نقد فیلم «تنها خدا می بخشد» Only God Forgives
- توضیحات
- نوشته شده توسط حسام کاظمی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1392-05-27 03:38
آدمی ناگزیر از گذشته است و در رجعتی مختومه به مبدا برمیگردد. قدم گذاشتن در مسیر تباهی، سرانجامی جز تباهی ندارد. در انتهای یک تونل تاریک، تنها تاریکی در انتظار ماست. آری با گذشتهای سیاه، اکنونی سیاه و آیندهای سیاه در پیش روست، مادامیکه تنها خدا میبخشد.
شخصیت اصلی فیلم جولیان با بازی رایان گاسلینگ که از خانه خود در آمریکا رانده شده است و اینک در تایلند در کنار برادرش بیلی (تام برک) رییس یک باشگاه مشت زنی است و در کنار آن به کار خرید و فروش مواد مخدر هم میپردازد؛ است. شبی بیلی در حالتی غیرطبیعی پس از تجاوز به یک روسپی او را به قتل میرساند. پدر دختر به دستور یک پلیس (ویتایا پانسرینگارم)، انتقام مرگ دخترش را از بیلی میگیرد و او را میکشد. مادر جولیان (کریستین اسکات توماس) از آمریکا وارد بانکوک میشود و برای گرفتن انتقام مرگ پسرش و جولیان را مجبور به انتقام مرگ برادرش میکند.
نیکلاس ویندینگ رفن بعد از ساخت فیلم تحسین شده درایو Drive این بار هم در تنها خدا میبخشد Only God Forgives خالق دنیای تیره و تار و تلخ مردانه است، دنیایی سیاه و خشن و پر از خون و انتقام؛ اما در این فیلم مردانه، مسبب و محرک اصلی سیاهی یک زن است.
انتقام تم اصلی و درون مایه اثر است، مردی که در بن بستی ناچار به انتقام میشود. وی در مسیر انتقام به دلیل از هم گسیختگی روابط خانوادگی و رانده شدن از آمریکا و از طرفی متهم شدن برادرش در قتل از سویی انگیزهای برای این کار ندارد و از سوی دیگر با ورود مادر، مجبور به انتقام می شود. در مبارزه نهایی در اوج بی انگیزگی ضربه هایی سخت بر او وارد می شود.
جولیان بیتفاوت به پیرامونش، عصبیت کنترل شدهای دارد. مردی که قید خانه و ریشههای خود را زده است و در اوج بیهویتی زندگی میکند. مقیم سرزمینی دوردست است و تنها در کنار یک روسپی به آرامش میرسد که حتی با او هم بستر هم نمیشود. زندگی برایش لذت بخش نیست، سکوتی است فریادگونه در مقابل هیاهوی اطرافش.
رایان گاسلینگ اجرای موفقی از این نقش داشته است. مردی تنها و اخلاقگرا، از قاتل برادرش به دلیل مقصر بودن او می گذرد و آسیبی به فرزند پلیس به عنوان دشمن اصلیش نمیزند. مردی که به سادگی در مقابل زنی که همیشه همراه اوست از سوی مادرش به بدترین و سختترین شکل ممکن تحقیر میشود و سکوت میکند. با شخصیتی پیچیده روبرو هستیم، با بازی سردی که در برخورد با پیرامونش و ارتباط با آدمها راحت نیست و نگاه سرد و بیتفاوتی به دنیای اطرافش دارد.
دو قطب قدرت که در کشاکشی دوسویه و شوم در تلاش برای انتقام هستند، مادر و پلیس هستند، دو نمادی که کارکردی پارادوکسیکال پیدا میکنند. مادر به عنوان نمادی وارونه از بخشش بیدریغ در شکل تحقیر، توهین و مرگ و پلیس سمبلی معکوس از اجرای عدالت در شکلی ماکیاولیستی و دیکتاتورگونه. در انتها هم پلیس قدرت مطلق و خدای برتر است و تقاص اصلی را میگیرد و پیروز میشود.
از یک سو شخصیت مادر که همواره به عنوان خداوندگار بخشش و مهربانی است اما در فیلم تنها خدا میبخشد عامل اصلی شومی و درگیری است. زنی که با ورودش به داستان همه را تا مرز نابودی پیش میبرد و سرآخر خودش هم در این گرداب غرق میشود. مادر به خون خواهی پسرش به تایلند میآید و بعد از ناامیدی از جولیان به خاطر کشتن مسببان مرگ بیلی خود به تنهایی اقدام میکند؛ اما بعد از استیصال از کشتن پلیس درمانده دست به دامن جولیان می شود برای مرگ فرزند عزیزش بیلی و جولیان را در مسیری تاریک هدایت میکند و در این راه از هیچ راهی برای تحقیر و تضعیف جولیان فروگذار نمیکند برای مجبور کردنش به انتقام.
از سویی دیگر پلیس چون شهریاری پرقدرت، در نهایت حذف اخلاقیات و تعریفی شخصی از اخلاق گرایی از هر شیوهای برای حفظ قدرت استفاده میکند. وی طریقت و سبک خاص خود را دارد، در نهایت آرامش و با قساوت تمام محکمه تشکیل میدهد، مجرم را محکوم، حکم را صادر و مجازات را اجرا میکند. شخصیت پلیس چون استاد مراقبه، در سکوت با ممارست به تزکیه میرسد و پس از تقاص از متهمیناش در بار برای زیردستانش آواز میخواند تا به آرامشی دوباره برسد بعد از کشتاری دردناک. شخصیت پلید که به خونسردی تمام آدمها را مثله مثله میکند. پلیسی فاسد که هیچ بخششی در کارش نیست و تا ته مسیر میرود و از سویی دیگر در زندگی شخصی خود قرار است پدری مهربان باشد. کاراکتری که دوگانه که از یک طرف فردی خانواده دوست، قانونگرا و مصلحی اجتماعی و از سویی دیگر سادیستی است. او عملگرا با تفکراتی خاص است که مجرمیناش را سلاخی میکند. وی با خشونتی بیدریغ و با اصول شخصی و با شمشیر مخصوص خود، ضربات خاصاش را بر مجرمیناش وارد میکند و در این راه حتی از سلاح گرم هم استفاده نمیکند. همچنین شمشیر موجودیتی ویژه در کلیت کار دارد و تیتراژ ابتدایی هم بر آن استوار است، تصویر شمشیری آغشته به خون و کشتن با این سلاح هم به اصیل بودن مجازات مربوط میشود.
