نقد فیلم «مریخی» The Martian / حیرت انگیز اما سفارشی
- توضیحات
- نوشته شده توسط مهدی میرقادی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1394-10-24 21:51
ریدلی اسکات که در سالهای اخیر افت شدیدی کرده بود، به مرز ساخت فیلمهای بسیار ضعیفی چون یک مشت دروغ و اکسدوس: خدایان و پادشاهان رسید. کارگردان آثار مهمی چون بیگانه، بلید رانر، تلما و لوییز و گلادیاتور دیگر آن فیلمساز همیشگی نبود تا اینکه یک داستان پرفروش و نبوغ خودش همه چیز را در ذهن دوستدارانش عوض کرد. مریخی بر اساس داستانی از اندی ویر که از کتابهای پرفروش سال 2014 بود، ساخته شد. این فیلم چند بُعد را در دل خود گنجانده است. باورپذیری سفر به مریخ، توجه بیشتر به علم و از همه مهمتر امید و ایمان که در این نوشته پس از معرفی داستان فیلم، آنها را بررسی خواهیم کرد.
مریخی داستان فضانوردی به نام مارک واتنی (با بازی مت دیمون) است که در کرة مریخ سرگردان و گرفتار میشود. ماجراهای فیلم در آیندهای قریب به بیست سال بعد میگذرد که ملیسا لوییس (با بازی جسیکا چستین) به همراه پنج نفر از همراهانش برای آزمایش حیات در مریخ مأموریت دارند. پس از نمونهبرداری توفانی رخ میدهد که مارک را از دیگران دور میکند. نشان حیات مارک پاره میشود و دیگران گمان میکنند مارک مرده است، اما او پس از رفتن سفینه تنها و سرگردان در مریخ مانده است و در طول فیلم سعی دارد زنده بماند و نشانی از خود به زمین ارسال کند. در یک روایت موازی گروهی در ناسا که متوجه زنده بودن مارک از روی تصاویر ماهوارهای شدهاند نیز سعی بر آغاز مأموریت نجات دارند.
در مریخی بر خلاف تمام فیلمهای دیگری که دیدهایم این حقیقت که آیا میشود در مریخ حیات داشت یا خیر؟ به واقعیت بیش از پیش نزدیک شده است. ریدلی اسکات به کمک کارگردانی خوب خود و متن خوبی که در اختیار داشته تصاویر و داستانی را خلق کرده است که مریخ به وضوح قابل لمس شود. مارک واتنی بیش از دو سال روی مریخ بدون هیچ کمک و اقدامات پیش گیرانهای زنده مانده است. او حتی شروع به کشت سیبزمینی میکند و بدون توجه به هیچ چیز دیگری زندگی روزمره خود را پیش میبرد. حقیقت زندگی در مریخ و تب سفر به فضا در میان قشر بسیار کمی از مردمان دنیا با پیدا شدن آب بر روی سیاره مریخ بالا گرفت. کتاب مریخیِ ویر جزء پرفروشها قرار گرفت و همین امر ناسا را ترغیب کرد که روی این پروژه سرمایهگذاری کند و همه بیش از پیش به این موضوع اهمیت بدهند. در شرایطی که کل دنیا درگیر مسائل خاورمیانه و جنگ بر سر منابع طبیعی زمین است –آنچنان که همین امر چالش آخرالزمانی فیلم مکس دیوانه: مسیر خشم قلمداد میشود- ناسا به دنبال گرفتن بودجه بیشتر از مجلس سنا برای اکتشافات جدیتر در مریخ است. گویی این مسئله و موضوع نسلهای بعدی خواهد بود. توجه به زمینی دیگر. همانطور که در فیلمهای پرشماری که اغلب در تابستان اکران میشوند شروع به منطقهبندی زمین –مانند دایورجنت و سری بازیهای گرسنگی- میکنند یا اینکه زمین 1 و 2 –سریال فلش یا فیلم بهشت با بازی خود مت دیمن- وجود دارد که افراد در آن زندگی کنند. شاید مریخ همان زمین 2 باشد که روزگاری در کمبود منابع طبیعی افراد متمول قصد عزیمت به آن داشته باشند. حال اگر شایعات پیرامون این فیلم در مورد ناسا درست باشد به نظرم اسکات آنها را به این امر نزدیک کرده است. مریخی این رسالت خود را به خوبی انجام داده است.
