گفتوگوی اختصاصی آکادمی هنر با همایون اسعدیان بهترین کارگردان سال 1389
- توضیحات
از ابتدای انتخاب بهترینهای سینمای اکران سال 89 درنظر داشتیم با کارگردان بهترین فیلم، بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامهنویس گفتوگویی برای ویژهنامه نوروز داشته باشیم. بر حسب آرا بهترین فیلم طلا و مس و بهترین کارگردان هم، کارگردان همین فیلم شد تا همایون اسعدیان چهره سال 89 باشد که با آن گفتوگو خواهیم کرد. در مورد بهترین فیلمنامه هم چندی پیش با اسماعیل میهندوست گفتوگویی در آکادمی هنر، انجام شده بود و در نتیجه گفتوگوی ویژه ما به همایون اسعدیان بهترین کارگردان سال 89 اختصاص یافت.
مجید رحیمی جعفری: با نگاهی به کارنامه کاریتان متوجه میشویم که اغلب گونههای سینمایی را تجربه کردهاید. به کدام یک تعلق خاطر بیشتری دارید؟
همایون اسعدیان: کلی اگر -بین جدی و کمدی- بخواهم بگویم کار جدی را بیشتر دوست دارم. از ابتدا که وارد سینما شدم -14 سالگی- به این صورت نبود که بخواهم بگویم ژانر خاصی را دوست دارم. یک دغدغهای هست که اون دغدغهها در هر ژانر خاصی قرار بگیرد برایم قابل قبول است. این جوری نیست که بگویم مثلا اگر یک بار فیلم مفرح – به فرض مرد آفتابی- ساختم دیگر نمیخواهم بسازم. اگه قصهای باشد که در ژانر خاص باشد و فکر کنم دغدغههای آن قصه، دغدغههای من هم هست قطعا آن را میسازم. به همان میزان از دیدن فیلم تسخیرناپذیران لذت میبرم که از تماشای لئون؛ یا از دیدن فیلمهای آلن و تارانتینو. تفکیک خاصی برایم وجود ندارد. این طور به شما بگویم که هیچ تعلق خاطری به ژانر خاصی ندارم و تعلق خاطرم به سینما است.
رحیمی جعفری: آیا مشکلات سینما شما را به ساخت برخی آثار سوق دادند یا در هر برههای فیلمی را ساختید که دغدغه شما بود؟
اسعدیان: من با عکاسی فیلم شروع کردم، بعد دستیاری و برنامهریزی. آدمی نبودم که به نهاد، ارگان یا جای خاصی وابسته باشم و از من حمایت کنند که فیلم بسازم. روی پای خودم پیش آمدم. برای فیلمسازی که در ایران بخواهد روی پای خودش پیش بیاید، همه چیز به میل او پیش نمیرود. وقتی فیلم نیش –یک اکشن که خودتان میدانید-به من پیشنهاد شد با چند نفر از دوستان مشورت کردم و نظر آنها این بود که آن را بسازم و وارد جریان فیلمسازی شوم و بعد به علائق خودم دست پیدا کنم. فیلم نیش قطعا فیلم مورد علاقه من نبود، البته سعی کردم سلیقه خود را در آن دخیل کنم. سه سال پس از نیش هر فیلمی به من پیشنهاد میشد از جنس نیش بود. میدانستم که اگر دومیش را بسازم در واقع دیگر تمام هست و در آن ژانر تثبیت میشوم. اتفاقی که برای بسیاری از دوستان خوشذوق ما در حال رخ دادن است. جوانانی مستعد که دو سه فیلم یک مدل میسازند و دیگر در آن سینما باقی میمانند.
