اسارت روح / یادداشتی بر فیلم Her
- توضیحات
- نوشته شده توسط مرتضی اسماعیل دوست
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1392-12-24 01:11
فیلم برای او Her، نسخهای تام و تمام از فیلمنامهای منسجم و با جزئیات و در سایه ي پرداختی خلاقانه است که این بار نه با قلم نمایی چارلی کافمن، بلکه با نبوغ هنرمندانهای از اسپایک جونز رقم خورده است. داستان تنهایی مردی منزوی با نام تئودور تامبلی که در پیکره جامعهای بیروح گرفتار شده و حسی تلخ از رابطهمندی را در آستانه جدایی از همسرش تجربه مینماید. تئودور که از پیچش احساس ناباش بر جان بیروح آدمیان به تنگ آمده، دل به سودای سیستم عاملی هوشمند به نام سامانتا (با صداپیشگی جانانهای از اسکارلت جوهانسون) مینهد. بازی کودکانهای که به کوران عشق میغلتد و سر به جنون شیدایی میسپارد.
سکانس ابتدای فیلم در کلوزآپی به تصویر تئودور، نمایشگر پنهانی از نجوای دردناک آرزوهایی است که تنها بر زبان جاری میگردد و بر قلم روان. حرکت پَن دوربین در محیط موسسهای که نگارندهی نامههایی عاشقانه در زمانهای لکنت یافته از بیان عشق است، طعنهای هوشمندانه از سوی کارگردان در نمایش عقیم ماندگی واژههای عاشقانه بر نگاه امروز مردمانی است که به اسارت ابزارهایی مکانیکی درآمدهاند و برجهای سر به فلک کشیده، نمادی است از دیوارهایی که رایحه تنفس را به محاصره گرفته و زندانی با ستونهای عمود بر وجود موجود نهادهاند. تنهایی، عصارهی مزمن عصر ماشینها و برجهای توخالی است. ترسیم فضای فیلمساز از حسی دوگانه میان تضاد تنهایی با هیاهوی امواج تمدن، با دقت طراحی گردیده و سیستمهای عامل بهانهای گردیدند برای نمایشي بیهویت از روح آدمیزاد در دنیای تکنولوژی، هنگامی که در دیالوگهای موثری در بیان معرفی سیستمها، هشدار میگردد که"به کجا میروید؟،چه چیزی آنجاست؟،چه احتمالاتی هست؟"و این سوالات چند وجهی، تعبیری عجیب از آويختگي نفس انسان به سیطرهی ماشینیسم بوده تا هر آن چه را از گوش سپاری و دلربایی و شناخت آدمیان به تاراج رفته را از دل شبیهسازی رباتهایی با ضمیرِ به ظاهر آگاه به دست آورند.
ادراک مغفول آدمی در بن بستی از تهی شدن ارتباط های معنوی، هشداری است که با ظرافت توسط فیلمساز به تصویر در می آید. دنیایی که چنان دور و دیر نیست، وقتی که می خوانیم ساخت رگ هایی حسی از اندام بدن را توسط دانشمندان پویا! تا این سوال به دیواره ذهن نشیند که در این میانه، عشق را هم میتوان به یاری علم به فعلیت رساند؟ سامانتا، نشانهای است از هویداسازی انگارهای تلخ که در دنیای پیش رو، این ربات ها هستند که موجب تحرک و تبیین اعمال انسانها و دستور چرخش مسیر میگردند و اسپایک جونز همهی این رخدادهای دهشتناک را در میان صحنههایی هدفمند و بدون شعارنمایی به چراغ تفکر میرساند تا در سایه فیلمی علمی تخیلی به فلسفهای جانکاه راه یابیم که مرز خیال را در مینوردد و به توصیف ارضای آدمی از دل ارتباط با یک سیستم مصنوعی میانجامد. پیشگویی تئودور در میان قابهایی از احوال مردمان پیراموناش، راهی است به کنج خیالی آرمانی که انسانها در سایهی پرتوی انسانی به سر میبرند و تمدن، نقطهی تمایزی از فروپاشی زنجیرهی ارتباطی نیست، تصوری خام که در واقعیت به نقطه صفر رسیده و چنان دلخراش است که منجر به بیان نگاهي فانتزی از همراهی تئودور با کودک فضایی به سفینهای دیگر میگردد. تمثیلی از کودک مانده در حایلِ رویا که گویی واقعیت وجودی تئودور بوده که در زنجیره ای از تنگنای زیستن دچار گردیده است.
