نقد فیلم «از گور برگشته»/ افسانهی مرد نفسبریده
- توضیحات
- نوشته شده توسط پژمان الماسینیا
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1394-10-23 12:42
بلافاصله پس از بردمن (Birdman) که سال پیش بهعنوان دومین فیلم برتر اکران ۲۰۱۴ انتخاباش کرده بودم، بههیچوجه انتظارش را نداشتم که غافلگیریِ امسالمان را هم آقای ایناریتو رقم بزند! درست مانند بردمن خون، کمی دیر در رگهای از گور برگشته [۱] جریان مییابد اما این اتفاق، وقتی روی میدهد، دیگر سیلابِ خون است که مهارناپذیر جاری میشود؛ منظورم از اتفاق، سکانس بیهمتای نبرد با خرس است. فصل مذبور در از گور برگشته بهاندازهای هولناک و هیجانانگیز است که از جایی بهبعد، خداخدا میکنیم هرچه زودتر به آخر برسد! حملهی خرس به انسان را تاکنون در سینما کم نداشتهایم ولی بهلحاظ کیفیت اجرا و شدت باورپذیری، هیچکدام با آنچه ایناریتو به تصویر کشیده است، برابری نمیکنند [۲].
«در جهنمی یخبسته از قرن نوزدهم، هیو گلسِ راهبلد و کارکشته (با بازی لئوناردو دیکاپریو) از حملهی یک خرس گریزلیِ خشمگین جان بهدر میبرد. اما وضع جسمی وخیم آقای گلس، همراهان او را به این نتیجه میرساند که به زنده ماندناش امید نداشته باشند. هاک (با بازی فارست گودلاک)، جیم بریجر (با بازی ویل پورتر) و جان فیتزجرالد (با بازی تام هاردی) -هرکدام بهعلتی- قبول میکنند در کنار مرد محتضر بمانند تا نفسهای آخرش را بکشد و تشییع جنازهای آبرومندانه نصیباش شود. در این میان، خصومت شخصی فیتزجرالد با گلس باعث میشود ترتیب زندهبهگور کردن او را بدهد غافل از اینکه شکارچیِ زخمی سختجانتر از این حرفهاست...»
با هجوم ناگهانیِ خرس، قلابِ معروف، در گلوی تماشاگر بینوا بدجوری گیر میکند بهنحویکه تا این ۲ ساعت و نیم فیلم را به آخر نرساند، از خوابوخوراک میافتد! آقای ایناریتو که با این ماراتن نفسگیرش اصلاً ملاحظهمان را نکرده است بنابراین هیچ چارهای نداریم بهجز اینکه گاهی با متوقف کردن نرمافزار پخش فیلم، تنفسی به خودمان بدهیم! از گور برگشته از آن دست فیلمهاست که تماشای چندبارهاش خالی از لطف نخواهد بود گرچه -چنانکه اشاره کردم- تاب آوردنِ مجددِ این اتمسفر خفقانآور -که فیلمبردار (امانوئل لوبزکی) و آهنگساز (ریوئیچی ساکاموتو، آلوا نوتو، بریس دسنر) در تحمیل کردناش به مخاطب، متهمین ردیف اول هستند- کار هر کسی نیست!
از گور برگشته بخشی انکارنشدنی از موفقیتاش را مدیون گروه بازیگرانی است که از جانودل برای فیلم مایه گذاشتهاند. نوبتی هم که باشد، امسال نوبت دیکاپریو است که بازیگر برگزیدهی آکادمی اعلام شود. اگر لئوناردو بهخاطر از گور برگشته اسکار نگیرد، واقعاً نمیدانم که قرار است برای چهجور فیلمی بگیرد! هیو گلس شاهنقش رزومهی سینماییِ آقای دیکاپریو است؛ نقشی کمدیالوگ و پر از اکت و بهمعنیِ واقعیِ کلمه، یک فرصت مغتنم که خوشبختانه هدر نشده. انتخابهای هوشمندانهی دیکاپریو -طی بیشتر از ۲۰ سال فعالیت- او را صاحب کارنامهای قابلِ احترام کرده که نقطهی اوجاش همین فیلم ایناریتو، از گور برگشته است. آقای بازیگر با ایفای نقش گلس، تمام پیشفرضهای ذهنیِ ناشی از تماشای فیلمهای قبلیاش را بههم میریزد و بینندهی بهتزده را با دیکاپریوی دیگری روبهرو میکند. خُردوخاکشیر شدن لئو را در سکانس حملهی خرس، با همهی وجودتان میتوانید حس کنید! انواعواقسام بلایایی که به فکرتان خطور کند، در از گور برگشته بر سر دیکاپریو/گلس آوار میشود.