سه سال هیچ فیلمی نساختم. مشاوره کارگردانی خانم مرضیه برومند را در یک کار کودک انجام دادم، سپس فیلمنامه کلاه قرمزی و پسرخاله را در خدمت آقایان طهماسب و جبلی بودم تا دیگر من را با یک نوع خاص قیاس نکنند. میخواهم این طوری بگویم که کارگردانانی مثل من که وابستگیهای خاص ندارند، این طور نیست که بگویند میخواهیم فیلمی بسازیم و بودجهای از نهاد خاصی در اختیارشان قرار گیرد. بایستی به عنوان یک کارگردان حرفهای برخی از کارهایی که دوست نداریم را بسازیم تا به فیلم مورد علاقه خود برسیم. مثلا فیلم ده رقمی فقط ساخته میشود که با پول آن بتوانیم فیلم دلخواهمان طلا و مس را بسازیم. فیلم آخر بازی را که ساختم از نظر سرمایه با آقای ایرج تقیپور پنجاه-پنجاه شریک بودیم. آن فیلم با وجود ارزشهایش و 11 کاندیداتوری جشنواره فجر هیچی نفروخت. ساختن طلا و مس هم ریسک بود و هیچ اطمینانی نبود که از نظر اقتصادی پاسخگو باشد. ریسک بزرگی برای من و آقای محمدی بود. ولی خوب به خاطر پشتوانهای که از ساختن فیلم قبلی داشتیم این ریسک را پذیرفتیم. کسانی مثل من این امر برایشان کمی اجتناناپذیر است. دوست دارم حالا که کمی سنم بالا رفته و تثبیتشدهتر شدم، بتوانم شرایط را طوری فراهم کنم که گزیدهتر کار کنم.
اسعدیان: نه .. نه. فیلمنامهای وجود نداشت. در حال ساخت سه تله فیلم برای مرکز فرش ایران بودیم که یکی از آنها ده رقمی بود که سینمایی شد، دیگری آخرین گره خورشید که تله فیلم خوبی بود و شخصا دوستش داشتم و سومی رنج و ترنج. برای سومی یک روز آقای محمدی دو صفحه آورد که فکر کنم هفت هشت سالی بود که آن را داشت و به من داد تا آن را بخوانم و بعد احساس کردم که این طرح برای تلهفیلم، حیف است و آن طرح دو صفحهای نطفه طلا و مس شد. خیلی فرق میکرد با اینچیزی که الآن دیدید. روحانی بود که برای بیماری زنش که مشکل کلیوی داشت فرشی میبافت تا پولش جور شود. پس از 9 ماه شایدم بیشتر طول کشید تا شد فیلمنامه طلا و مس.
رحیمی جعفری: نقش شما در نوشتن فیلمنامه چقدر بوده است؟ برخی سایتهای اینترنتی اسم شما را هم بر خلاف تیتراژ به عنوان فیلمنامهنویس درج کردهاند.
اسعدیان: طبیعتا در تیتراژ نام حامد محمدی به عنوان فیلمنامهنویس امده است. در حین نوشتن مدام با هم گفتوگو داشتیم.
رحیمی جعفری: تغییر خاصی پس کرد؟
اسعدیان: خیلی. طی پروسه 9 ماهه، بارها و بارها نوشته و تغییر کرد. حتی در بین فیلمبرداری هم تغییراتی کرد.
رحیمی جعفری: نقش آقای محمدی را چقدر ارزیابی میکنید. با اینکه شما بارها پاسخ این مورد را دادهاید این سؤال را از این حیث میپرسم که با این وجود باز هم همه دوست دارند نقش شما را کمرنگ کنند –با اینکه آقای محمدی در هنگام تولید سر پروژه «عصر روز دهم» حاضر بودند- و حتی در برنامه تلویزیونی که شما حضور داشتید نقش تهیهکننده را برجستهتر خواندند.