مورد دیگری که در مورد مریخی به چشم میآید فکتهای مختلف علمی و محاسبات عجیبی است که با جزییات در مقابل مخاطب قرار میگیرد. اسکات به دور از ساختن یک فیلم فانتزی دوست دارد درام خود را در دل استدلالهای منطقی به پیش ببرد. از محاسبات مارک گرفته تا فرماندهان ناسا همه چیز بر اصول علمی بناشده است. اگرچه منِ مخاطب از این استدلالها سر درنیاورم و برخی از فیزیکدانها خیلی از محاسباتشان را زیر سوال بردهاند و حتی برخی از کارشناسان اعلام کردهاند اطلاعات در مورد سرمای مریخ همه معادلات مارک را بر هم زده است، اما برایم منطق فیلم از دل همین محاسبات شکل گرفته بیرون میآید چه درست باشد چه غلط؛ این را هم اضافه کنم که شاید این محاسبات در بیست سال آینده شکل دیگری برخود بگیرد. مریخی در ژانر علمی-تخیلی نمره قبولی میگیرد. تخیل و رویای این سفر در دل علم شکل گرفته است و همین مسئله این فیلم را از فیلم دیدنی جاذبه ساخته آلفونسو کواران که به تازگی جایزه آکادمی را دریافت کرد مجزا میکند.
در بٌعد سوم فیلم مسئله امید و ایمان وجود دارد. این نکته برای من زمانی جذابتر میشود که تونی اسکات برادر ریدلی چند سال پیش در اوج ناباوری دست به خودکشی زد. شایعه شده بود او افسردگی خفیفی داشته است. در آن سوی کره زمین در یک زمین دیگر در جای دیگری که هیچ جنبدهای وجود ندارد مارک واتنی یک ایمان عجیبی به بقا دارد. او میداند که مأموریت بعدی ناسا به کره مریخ 4 سال دیگر است و با وجود اینکه آنها از زنده بودن او خبر ندارد پس باید 4 سال خود را زنده نگه دارد. مارک شروع به محاسباتی ازآذوغه برای بقا دارد. یک شخص به دور از هر ارتباطی ناامید نمیشود و هر چه هست روشن است. شاید برخی منتقدان بر این وجه خوشبینی مارک خرده بگیرند اما دیدیم که روزنامهنگاران آمریکایی از آن برداشت شوخ طبعانه کردند و فیلم را در بخش بهترین فیلم کمدی یا موزیکال گلدن گلوب نامزد کردند. مت دیمون از پس نقشاش به خوبی برآمده است و بیخود در فهرست بهترین بازیگران مرد قرار نگرفته است. از جداافتاده به این سو شاید بتوان گفت این بهترین نقش آفرینی مت دیمون است. تقریبا بیش از چهل درصد بار فیلم را بر دوش میکشد و همین قدر هم تصاویر روایت کننده داستان هستند. هر چقدر مریخی این امید را در دل تصاویر وسیع و تلاشهای محرک مارک نشان میدهد 127 ساعت این تلاش و ایمان را در یک نقطه با یک ضربآهنگ بالا نشان میدهد. در این تم من طرفدار فیلم دنی بویل هستم که ضرب آهنگاش به هیچ وجه اجازه پلک زدن را نمیدهد نه اینکه مریخی شما را خسته کند بلکه مریخی یک آرامش و متانتی دارد که ناسا به آن افتخار کند.
در آخر باید گفت تصاویر فیلم، فیلمنامه و بازی مت دیمون فوق العاده هستند. از ریدلی اسکات که خالق بلیدرانر بوده است چیزی کمتر انتظار نمیرود و در کنار آلخاندرو جی ایناریتو یکی از بختهای اصلی بهترین کارگردانی سال شناخته میشود، اما مارک هر چقدر با پیشروی داستان معرفی میشود هیچ خصیصه دیگری جدا از فضانورد بودنش وجود ندارد. به افراد دیگر که تعدادشان در فیلم کم هم نیست توجه کنید هیچ کدام به تنهایی چیزی برای گفتن ندارند و از آن بدتر وینسنت کاپور (با بازی جیوتل اجیفور) و سایر افراد در ناسا هستند که گویی در طی این دو سال و نیم هیچ کار و خانوادهای جز مارک ندارند. فیلم در این زمینه به شدت در ورطه سفارشی بودن فرو میرود که ناسا چقدر همه چیز با جزییات زیاد برایش اهمیت دارد، فداکاری میکنند، بیخوابی میکشند و سفرهای مختلفی انجام میدهند تا مارک زنده بازگردد. هر چقدر سکانس نجات مارک حیرت انگیز است پایان خوش مارک با ازدواج دو همقطارش و همه چیز خوب بودن در ناسا اذیت کننده است. فیلم سفارشی در آن سوی مرزها هر چقدر خوب ساخته شود باز هم انگار سفارشی بودنش مشهود است.