اسکارهای بهحق! / سری دوم: بررسی ۵ نقشآفرینیِ برگزیدهی خانمهای برندهی اسکار
- توضیحات
- نوشته شده توسط پژمان الماسینیا
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1394-12-15 12:42
اشاره: همانطور که انتظارش میرفت، اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن عاقبت به بری لارسون رسید. اسکاری که به عقیدهی نگارنده، حقِ او نبود و -بهترتیب- خانمها: سیرشا رونان (بروکلین)، کیت بلانشت (کارول) و شارلوت رمپلینگ (۴۵ سال) برای گرفتناش محقتر بودند. البته ضعفِ بازی لارسون را -بیش از هر چیز- مربوط به خودِ فیلم و انتخاب غلط سبکوُسیاقِ روایتاش میدانم که در نقد «اتاق» [منتشره در آکادمی هنر] به آن پرداختهام. در ادامه، به بررسی پنج نقشآفرینیِ برگزیدهام از میان حضورهای درخشان خانمهای بازیگری که برندهی اسکار نقش اصلی شدهاند، میپردازم تا شاید روشن شود وقتی بحثِ یک حضور لایق اسکار پیش میآید، دقیقاً از چه حرف میزنیم؟!
۱- ویوین لی در «اتوبوسی بهنام هوس» [ساختهی الیا کازان/ ۱۹۵۱]
بلانش دوبوآ (با بازی ویوین لی) زنی میانسال با روحیهای شکننده و آسیبدیده که بیپول و تنهاست، به بهانهی دیدن خواهر کوچکتر خود، استلا (با بازی کیم هانتر) به محلهای پرازدحام و سطح پایین از نیواورلئان میرود. استلا باردار است و با شوهرش -الواتِ بیسروُپایی بهنام استنلی کووالسکی (با بازی مارلون براندو)- زندگی میکند که چشم دیدن بلانش را ندارد. در این بین، بلانش به میچ (با بازی کارل مالدن) یکی از همپالکیهای استنلی -که مرد معقولتری بهنظر میرسد- امید میبندد تا خاطرات گذشتهی تاریکاش را از طریق ازدواج با او، فراموش کند... الیا کازان در «اتوبوسی بهنام هوس» (A Streetcar Named Desire) بیشتر بر کیفیت نقشآفرینی بازیگران تراز اولاش حساب باز کرده است تا کاربست شگردهای ناب سینمایی در راستای ترجمان متن نمایشی پرآوازهی منبعِ اقتباس به زبان فیلم. به هر حال، نباید از نظر دور داشت که کازان تئاتر هم کارگردانی میکرد و از قضا همین نمایشنامه را از ۴ سال پیشتر با اکیپ بازیگرانِ حاضر -بهجز ویوین لی- روی صحنه برده بود. دلیل اساسیِ بازیهای قدرتمندانهی «اتوبوسی بهنام هوس» را نیز در همینجا باید جست؛ بازیگرها بارها و بارها رلهایشان را در برادوی تمرین کرده طوریکه بهقول معروف: نقش را خورده بودند! خانم لی هم یکمرتبه از گرد راه نرسیده بود! او تجربهی روی صحنه رفتن در نقش بلانش را به کارگردانی سر لارنس الیویه داشت. «اتوبوسی بهنام هوس» از انگشتشمار فیلمهای تاریخ سینماست که بازیگراناش در هر چهار رشتهی بهترین بازیگر نقش اول مرد (براندو)، نقش اول زن (لی)، نقش مکمل مرد (مالدن) و نقش مکمل زن (هانتر) از سوی اعضای آکادمی کاندیدا شدند و همه بهغیر از یکی، اسکار گرفتند. ناکام بزرگ، براندو بود. اهمیت بازیگری و بازیگرها در «اتوبوسی بهنام هوس» بر کسی پوشیده نیست. اما گل سرسبدِ بازیگران فیلم، بیهیچ تردیدی ویوین لی است؛ از اسطورههای بازیگریِ سینمای کلاسیک که جهت جاودانه کردن نقشی به دشواریِ بلانش دوبوآ، از سلامتیاش مایه گذاشت و الحق که تلاشاش بیثمر نبود؛ بهجز اسکاری که نصیباش شد -تا ابد- وقتی اسمی از «اتوبوسی بهنام هوس» برده شود، بیدرنگ چهرهی رنگپریدهی او در قامتِ بلانشِ درهمشکسته بهیاد آورده خواهد شد. امروز کسی پیدا نمیشود که از جایگزینیِ خانم لی بهجای جسیکا تندی اظهارِ تأسف کند! در لوکیشن خانهی محقر کووالسکی، ما بیش از هر چیز، شاهد اسارت بلانش هستیم؛ محیطی خفقانآور که گویی سکانس به سکانس -مطابق با جلو رفتن زمانِ فیلم- تنگوُترشتر میشود تا به آن تکافتادگی انتهایی منجر به فروپاشیِ تراژیک زن برسد.