اسعدیان: در تمام این مدت که اینقدر به قول شما اغراق شد من سعی کردم هیچوقت وارد این مبحث نشوم. به این دلیل که در ایران این از آن مواردی است که میانه آدمها را خوب بهم میزند. که من یک دفعه دچار این بغض شوم که بگم یعنی چی که نقش منوچهر محمدی بیشتر بوده، پس من آن وقت چی کاره بودم! اینکه با منوچهر محمدی الآن به خوبی داریم همکاری میکنیم تبدیل میشد به یک عداوت، کینه و حسادت. همیشه سعی کردم که این را زیر سبیلی رد کنم و به نظرم تا یک حدی از قضیه درست است. آقای محمدی تهیه کنندهای فرهنگی است و در تمام دنیا چنین تهیهکنندگانی نقش خاصی در فیلمها دارند. به خصوص آقای محمدی که بسیاری از طرحها هم از جانب خودشان است. همین بوسیدن روی ماه که در حال کار با یکدیگر هستیم باز بر اساس طرحی دو صفحهای از خودشان شروع شده است. تهیه کنندهای هستند که ایده و فکر دارند. من نه تنها از تهیهکننده بلکه از فیلمبردار و دستیارم یا هر کس دیگری که به من ایده دهد استفاده میکنم. در این حد خودم هم اعلام کردم که آقای محمدی در فیلم نقش به سزایی داشتند. شکی نیست که هر تهیهکننده خوبی دارد. اما به این صورت که بعضی جاها اغراق میکنند و تهیهکننده را شخصی میدانند که در سر صحنه میگوید که بقیه چی کار کنند، من این را به حساب بیاطلاعی آنها از کار کارگردان و تهیه کننده گذاشتهام. آنها قطعا از کارگردانی و تهیهکنندگی چیزی نمیدانند. الآن هم ترجیح میدهم واردش نشم.
رحیمی جعفری: به نوعی مخاطبسنجی خوبی برای فیلم شده بود. با حضور در سالن سینما متوجه حضور اقشار مختلف میشدیم که این موفقیت خاصی محسوب میشود این از قبل برای خودتان مشخص شده بود؟
اسعدیان: هنگام نوشتن به این فکر نمیکردم. مثلا در هنگام نوشتن فیلم بوسیدن روی ماه هم به این فکر میکنم که فیلمنامه درستی داشته باشیم. اگه بتوانیم به یک فیلمنامه درستی برسیم میتوانیم با اقشار مختلف ارتباط برقرار کنیم. در هنگام نوشتن به این فکر نمیکردیم که چیزی بنویسیم که هم خانمهای محجبه خوششان بیاد هم خانمهای بیحجاب یا بدحجاب. اما به این فکر میکردیم که اگر ما یک حرف انسانی را درست بیان کنیم برای همه اقشار قابل فهم است. درست مثل دوست داشتن و عشق که نه تنها تمام مردم ایران بلکه تمام اقشار دنیا میفهمند. وقتی یک داستان عاشقانه درست بیان شود فرقی نمیکند که در آفریقا، چین یا ایران باشد. وقتی شما از محبت یا انسانیت صحبت میکنید هیچ جا معیارشان فرق نمیکند. همه محبت را درک میکنند. در نتیجه اگر شما این مفاهیم را درست بیان کنید همه ارتباط برقرار میکنند. برای خودم هم همانطور که شما میگویید زمان جشنواره مشخص شد که همه قشری ارتباط برقرار کردند. خانم چادری در همان جشنواره سراغم آمد و گفت: «فلانی فکر نکن فقط آدمایی مثل من با فیلمت ارتباط برقرار کردند چند شب پیش اریکه ایرانیان فیلم را تماشا کردم و در آنجا خانمهایی که به ظاهرشان نمیخورد هم با فیلمت بسیار ارتباط برقرار کردند.» این امر به نوعی هم در بین طلاب هم به یک صورت بود. نه اینکه ما فکر همه تماشاگری را کرده بودیم؛ مثل اینکه این حرفه درست زده شده است.
