و پر کِشش، از پس رساندن این مفهوم عمیق، به خوبی برمیآید. مفهومی اخلاقی که در سکانس پایانیاش، به اوج میرسد و تکانتان میدهد.
نام فیلم: لوپر Looper
بازیگران: جوزف گوردن لویت ـ بروس ویلیس ـ امیلی بلانت و ...
نویسنده و کارگردان: رایان جانسون
118 دقیقه؛ محصول آمریکا، چین؛ سال 2012
دیدگاهها