۲- الیزابت تیلور در «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» [ساختهی مایک نیکولز/ ۱۹۶۶]
مارتا (با بازی الیزابت تیلور) و جرج (با بازی ریچارد برتون) زن و شوهری میانسال و بهظاهر ایدهآل هستند. جرج در دانشکدهای که پدر مارتا رئیساش است، تاریخ درس میدهد. مارتا پس از اتمام یک مهمانی شبانه، زوجی جوان بهاسم نیک (با بازی جرج سگال) و هانی (با بازی سندی دنیس) را به خانه دعوت میکند. جرج که دلِ خوشی از این شبنشینی دیرهنگام با حضور همکارِ تازه از گردِ راه رسیدهاش ندارد، بنای ناسازگاری میگذارد و متلکهای ویرانکنندهی مارتا را به جان میخرد... «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» (Who's Afraid of Virginia Woolf) بهمثابهی دوئلی سهمگین است. نبردی تنبهتن و نفسبهنفس که هیچ برندهای ندارد؛ پیروز این میدان هم بیتردید شکستخوردهای تمامعیار بیشتر نیست. خانم تیلور و آقای برتون علاوه بر اینکه بهعنوان بازیگرانی قدر میشناسیمشان، واقعاً هم طی زمان فیلمبرداری «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» زن و شوهر بودند! بدون شک، بخش عمدهای از باورکردنی از کار درآمدن رابطهی زناشویی مارتا و جرج را بایستی مدیون همین حقیقتِ فرامتنی دانست. مارتا و جرج آدمهایی تنها هستند که با وجود زخمهای التیامناپذیری که به هم میزنند، پناهگاهی بهجز یکدیگر ندارند. همدیگر را مجروح میکنند، میترسانند و دیگربار و دیگربار -از شدت ترس- پناه به آغوش هم میبرند. رابطهی مارتا و جرج، نگسستنی و آمیختهی عشق و نفرت است. آنها هر دو از تنهایی میترسند. «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» فیلمی است دیالوگمحور و ناگفته پیداست که چنین اثری، بازیگر درستوُحسابی میطلبد. فیلم فقط با حضور چهار بازیگر جلو میرود ولی ممکن نیست کمبودی احساس کنید و یا دچار کسالت و ملال شوید؛ «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» هرگز از نفس نمیافتد. هیچکدام از بازیگران «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» بهاندازهی الیزابت تیلور زحمت نکشیدند؛ او ریسک رفتن زیر بار افزایش وزن و یک چهرهپردازی پرکار را -که پیر و زشت جلوهاش میداد- پذیرا شد و جلوی دوربین هم از جانوُدل مایه گذاشت تا مارتا فقط با او برایمان مارتا باشد. مثلاً تخیل کنید از میان بازیگران زنِ سردوُگرمچشیدهی سینمای امروز، میشل فایفر این نقش را بازی کرده بود، افتضاح به بار میآمد! قبول ندارید؟! تیلور دومین اسکارش را برای ایفای نقش مارتا گرفت. خانم تیلور و آقای برتون حتی اگر هیچ کار دیگری در سینما انجام نداده بودند، همین یک فیلم برای جاودانه شدنشان کافی بود؛ لیز و ریچارد در «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» هر دو بر فراز قله ایستادهاند.