رحیمی جعفری: به نظرم مضمون انسانی و اخلاقی فیلم وجه بارز آن است ولی بیشتر برای آن از لغاتی چون سینمای دینی یا سینمای معناگرا استفاده میکنند. نظر خودتان چیست؟
اسعدیان: من سینمای دینی یا معناگرا را نمیفهمم. یک لغت برای آن گذاشتهاند و تعریفی برای آن نیست. دوستانی که میگویند سینمای دینی منظورشان تاریخ ادیان است. هر داستانی که به زندگی پیامبران یا قصص قرآن میپردازد را سینمای دینی لقب میدهند و تعریفی برای آن ندارند. به این منظور قبول ندارم که طلا و مس جزء سینمای دینی است. من تلاش کردم که طلا و مس یک فیلم انسانی باشد چون ادیان در نهایت از انسان، محبت، دوست داشتن خدا و یکدیگر صحبت میکنند. در این دسته میتوان طلا و مس را یک فیلم دینی منظور کرد. وقتی دوستان ارامنه فیلم را میدیدند یا وقتی در کانادا و آمریکا فیلم را با مخاطبین خارجی میدیدم متوجه استقبال آنها شدم. آنها به این فکر نمیکردند که این یک فیلم اسلامی است و میگفتند مفاهیم ما هم همین است. اگر ما به سمتی میلغزیدیم که برخی دوست داشتند آن وقتی بخشی از مخاطبانمان را از دست میدادیم. حتی یک انسان بیدین هم میتواند با فیلم ارتباط برقرار کند. این از ابتدا در ذهن من بود که به سمت یک مرز مشخص نغلتیم. لغت سینمای دینی یا معناگرا را نمیفهمم یعنی چی! سینمای معناگرا مقابل سینمای بیمعنا است؟! جلوی ژانر کمدی ژانر وحشتناک را قرار میدهند، سینمای دینی جلوی سینمای بیدینی است؟! ما اصلا به نظرتان سینمای غیر دینی داریم؟
رحیمی جعفری: فکر میکنم این تلقیها از جایی بر میآید که سیدرضا روحانی بود و به همین علت شاهد این بودیم که به اشتباه با «زیر نور ماه» هم مقایسه میشد. ولی سیدرضا میتوانست یک پزشک یا فردی در طلب علم و اخلاق باشد. شما روابط خانوادگی را برجسته کردید. شخصی که به دلیل مسائل کاری خانوادهاش و مسائل پیرامون را فراموش کرده است.
اسعدیان: مگر در سینمای آمریکا اگر در مورد یک کشیش فیلم بسازند، فیلم دینی محسوب میشود. به قول شما اگر سیدرضا یک پزشک بود آن وقت فیلم پزشکی بود؟! شخصیت که نوع سینما را تعیین نمیکند. سینمای تاریخ ادیان هم سینمای تاریخی است. ده فرمان که ژانرش تاریخی است کسی آن را دینی محسوب نکرده است و اصلا چنین دستهای وجود ندارد.
رحیمی جعفری: شما هم تجربه کار در لوکیشنهای متعدد و هم محدود را دارید. برخی گلایه دارند که سینمای ما به سمت لوکیشن محدود و تک لوکیشنه میرود. به نظر شما سینمای ما در این زمینه میتواند موفق باشد؟
اسعدیان: بگذارید سؤالتان را اینطور پاسخ دهم که سینمای ایران و حتی سینمای اروپا در این زمینه جلوی سینمای آمریکا لُنگ انداخته است. ما اصلا نباید فکر کنیم که میتوانیم به رقابت سینمای آمریکا از نظر تکنولوژی برویم. کلا شوخی است و باید فراموشش کنیم که ما فیلمی میتوانیم بسازیم که از نظر تکنولوژی با فیلمهای آنها برابری کند. بیشترین هزینهای که برای این نوع فیلمها مثلا ملک سلیمان کردیم انگشت کوچیکِ کارهای تروکاژی آنها هم نمیشود. بقای سینمای ما موضوعی و مفهومی است نه پروداکشن عظیم.