یکی از مهمترین نکات مورد توجه در این فیلم لوکیشن آن است. کارگردان هوشمندانه با انتخاب تایلند به عنوان لوکیشن کار و با توجه به موقعیت مکانی و جغرافیایی این کشور به عنوان مرکز توریسم جنسی جهان و شهر بانکوک به عنوان یکی از پرمخاطرهترین و فاسدترین شهرهای دنیا به دلیل آمار بالای جنایت، تجاوز و سرقت و همچنین نقش مهم در ترانزیت مواد مخدر در جهان. ویندینگ رفن به جای تاکید بر نقاط روشن و توریستی و طبیعت تایلند بر سیاهی و بخشهای تاریک آن تاکید داشته است، بر فساد بالای موجود در این منطقه و همچنین به جای نمایش جاذبههای جنسی این کشور بر وجه تاریک و دردناک روسپیگری و فقر بالای این کشور تاکید داشته است. تجارت زن، تجارت قالب در این کشور است، این مسئله در فیلم نمود عینی داشته است که داستان با کشتن یک فاحشه وارد خط اصلی خود میشود و با فساد در قدرت به اوج خود میرسد.
فیلم برزخی است از خون و نور و انتقام؛ معجونی از خشونت بیپرده و احساسی آمیخته با تنفر. زبانی شاعرانه و مملو از خشونت عریان در کنار لحنی روایی آرام و فضای معلق میان واقعیت و رویا در کابوسی مدام دنیای تنها خدا می بخشد را ساخته است. فیلمساز تصویرگر زوایای تاریک و پنهان ذات آدمی است در مقابله و کشاکشی غریب با خدایش، خدایی که مرگ را با قصاص پاسخ میدهد.
فیلم تنها خدا می بخشد به شدت تحت تاثیر و یادآور فضای روان پریشانه و خاص فیلمهای گاسپار نوئه است. موسیقی مهیب و مدام که از ابتدا تا انتها همراه ماست، راهرویی درهم، فضای کابوسگونه و منگ، بازی با نورهایی قرمز و تند و همچنین حجم بالای خشونت موجود در فیلم.
در این فیلم بیش از هرچیز مصور ساختن جهانی اینچنین سیاه و خشن مورد نظر کارگردان بوده است، فارغ از داستانگویی و شخصیتپردازی محکم. تاکید کلی بر فرم روایی و زیبایی شناسی کار بوده است، از همین رو فیلم مبتنی بر فرم گرایی بوده است، فرمی همسو با ذات اثر. فیلم از همینجا هم ضربه میخورد و مشکل اصلی فیلم مربوط به فیلمنامه است و ضعف شخصیتپردازی که در مسیر فیلم دچار تناقضات اساسی میشوند. فیلم نامه کشش بالایی ندارد و اجرا در سطحی بسیار بالاتر از متن است. اما با تمام کاستیها، برای لذت بردن از این فیلم باید با اتمسفر جاری در آن همراه شد. کارگردان حجم بالایی از خشونت را بیپرده و صریح در جلوی چشم مخاطب به نمایش میگذارد و بیننده میتواند همچون صحنه سلاخی یک مرد توسط پلیس چشمان خود را مانند بقیه بازیگران در آن صحنه ببندد یا خیره به آن شود و به شکنجه مدام آن نگاه کرد.
فیلم پایان درخشانی دارد، همه چیز به پایان میرسد و پلیس به واسطه قدرت مطلق خود تنها به ایستگاه نهایی می رسد و عدالت را معنایی که خود می خواهد می بخشد.
ضربه نهایی جولیان در قلب پیکر سرد و بیجان مادر و فرو کردن دست در میان زخم ها و رگ و خون مادر انتقامی است ابدی از تمامی تحقیرها و پلشتیپهای مادرش و تابلویی است قابل تعمیم به انزجار درونی آدمی. در انتها جولیان با سپردن دستهایش برای قطع شدن به پلیس آماده تقاص و بخشش نهایی است، بخششی که آغشته به درد و خون است. جولیان با تسخیر قلب مادرش تقاصی سخت از وی میگیرد و با دستهایی باز در انتظار اجرای تقاص خود است که در طبیعت بکر به رستگاری میرسد.
تنها خدا می بخشد طنزی تلخ در دل خود دارد، هیچ بخشندهای در این دنیا نیست. در واقع تراژدی دردناکی است از نبخشیدن، از خداوندگار تقاص و تباهی، از ناکامی و سرنوشت محتوم آدمی در دنیایی که هیچ بخششی در آن نیست و فقط تاوان گناهان است، دنیایی که از عذاب خدایش هیچ امانی نیست. خدایی که در این فیلم ساخته شده، خدای انتقام و قصاص است، دز گسترهای که سراسر گناه است و هیچ کس مبرا نیست و خدایی که بخششی در کارش نیست و عاقبت تمامی گناهکاران نقطه پایان است.
دیدگاهها