۳- هیلاری سوانک در «پسرها گریه نمیکنند» [ساختهی کیمبرلی پیرس/ ۱۹۹۹]
«پسرها گریه نمیکنند» (Boys Don't Cry) به کارگردانی کیمبرلی پیرس و براساس ماجراهای واقعی زندگی تینا رنا براندون شکل گرفته است؛ جوانی تراجنسی که تحت هویت مردانه گذران میکرد و خودش را براندون تینا مینامید، او آرزوی بهدست آوردن هزینهی انجام عمل SRS را داشت ولی آشنایی و رفاقت با گروهی از جوانان بیسروُپای فالزسیتیِ نبراسکا و برملا شدن رازش، سرانجام تراژدی دردناکی برای او رقم زد... ایفاگر نقش براندون/تینا، بازیگر توانمند سینما، هیلاری سوانک است که بهخاطر این نمایش شکوهمند، اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را از هفتادوُدومین مراسم آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک آمریکا در تاریخ ۲۶ مارس ۲۰۰۰ دریافت کرد. براندون/تینای حقیقی، متولد ۱۹۷۲ در لینکلن نبراسکا بود و بد نیست اگر بدانیم سوانک نیز سال ۱۹۷۴ در همین شهر بهدنیا آمده است. خانم سوانک، نقش براندون/تینا، خلافکار خردهپای خوشقلبی را که علیرغم مشکل جسمیاش در پیِ هرزگی و بیبندوُباری نیست، در ۲۴ سالگی با ادراکی کمنظیر بازی کرده است. خانمها پیرس و سوانک بهخوبی توانستهاند همدلی و توجه تماشاگران «پسرها گریه نمیکنند» را برانگیزند؛ در مرحلهی نخست نسبت به براندون/تینا و فراتر از آن، تمامی کسانی که از دستوُپنجه نرم کردن با این تناقض جنسیتی رنج میبرند. آنچه هیلاری سوانک در «پسرها گریه نمیکنند» ایفا کرده، دو نقش نیست اما درواقع هست! تینا براندون و براندون تینا. خانم سوانک، قدرتمندانه، تلخی و مهابت این دوگانگی درونی را به تماشاگر القا میکند. تحمل التهاب و خفقانِ کشندهی حاکم بر سکانس تعرض به براندون/تینای درهمشکسته، عذاب الیمی است. همانطور که سکانس کشته شدن او -به فاصلهی کوتاهی پس از مواجهه با هولناکترین حادثهی سراسر عمرش- را بیتردید میتوان یکی از ۵ مرگ دردناک تمام تاریخ سینما بهحساب آورد. با وجود گذشت چند سال از ساخت و اکران فیلم، «پسرها گریه نمیکنند» هنوز کوبنده و تأثیرگذار باقی مانده است.
۴- شارلیز ترون در «هیولا» [ساختهی پتی جنکینز/ ۲۰۰۳]
«هیولا» (Monster) داستانِ سرنوشتسازترین دورهی زندگی آیلین وورنوس، نخستین قاتل سریالی مؤنثِ تاریخ آمریکاست. آیلین (با بازی شارلیز ترون) که گذشتهی نابسامانی داشته و یک زن خیابانی است، بهدنبال رفاقت با دختری کمسنوُسالتر از خودش بهنام سلبی (با بازی کریستینا ریچی) مصمم به زندگی با او و دستوُپا کردن شغلی آبرومندانه میشود ولی تلاشهایش ناکام میماند و برای پول درآوردن بالاجبار کار قبلی خود را از سر میگیرد تا اینکه به مردی سادیست برمیخورد که قصد آزار و کشتناش را دارد... شارلیز ترون در این فیلم، ارائهی قدرتمندی از احساسات بعضاً متناقض آیلین به ما نشان میدهد. ترون، ۲۹ فوریهی سال ۲۰۰۴ بهخاطر «هیولا» اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را از مراسم هفتادوُششمِ آکادمی گرفت؛ بهنظرم جالب باشد که بدانید روز تولدِ آیلین وورنوس هم ۲۹ فوریه بوده است! شارلیز ترون با «هیولا» علاوه بر اسکار، موفق به کسب حداقل ۱۵ جایزهی معتبر دیگر از جمله گلدن گلوب بهترین بازیگر زن فیلم درام شد. شارلیز ترون برای نخستینبار، در فیلمی زندگینامهای، نقشِ دشوار آدمی واقعی را بازی کرده که تا آن برهه، مغضوب افکار عمومی ایالات متحده بوده است. نحوهی راه رفتنِ ترون در «هیولا» مخصوصِ نقش آیلین طراحی شده است و با فیلمهای دیگرش تفاوت دارد. او بهشایستگی از زبان بدن در جهت باورپذیری هرچه بیشترِ آیلینی که بازی میکند، بهره گرفته است؛ بهطوریکه احساس نمیکنید شارلیز دارد نقش بازی میکند، او خودِ آیلین وورنوس است! هیچکدام از نقشآفرینیهای خانم ترون در سینما -با احترام به ایفای نقش میویس گری در "بزرگسال نوجوان" (Young Adult) [ساختهی جیسون رایتمن/ ۲۰۱۱] و چند حضور دیگر- هرگز قابلِ قیاس با بازی او در نقش قاتل زنجیرهایِ مهربانِ «هیولا» نیستند. بهخصوص اینکه نقشآفرینی شارلیز اینجا بههیچعنوان متکی بر جذابیتهای ظاهریاش نیست و با کمک یک چهرهپردازی پرکار و افزایش وزن، قادر شده به جانمایهی نقش برسد. در اینکه سینما یک هنر جمعی است، تردیدی وجود ندارد اما در مواردی استثنایی نظیرِ «هیولا» قضیه تا اندازهای فرق میکند! «هیولا» بیش از همه، به دو نفر مدیون است: پتی جنکینز و شارلیز ترون. جنکینز که در مقام نویسنده و کارگردان، بدیهی است نگاه و سلیقهاش بر حاصل کار مؤثر افتاده باشد. ولی نکتهای که در مواجهه با هنرنمایی ترون در «هیولا» جلبِ نظر میکند، فرارَویِ او از سهمی است که یک بازیگر میتواند در کیفیتِ فیلم داشته باشد، خانم ترون در «هیولا» بهحدّی کارش را تماموُکمال به انجام رسانده است که در جایگاهِ "یکی از مؤلفین اثر" مینشیند.