رحیمی جعفری: منظور پروداکشن عظیم هم نیست. مثلا «خیابانهای آرام» یا «اسب حیوان نجیبی است»
اسعدیان: بله، میخواهم به همین برسم. اگر ما باور کلیمان این باشد که قرار نیست از جهات تکنولوژی، پروداکشن و جلوههای ویزه با آنها رقابت کنیم و بپذیریم که سینمای ایران بقایش در موضوع و مفهوم است آن زمان که این پیرایه را کنار گذاشتیم دیگر فرقی نمیکند که شما فیلمتان سه یا ده لوکیشن داشته باشد. موضوعیت فیلم است که اهمیت دارد. به قول شما جدایی نادر از سیمین وقتی دقت میکردی متوجه میشدی که تمام فیلم سه یا چهار لوکیشن دارد و تنش انسانی در آن به نحوی درآمده است که لوکیشن اهمیت ندارد و این تنش بهتر از فیلمی درآمده که پنجاه لوکیشن دارد. یا سعادت آباد که نود درصد آن در یک لوکیشن میگذرد. مثلا تماشاگر در طلا و مس یادش میرود که همه چیز در دو اتاق میگذرد. اما اگر نتوانیم درام را در آن دربیاوریم طبیعتا میگوییم چه خستهامان کرد. میگوییم فضا ما را خسته کرد بریم بیرون. یکی از دوستان که تجهیزات ویدئویی وارد میکرد، میپرسید که چرا سینمای ایران به سمت تروکاژ و جلوههای ویژه نمیرود. در جوابش گفتم ما در این زمینه در نهایت به کجا میخواهیم برسیم به یک کار دانشجویی آمریکایی؟! هیچ دورنمایی در این زمینه برای ما وجود ندارد. همانطور که گفتم سینمای اروپا هم در مقابلش سالها است که عقبنشینی کرده است. آنها پذیرفتهاند که این نوع سینمای برای سینمای آمریکا است. آمریکاییها ترمیناتور و اواتار میسازند. ما اگر این کلیت را بپذیریم دیگر تنوع لوکیشن فقط در بافت درام برای ما اهمیت مییابد نه اینکه رنگآمیزی فیلممان را زیاد کنیم.
رحیمی جعفری: برخی دانشجویان سینما که در ابتدای راه هستند از تنبلی کارگردانان ایرانی صحبت میکنند که تمایل به فیلمسازی در چند لوکیشن را به دلیل سختتر شدن کار ندارند و در وضع کنونی تهیه کننده هم چیزی خرج نمیکند و همه راضی باشند.
اسعدیان: خودتان گفتید دانشجویی است. منِ نوعی که میخواهم فیلم اولم را بسازم، فکر میکنم برای اینکه نشان دهم کار را بلدم باید یک میزانسن پیچیده، حرکت دوربین عجیب باشد یا کرین را در هر جایی استفاده کنم. سال گذشته فیلمی را دیدم که کرین برای آن بدل به الاکلنگ شده بود. پس از کسب تجربه، به مرور متوجه میشوند که این ابزارها همه باید در خدمت بیان حس است. اگر دیده شود بد است و کمکم متوجه میشوند حس را خوب باید بیان کرد و به رخ کشیدن این حرکات بلد بودن کار نیست. مشکلترین کار فیلمسازی در یک اتاق است وگرنه با ملق زدن، حرکات دوربین خوب و نورهای عجیب خوب میتوان همه را گول زد. این سهل و ممتنعها، سخت است.