قابهای تنهایی تئودور در دل شهری بیگانه از روابط، به خوبی بازگو کننده حسی جدا افتاده در کالبد زمان بوده و آشنایی با سامانتا مقدمهای میگردد برای رجعت دوباره به خود تا آن چه را از حسی خاموش از رابطهمندی با کاترین- همسرش اش- به یغما برده است، باز پس گیرد. سیستم هوشمند مصنوعی، خاطرهای گمشده از عشق را به باور رفته بر تئودور میرساند تا در نگاهی دوباره از بالای برج تنهاییاش به هیاهوی امواج آدمیان، درک دوبارهاي از بودن يافته و به کشف راستینی از هویت احساس دست يابد. بر خلاف تئودور که به دنبال دور شدن از جسمانیت جهت دست یابی به یقین روحانیت است، سامانتا درصدد یافتن نقشهای جهت بنای وجوه جسمانی در خود بوده و برای ترسیم موجودیت، ابتدا نامی برای خود برمیگزیند تا ماهیت مادی یابد و در ادامه چنان مجذوب جاذبهي آدمیت گردیده که افسار حسادت به دست میگیرد و قدم به محدودهای از قلمروی عشق و دلدادگی می نهد که از نگاه تئودور فاقد واجدیت اصالت می باشد و در این جا کارگردان ما را به پنداشت صورتی دیگر از ماهیت آدمی به نام تظاهر میکشاند. تظاهر به آن چه نیست و نابود شدنی است و پناه بردن به سمعک ساختگی هم نمیتواند صورت بخش حقیقت وجود باشد. به دنباله ي همین نگاه، هنگامی که سامانتا از طریق بدني رابط به نام ایزابلا به آرزوی تصرف جسمانیت دست مييابد، با دفع ناگهانی تئودور مواجه می گردد. گویی با رسیدن به مرز مادگی، اعتبار روحانی این هوشِ دلربا در نزد تئودور دچار تردید می گردد.
انتخاب مناسب لوکیشن در جهت ارایه چشم اندازی از برون گرایی تشویشِ آدمی بوده و انتخاب تصاویری در پس زمینه فیلم همچون یورش جغدی شوم از چنگال تکنولوژی به قلب انسان، نشانههایی متفکرانه از سوی فیلمساز است که بارها چنین كاركردهاي مفهومی در طول فیلم عرضه می گردد. همچنین انتخاب درست از موسیقی به عنوان مأوایی جهت پُر کردن نقشهايي به خاطر رفته از انسان و تداعی گر عکس هایی غایب از همراهی پیکرهایی عاشق است. فیلمِ برای او، تصویر حرکتی است تدریجی به سوی کامل شدن. تکاملی که از فیلتر نگاه تئودور و سامانتا به اشکالی متفاوت تجربه میگردد. کشف دوباره برای تئودور و عدم وابستگی به مکان و زمان از سوی سامانتا، نوعی رها شدن از ورطه ی هبوط به چرخهی صعود است. پیمایشی که به جنون لذت بخشی از تئودور در بازی سرخوشانه با مردمان می رسد و به سفری جانکاه برای سامانتا در رسیدن به خودشناسی منتهي میگردد. گویی تئودور و سامانتا از یک ریشه سر برآورده و جنبه هایی از ذهن گرایی و جسمانیت را در پيوندي ارگانيسم عيان ميسازند. به روز رسانی سیستم عامل، به نوعی ترمیم دوباره ای از فعلیت انسان بوده که به زیبایی در نمایی اسلوموشن از حركت آدمی می رسد. فیلمِ برای او، نشانه ای عمیق از فاصله ی معنایي جان باخته در دنیایی مجازی است که نماهای هوايي به خوبی فضای بغرنجِ به تصرف در آمده را بیان می نماید. اگرچه تعدد مفاهيم و نشانه های متوالی به طولانی شدن بافت فیلم می انجامد، اما هدایت مناسب روایت به سرانجامی موفق ختم می گردد. جایی که برای گریز از مرگِ احساس، تنها راه چاره رجعت نمودن از نمایی کلوزآپ به قابی دو نفره از فول شات تعبير مي يابد.
دیدگاهها