تام هاردی نیز بعد از نقشآفرینیِ کمفروغ در دو فیلم متوسط و زیرِ متوسط پاتوق (The Drop) [ساختهی مایکل آر. راسکام/ ۲۰۱۴] و کودک ۴۴ (Child 44) [ساختهی دانیل اسپینوزا/ ۲۰۱۵]، یکبار دیگر با از گور برگشته میدرخشد. تنها بهعنوان مشتی نمونهی خروار، توجهتان را جلب میکنم به جایی از فیلم که فيتزجرالد قضیهی کنده شدن پوست سرش توسط بومیها و علت نفرتاش از آنها را تعریف میکند. هاردی بهقدری در قالب نقش جان فیتزجرالد فرو رفته است که دوست داریم خرخرهاش را با کمال میل بجویم! فیتزجرالد از منفورترین کاراکترهای تاریخ سینماست که برای خباثتهایش، دلایل و توجیهاتِ خاص خودش را دارد.
ایناریتو در از گور برگشته به گلس و اقدام متهورانهاش بهقصد انتقام از فیتزجرالد، بُعدی حماسی بخشیده است بهطوریکه گاهی حس میکنیم -بهخصوص وقتهایی که دیکاپریو سوار اسب میشود- مشغول مرور سرگذشت پرشکوه یکی از قهرمانان اساطیریِ "ایلیاد و ادیسه" هستیم؛ اسطورهای که از چنگ مرگِ بهظاهر محتوماش میگریزد و رویینتن میشود. نیروی محرکهی گلس برای انتقامگیری از فیتزجرالد، فقط زندهبهگور شدناش توسط او نیست بلکه دلیل محکمهپسندتری دارد؛ از گفتناش اجتناب میکنم تا غیرمنتظره بودناش -زمان دیدن فیلم- برایتان رنگ نبازد.
چشمگیرترین توفیق ایناریتو در از گور برگشته، حفظ تعلیقی کشنده در تایمی قابلِ توجه -از مقطع لهولورده شدن گلس زیر دستوپای گریزلی، تا پایان فیلم- است. آقای ایناریتو قصهگوی قابلی است؛ او بهکمک فیلمبردار نابغه و بازیگران توانمندش توانسته تماشاگر را به تعقیب داستانی که بهنظر نمیرسد جای مانور چندانی داشته باشد، علاقهمند نگه دارد. برای آنهایی هم که منبع اقتباس فیلمنامهی از گور برگشته را نخواندهاند، گمانهزنی درخصوص رویارویی پایانیِ گلس و فیتزجرالد کار دشواری نمیتواند باشد. اینکه این وسط چه اتفاقاتی در پیش است، اهمیت دارد؛ پیشآمدهایی که حدس زدنشان بهآسانیِ مورد قبل نیست.
هرچند عبارت "فیلمبردار مؤلف" شاید به عقیدهی خیلیها غیرقابلِ هضم بیاید ولی این لقب در سینمای امروز اقلاً برازندهی یک نفر است: امانوئل لوبزکی. لوبزکی آنقدر وزنهی سنگینی هست که با خودش چیزهایی از تجربیات قبلی و اندوختهی پروپیماناش همراه بیاورد؛ از گور برگشته نیز از این قاعده مستثنی نیست. میدانید که فیلمبردار ۴ فیلم از ۷ فیلمی که ترنس مالیک ساخته است، آقای لوبزکی بوده و مالیک در دور تازهی فیلمسازیاش -که از سال ۲۰۰۵ با دنیای جدید (The New World) کلید خورد- تا به حال، برای فیلمبرداری آثارش تنها به امانوئل لوبزکی اعتماد کرده است. اگر از گور برگشته را لوبزکی فیلمبرداری نکرده بود، مطمئناً تا این حد با آثار آقای مالیک مقایسهاش نمیکردند؛ روا نیست که اعتبار از گور برگشته را با متر مالیک بسنجیم.
سینمای ایناریتو را پس از بیوتیفول (Biutiful) [محصول ۲۰۱۰] بهشکل ویژهای دوست دارم. فلاشبکهای دلنشین از گور برگشته از همسر گلس، رابطهی پدر-پسریِ او با هاک، بغل کردن درخت و... بیش از هر چیز، برایم تداعیکنندهی ملاقات اوکسبال (با بازی خاویر باردم) با پدر جوانمرگشدهاش در جنگل برفپوشِ بیوتیفول بودند. از گور برگشته هم مثل بردمن سزاوار دریافت اسکارهای بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمبرداری است؛ به این ۳ مورد، اضافه کنید اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد، بازیگر نقش مکمل مرد (تام هاردی) و موزیک متن را.