رحیمی جعفری: به نظرم یکی از سختترین میزانسنهای کارهایتان همین «طلا و مس» است که حرکات دوربین حس نمیشود و همه چیز باورپذیر شده است. چطور به چنین دکوپاژ پیچیدهای در عین سادگی رسیدید؟
اسعدیان: چه جوریش را نمیتوانم بگویم ولی خیلی سخت بود. بگذارید این طور بگویم که اگر گریموری بخواهد من را تبدیل به پیرمردی هشتادساله کند برخی فکر میکنند این گریم درخشان است. امسال که مراسم اسکار را تماشا میکردم برایم دیدن چهره بازیگران کاندید شده که آنجا نشسته بودند و فیلمهایشان را پخش میکردند جذاب بودند. یه ظاهر هیچ فرقی نمیکردند ولی چقدر فرق داشتند. یعنی گریم بدون اینکه گریم عجیب غریبی باشد بدون اینکه لاتکس به کار برده باشند، بدون قطعهگذاری احساس میشد که کلی فرق در فیلمها کرده بودند. ما در ایران چنین گریمی نداریم. گریمی که در عین سادگی از چهره شما چیز دیگری بسازد. این به خصوص در نگاه دانشجویی و این به رخ کشیدنها یک بیماری کلی در سینمای ایران شده است. یک زمانی که تازه این کرینها در سینمای آمریکا آمده بود در فیلم نشانی از شر ساخته اورسن ولز از یک سوراخ کلید به یک لانگ شات عجیب غریب میرسد. آن موقع آن ابزار تازه آمده و میخواهند به رخ بکشند. یا فیلمهای میکلوش یانچو را وقتی در جوانی میدیدیم تعداد پلانهای آن را میشماردیم که چه گونه با دوازده سیزده پلان فیلم را ساخته است. فقط در یک حد حیرت انگیز بودن باقی میماند. یا هیچکاک را مثال بزنم که طناب را به آن صورت ساخت و تفریح کرد. هیچکاک سرگیجه است نه طناب.
رحیمی جعفری: صحنهای که زهرا سادات در خانه از حال میرود یکی از درخشانترین سکانسهای فیلم است. مخاطب اماده یک فقدان میشود. اولین غیاب فیلم که نقطه محرکی برای حوادث بعدی میشود. به طور اخص از قبل برنامهریزی و پرداخت خاصی برای آن در نظر داشتید تا بتواند قلاب فیلم به مخاطب برای آغاز بحران بیفتد؟
اسعدیان: ممکن است شما یک سکانس درخشان یا یک دکوپاژ درخشان داشته باشید؛ اگر نتوانید آن را همسو با بقیه فیلم کنید اتفاقا سکانس درخشان به ضرر شما تمام میشود. یک فیلمی که تمامش یک دکوپاژ متوسط داشته باشد به مراتب بهتر از فیلمی است که یکی دو سکانس درخشان داشته و بقیه آن بد باشد. یک دستی در فیلم حرف اول را میزند. این چیزی است که نه فیلمبردار نه بازیگر حواسش به آن است و فقط کارگردان میباشد که در ذهنش فیلم را میسازد. برای من هم در این فیلم از اول تا آخر این نبود که بگویم یک سکانس شاخص دارم و میخواهم یک طور خاصی آن را بگیرم. یک ساختار کلی برای کل فیلم در نظر میگیرم. یک جاهایی موقعیت پرتنش درام در آن لحظه برای شما جذاب میشود مثل آشپزی کردن زهرا سادات یا جایی که ملایمتر میشود مثل جاهایی که سیدرضا نزد فرش فروش میرود. همان سکانس مورد اشاره در سادهترین شکل ممکن پرداخت شده است. یک صدای لالایی میشنویم. از لانگ شات حیاط به سمت درب اتاق میرویم. هیچگاه داخل آنجا نمیشویم و این حریم را رعایت کردیم. سیدرضا که در حال درس خواندن است و زهرا سادات به سمتش میآید. چیز خاصی نیست ولی ظاهرا نبض درام در آنجا میزند.
رحیمی جعفری: در مورد ضرباهنگ فیلم کمی صحبت کنید که با توجه به موضوع تمپو با روزمرگیها تندتر و پس از همان سکانس ریتم کندتر میشود.
اسعدیان: در مورد ریتم ما خودمان هم نمیدونیم که کند شده یا نه. این یک واقعیت است. پس از ساخت فیلم حتی سر میز مونتاژ هم متوجه نمیشویم. زمانی که ده یا بیست دقیقه هم از فیلم مشاهده میکنیم متوجه نمیشویم تنها موقعی این امر را درمییابیم که نود یا صد دقیقه را پشت سر هم در یک سالن تاریک مشاهده کنیم. خصوصا اینکه در آن حداقل بیست یا سی نفر تماشاگر هم حضور داشته باشد تا ببینیم که آنها چقدر در هنگام تماشای فیلم تکان میخورند یا احساس خستگی میکنند. برای فیلمساز که قسمت قسمت آن را دیده قابل تشخیص نیست و باید بازتابش را در تماشاگر مشاهده کند. من این را از چند نفری هم شنیدم که ریتم کند است ولی اکثریت احساس خستگی نکردند. ریتم کند یعنی احساس خستگی. طبیعتا یک جاهایی نرمتر و جاهایی تندتر میشود. فکر کنم ریتم قابل قبول شده است.
