تمامیتِ نیستی.../ نگاهی به فیلم «زیبا» Biutiful
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای سایر کشورها
- منتشر شده در 1390-06-05 02:25
عدم تمامی موجودیت است، زیبایی در اوج زشتی به معنا میرسد، و سیاهی گذر از مرز سپیدی است. با به عینیت رسیدن مفهوم انتزاعی مرگ در روزمرگی زندگی، آدمی به دنبال رستگاری است و در این مسیر هر فردی منطبق با اصول هستی شناختی خود به پایان میاندیشد.
در زیبا Biutiful اخرین اثر ایناریتو زندگی مشترک به بنبست رسیده، عذاب وجدانی مدام، بیماری مهلک سرطان، نگرانی وافر از آینده فرزندان در کنار وضعیت بغرنج مهاجران، قاچاق مواد مخدر، هم جنس گرایی و بنیان سست اخلاقی در جامعه؛ همگی موضوعاتی هستند که چارچوب دردناکِ زیبا را برای رسیدن به نقطهای مشخص میسازد. ایناریتو برخلاف سه اثر قبلی خود که با به صورت غیرخطی روایت میشد، ابن بار به سراغ روایتی خطی و شخصی رفته است. آخرین روزهای زندگی اوکسبال (خاویر باردم) در آستانهی مرگ. خلسه غریب مملو از درد، سیاهی و تاوان سخت بودن.
ایناریتو دوربین خود را به طبقات پایین جامعه برده است، با مختصات و مصایبی دردناک که روی چرک زندگی را بیش از پیش به تصویر میکشد. تعلقات مذهبی و پایبندی به اخلاقگرایی در زیبا به صورت عینیتری نسبت به آثار قبلی ایناریتو نمود پیدا میکند تا آنجایی که فیلم زیبا در لایههای زیرین خود به شدت فیلمی است دینی میسازد.
اوکسبال در حالیکه میداند چیزی به اتمام زندگیش نمانده و در نکبتی غریب غوطهور است باید واژه زیبا را برای دخترش به درستی ادا کند تا او بیاموزد که زیبایی چگونه به زبان میآید. پارادوکسی عظیم در ژرفای بودن. خاویر باردم در این فیلم انسانی است معاصر در دنیای درهم امروز، یک خاکستری تمام عیار به معنای واقعی کلمه، مردی که خلاف میکند و درعین حال به اصول انسانی تعریف شده خود هم پایبند است.
زیبا ادای دین ایناریتو به زندگی، به مرگ، به کنکاشی بیپایان، به جنگیدن تا آخرین نفس، به تمامیت نیستی است. فیلمسازمیتوانست با متمرکز شدن بر زندگی اوکسبال و رهایی او از زندگی و آمادگی برای مرگ، اثری درخشانتر بسازد که به دلیل توجه و مطرح کردن موضوعات متفاوت که گاهی در راستای هم قرار میگیرند ما را از کاراکتر اصلی داستان با بازی تحسینبرانگیز باردم دور میکند علیالخصوص در نیمه اول فیلم. در حالیکه بیننده با اشتیاقی به مرد خیره میشود و در میان تمامی این سیاهیها با او در این مرگ تدریجی همراه میشود تا جایی که درد به سپیدی تردید گونه میرسد. این حجم سیاهی در عمق زندگی بیننده را سردرگم میکند.
کارگردان این بار بر خلاف ساختههای قبلی خود که با تعدد شخصیتها و لوکیشینها، به عنوان هسته مرکزی ضد قهرمان خود را در موقعیتها قرار میدهد. اوکسبال در چالشی هولناک رو به سقوط گام بر میدارد و به سان مبارزی که به پایان نبرد زندگی نزدیک میشود و درصدد پیروزی است.
فیلم با ورود زن سیاهپوست و نوزادش و دمیدن روح زندگی مضاعف در تقابل با شدت گرفتن بیماری مرد وارد فضایی دوست داشتنی میشود که با آگاهی دختر از بیماری پدر به اوج خود میرسد. سکانس روبرویی اوکسبال با اجساد با سکوتی فریادگونه یادآور یکی از درخشانترین سکانسهای 21 گرم است.
فیلمساز با هوشمندی بالا با وارد کردن هر عنصری بر پیکره اثر به کارکردی اثرگذار میاندیشیده است. فیلم با دیالوگهای پدر و دختر درباره پدر بزرگی نادیده آغاز میشود تا جاییکه وقتی مرد با جسد پدرش برای اولین بار روبرو میشود به اوج خود میرسد که اینجا نهایت ایدئولوژی دنیای فیلم را در مقابل ما قرار میدهد.
ایناریتو بعد از ساخت فیلم درخشان عشق سگی در زادگاه خود مکزیک این بار هم به فیلمی تماما" لاتین زبان روی آورده ولی اینبار به جای محوریت قرار دادن موضوعی به عنوان حلقه اتصال کاراکترها، تمامی موضوعات را در محور مردی در آستانهی زوال قرار میدهد تا تکتک نماها معنا یابد. ایناریتو اینبار فرد را در مقابل جامعه قرار میدهد.
عشق سگی روایتی در قالب سه اپیزود با محوریت سگ به عنوان نمادی از خوی بدوی وحشیت اجتماعی تماشاگر را در بطن عمیق خود فرو میبرد، در بیست و یک گرم به مرگ مفهومی شخصی بخشید و تنازع بقا را به عینیت رساند. آدمهایی که به خاطر چند گرم بیشتر در جنگی ابدی هستند، در بابل دنیای خود را وسعت بخشید و آدمیت را فارغ از مرزها و زبانها به وحدت رساند و در تمامی این سه فیلم اجتماع بزرگتر از فرد بود و فرد در این چرخه بیرحم و مهرهای محتوم به پذیرش بود؛ ولی در زیبا این فرد است که تمام قد در برابر جمع میایستد و به فردیتگرایی عینیت میبخشد.
فیلمساز بر خلاف آثار قبلی خود به دور از بازیهای روایی، خط روایی خطی و سادهای را برای بیان تصویری نوشته بر میگزیند گرچه هنوز فرم را از دست نمیدهد. فیلم با تکرار نماهای آغازین و اینبار با تغییر زاویه دوربین و خیرگی ممتد بر روی صورت اوکسبال به پایان میرسد و در تعلیقی ابدی، گویی این سیر نیستی به مثابه پلک زدنی است در این برزخ مدام.
دیدگاهها
خیلی ممنون از مقالۀ خوبتون ولی شما در مورد یک جنبۀ مهم فیلم صحبت نکردید و اون نشون دادن دنیایی ماورائی است. به خصوص که در این مورد کارگردان بیننده رو به نکته سنجی در تمام قاب تصویر دعوت میکنه، منظورم دقیقاً دنیایی هسس که درون آینه ها و سایه ها در فیلم اتفاق می افتاد. کارگردان مسائلی رو به صورت نهانی و با تأکید بسیار کم به ما نشون میده که اگر فیلم در هالیوود ساخته میشد، دقیقاً به نقطه بارز فیلم بدل میشد. و این نشان دهندۀ شعور بالای ایناریتو در استفاده از فناوری و تکنیک در خدمت اثر و به عنوان یک ابزار صرف هست.
نقد زیبایی بود پیشنهاد می کنم نقد مرا در نشانی زیر مطالعه فرمایید تا تبادل نظر کنیم.
با احترام
خسروی
http://7thghoghnoos.blogfa.com/post-96.aspx