از گور برگشته جهش دیگری در کارنامهی آلخاندرو جی. ایناریتو بعد از ساختهی تحسینشدهاش، بردمن است. از گور برگشته در برههی زمانی و فضایی کاملاً بیربط و متفاوت با بردمن اتفاق میافتد. ایناریتو ثابت کرده که میانهای با درجا زدن ندارد و فیلمبهفیلم بهتر میشود. بهنظرم ارزشاش را داشت اینهمه مصیبت را به جان خریدن، پا پس نکشیدن و از گور برگشته را در آبوهوا و نور طبیعی فیلمبرداری کردن... ارزشاش را داشت؛ خسته نباشید آقای ایناریتو!
[۱]: از گور برگشته با توجه به سیر ماجراهای فیلم، مناسبترین ترجمهی The Revenant است و برگردانهای دیگر، نظیرِ "بازگشته" -و حتی "از گور برخاسته"- بهاندازهی کافی گویا نیستند.
[۲]: با این مضمون، برای مثال به دو فیلم بهدردبخورِ قدیمی و جدید اشاره میکنم؛ یکی لبه (The Edge) [ساختهی لی تاماهوری/ ۱۹۹۷] که نزد سینمادوستان ایرانی بیشتر تحت عنوان "لبهی تیغ" مشهور است و تلویزیون بارها پخشاش کرده و دیگری Backcountry به کارگردانیِ آدام مکدونالد از ژانر وحشت که در مارس ۲۰۱۵ اکران شد.
دیدگاهها
تحليل كوتاه بر فيلم برخاسته از گور
اگر به محتواي فيلم دقت شود متوجه ميشويم كارگردان هدف روايي مشخصي رو دنبال ميكند او با خلق دنياي متفاوت اصل و بنيان فيلم را بر اساس انتقام قرارداده است ولي چيزي كه اين فيلم را با ديگر آثار در اين حوزه و ژانر متمايز ساخته است تاكيد تعمدي كارگردان بر خشونت بي حد و مرز بين انسانهاست كه سعي كرده با آن مفهومي عميقي را بيان كند كه اگر غير اين بود اين اثر هيچ جايگاهي نداشت اگر خوب دقت كنيم دو ديدگاه كاملا مشهود و مشخص است در قدم اول تلاش براي بقا و زنده ماندن است كه به وضوح قابل توضيح است وجاي هيچ شك و شبهاي در آن نيست اما كارگردان بناي ديگري هم ساخته كه خلاصه آن تصويري از كليساي ويران است كه بر افكار قهرماني كه در عطش انتقام ميسوزد غالب شده است كارگردان خيلي ساده دارد به ما اين مفهوم را ميرساند كه زخمي كه حاصل طبيعت باشد قابل درمان و خوب شدن است و التيام مييابد و قهرمان فيلم از زخم جانكاه خرس جان سالم به در ميبرد اما زخمي كه درقلب انسانها كاشته ميشود به كينه و نفرت تبديل ميشود با اين روايت ساده پرواز پرنده كه ابتداي فيلم از بدن همسر قهرمان بيرون ميجهد و در كنار آن كشت و كشتار فيلم توجيح مي شود و تصوير كليساي ويران همراه با انتقام انسانهاي سرخپوست كه بخاطر دختر رئيس قبيله است نشان ميدهد كه كينه و نفرت از بي عدالتي نهتنها دين بلكه باورهاي انساني رو نابود مي كند و انرا به شعاري ناچيز تبديل ميكند
وقتي در صحنه آخر فيلم قهرمان ديالوگي تحت اين مضمون بيان ميكند و مي گويد " انتقامم رو به خدا واگذار ميكنم" چيزي غير از شعار نيست و كاملا مشخص است كه از روي كينه و حس انتقام يك انسان ديگر را كشته است ... ودر صحنه پاياني حركت بيتفاوت قبيله سرخ پوست از كنار قهرمان كه با پيدا شدن دختر و فروكش كردن حس انتقام باورهاي انساني انها زنده شده است و كساني كه تا لحظه هاي قبل در پي كشت وكشتار بيرحمانه بودن آرام شدهآند مبين اين برداشت است
وقتي يك نفر عزيز ترين كس آدم را بكشد دين و ارزشهاي انساني چيزي غير از كليساي ويران و شعار نيست نمونه آن در جهان امروز ما كاملا مشهود است كم نيستن انسانهايي كه خون انسانهاي بيگناه رو به زمين ميريزند بدون اينكه درك كنند اساس و بيان اين نفرت وكينه از كجا شروع شده است همراه با اين حس انتقام كليشه تكراري را هر روز تكرار ميكنند و ميگويند "واگذارش كردم به خدا " - كدام خدا؟
البته اين ديدگاه من است ممكن است كه شما قبول نداشته باشيد و اين درحاليست كه بعضيها دنبال تحليل هاي با مايه هاي الوهي و اسطوره اي هستند كه در قالب خشونت و تم كلي درام نميگنجد و نميتوان آنرا قبول كرد.
با تشكر