رحیمی جعفری: بنده هم منظور کند شدن یا غیرقابل قبول بودن نیست!
اسعدیان: بله متوجه شدم. من باب توضیح عرض کردم. من خودم در نظر داشتم در شروع فیلم به صورت موزاییکی همه اطلاعات را طی ده الی پانزده دقیقه بدهیم بعد قصهامان را شروع کنیم. طبیعتا این ساختار موزاییکی پس از حادثه وجود ندارد و ریتم رواییتر میشود و از آن پرشها هم خبری نیست.
رحیمی جعفری:مضمون «طلا و مس» به راحتی میتوانست به سمتی پیش برود که بسیار کلیشه شود. از ابراز عشق تا سکانس پایانی که هر دو اجرای درخشانی داشتند. خودتان که اشاره داشتید در سالن با حضور تماشاگر متوجه خیلی چیزها میشوید هراس این امر را نداشتید؟ چه دغدغه خاصی موقع ساخت وجود داشت؟
اسعدیان: دغدغه برام وجود داشت. موقع ساخت حسین جعفریان –فیلمبردار فیلم- سراغم آمد و گفت: «روی موزیک این فیلم کار کردی؟» گفتم آره گفتش: «زیاد که نمیخوای موزیک روش بگذاری؟» گفتم نه. گفتش: «ببین این فیلم خیلی قابلیت این را دارد که با موزیک گذاشتن سانتیمانتالیسم خیلی بدی بشود.» گفتم میدونم. در مونتاژ هم حواسم بود که سکانسها را زود قیچی کنم و نگذارم به آن فرم ملودرامهای ابکی برسد. زمانی هم که با آریا عظیمینژاد روی موزیک کار میکردیم مبنای ما کمترین حد ممکن بود. جاهایی پاساژ موزیک فقط بین دو سکانس میآید ولی این دغدغه بود که همانطور که شما اشاره داشتید به سمت یک ملودرام اشکانگیز بلغزد، من هم در آن آب ببندم و هندیش کنم. خیلی قابلیتش را داشت و به شدت پرهیز کردم حتی با فِیدهایی که میدادیم. در نظر داشتیم فقط زخم را بزنیم. اینکه چگونه غرور ادمها شکسته میشود اما زخم را نشکافیم و نخواهیم خیل اشک دربیاوریم. فیلم خیلی قابلیت کلیشه شدن داشت خصوصا پایانش با یک پایان خوش یا مرگ زهرا سادات تمام شود که هر دو کلیشه بود. پایان فیلم از اول برایم مشخص بود و به نظرم بسیار تلخ است. بیماری «اِم اس» خوب شدنی نیست و سیدرضا هم که چشمانش را از دست داده است و زندگی خیلی شادی را نخواهند داشت اما به یک چیزی رسیدهاند که این درد را خوب تحمل کنند. ما بدون اینکه آن سیاهی را نشان دهیم میگوییم در دل آن سیاهی این امید و عشق وجود دارد. آخرین جملهای که استاد میگوید: «فقط محبت است و باقی بیراهه و سنگلاخ است.» اینجا حرف آخر را زدیم. میدانیم زندگی سختی خواهند داشت اما این زندگی سخت با عشق و امید تحمل پذیر میشود.
رحیمی جعفری: هر شخصیت و برخی وسایل در حصول اخلاق برای سیدرضا نقش بسزایی دارند. یکی از آن شخصیتها سپیده است که برخی گلایه دارند حضور یک پرستار –آن هم بیمارستان دولتی- در خانه بیمارش منطقی نیست و کلیشهای شده است.