۵- کیت بلانشت در «جاسمین غمگین» [ساختهی وودی آلن/ ۲۰۱۳]
جاسمین فرانسیس (با بازی کیت بلانشت) در اوج فقر، آشفتگی و درهمشکستگیِ روحیِ ناشی از تباه شدن زندگی زناشویی مرفهاش -در نیویورک- به خانهی خواهر ناتنیاش جینجر (با بازی سالی هاوکینز) در سانفرانسیسکو میرود تا بتواند خودش را جمعوُجور کند و از نو بسازد... «جاسمین غمگین» (Blue Jasmine) یکی از متفاوتترین و در عین حال، غمانگیزترین فیلمهایی است که وودی آلن تاکنون ساخته ولی با پوزش از آقای آلن و دوستدارانِ بیشمار آثارش، این تنها دلیل اهمیت «جاسمین غمگین» و -اینهمه- مورد توجه قرار گرفتن فیلم نیست! دلیل بزرگتر، وزنی است که بازی فراموشنشدنیِ خانم بلانشت به «جاسمین غمگین» بخشیده. بازیای که مطمئن باشید زیادهروی نخواهد بود چنانچه ادعا کنم پارهای اوقات، فیلم را نجات داده است. کیت بلانشت، نقش زنی دچار فروپاشی عصبی (که گهگاه با خودش حرف میزند)، بلاتکلیف، دچار سردرگمیهای بیپایان و غوطهور در خاطرات تلخ و شیرین گذشته را هنرمندانه -بازی که نه- گویی واقعاً زندگی میکند. فیلم در ترسیم موقعیت متزلزل جاسمین، تکاندهنده است؛ مای بیننده طوری با او همراه میشویم که از صمیم قلب آرزو میکنیم مردِ تازه از راه رسیدهی زندگیاش، دوایت (با بازی پیتر سارسگارد) هیچوقت بویی از دروغهایش نبرد... از ناداوریهای اعضای آکادمی و فیلمهایی که بایستی جایزه میگرفته یا حداقل کاندیدای اسکار میشدهاند، میتوان چندین کتاب نوشت! اما ضمن احترام به حضور درخشان بانو استریپ در "آگوست: اوسیج کانتی" (August: Osage County) [ساختهی جان ولز/ ۲۰۱۳]، با اطمینان میتوانم بگویم از معدود اسکارهای تقسیمشدهی بهحقِ تاریخ آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک (AMPAS) اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن به کیت بلانشت برای «جاسمین غمگین» است. اگر هر کسی بهجز کیت اسکار را گرفته بود، از برنده اعلام نشدن مریل استریپ برای اجرای قدرتمندانه و پر از ریزهکاریِ ویولت وستون حسابی اعصابمان بههم میریخت! البته بلانشت، پیشتر جایزههای بااهمیت دیگری نظیر گلدن گلوب، بفتا و انجمن منتقدان فیلم آمریکا را با این فیلم گرفته بود. جاسمین آن برهی معصومی که آزارش به هیچکس نمیرسد، نیست؛ تحمل کردناش دشوار است و با اینکه کلِ داروُندارش در چمدانی جا میگیرد، در سانفرانسیسکو هم دست از اُرد دادن نمیکشد و خانه و زندگی و دوروُبریهای جینجر را دونِ شأناش میداند! با تمام این تفاسیر، شناخت همهجانبهای که مخاطب بهمرور از کاراکتر جاسمین -و ضعفهای متعددش- بهدست آورده است، در برابر بازی بهشدت همدلیبرانگیز خانم بلانشت رنگ میبازد و تماشاگر باز هم دوست دارد بر وضع جاسمین دل بسوزاند و غصهاش را بخورد.