اسعدیان: ظاهرا این سکانس یکی از سکانسهای ضعیف است. چون به قول شما برخی به این سکانس وارد میکنند. من با نفس حضور او مشکلی ندارم ولی ظاهرا یک چیزی در آن هست که به آن اشکال میگیرند. زهرا سادات روی او تأثیر خاصی گذشاته که بلند میشود و به خانه او بیاید تا به آرامش لحظهای برسد. ممکن است این سکانس یک پلان کم داشته باشد باید یک خورده بیشتر میپختیمش.
رحیمی جعفری: اگر فضای ژورنالیستی به آن ایراد وارد کند که مهم نیست. علم زبانشناسی ساختهای زبانی را بررسی میکند. در سیستم همنشینی این سکانس و دلالت آن در دستگاه درام حکم میان پردهای را دارد که انگار نگاتیو آن قیچی شده است.
اسعدیان: حرف شما را کاملا قبول دارم. حس خودم هم در اِشکال کوچکش در مفهوم نیست و حسم این است که اجرای آن میتوانست بهتر باشد. روی اجرای آن زیاد مسر نیستم. مثلا روی بوی عطر کم کار کردیم. دختربچه که میگوید چه بوی خوبی میآید، اینکه چه بویی میآید زیر صدای کشیدن پرده و تلویزیون گم شده است. یک نکته ریز فنی دیگر هم وجود دارد. در ابتدای فیلم وقتی زهرا سادات یک بشقاب اضافه برای آن دختر سندرومدان که پشت درب ایستاده میگذارد، اینکه میگوید مهمان داریم، زیر صدای قاشق چنگال گم شده است. درست این مهمان داریم رفته زیر تقه قاشق چنگالها. خانم جواهریان باید سه ثانیه زودتر یا دیرتر این را میگفت و ما هنگام مونتاژ متوجه شدیم و کاریش نمیشد کرد.
رحیمی جعفری: «طلا و مس» فیلم شریفی برای مخاطبان است. چه انتظاری باید از مخاطب داشت که از هنرمندشان حمایت کنند تا کارگردان «طلا و مس» به سمتی نرود که ابدا تمایلی ندارد؟
اسعدیان: زیاد متوجه حمایت نمیشوم.
رحیمی جعفری: در خیلی از نقاط دنیا وقتی هنرمندشان مشکلی دارد و شاید در برههای نمیتواند کار دلخواهش را انجام دهد مردم از او حمایت میکنند مثلا سالوادورِ دالی که حمایتها و برنامهریزی همسرش همیشه کاری کرد تا او دالی باقی بماند.
اسعدیان: اینها بیشتر در اروپا است. سنتهای هنری و بورژوازی حمایت از هنرمندان که ما در فرهنگمان چنین چیزهایی را نداشتیم. شاید تنها در مورد شعرا صدق کند که به آنها شعرای درباری میگفتند. در اروپا قضیه خیلی متفاوت است. در ایتالیا مثلا میگویند فلینی افتخار ما است یا در سوئد برگمان و پول میدهیم تا آنها فیلمشان را بسازند و کاری به بازگشت سرمایه نداریم. این سنت بورژوازی است که در فوتبال هم دارند. برلوسکونی میگوید «آ.ث.میلان» تیم ایتالیا است هزینههای هنگفت برای مطرح شدن تیمی از ایتالیا در جهان، برای آن انجام میدهد. ما چنین چیزهایی در ایران نداریم. بورژوازی در ایران هیچگاه پا نگرفت تا مزیتهای خود را هم با خود بیاورد. ما اینجا دوستانمان جان میکنند تا کسی را که وضع مالیش خوب است متقاعد کنند برای حتی افتخاران سینما چون بیضایی، مهرجویی، تقوایی و کیارستمی هزینه کنند. این عزیزان اصلا نباید دنبال تهیهکننده بگردند. باید بگوییم که اینها افتخاران سینمای ایران هستند و باید فیلم دلخواهشان را بسازند و اگر هم بودجه آن برنگشت مهم نیست. ما این سنت را اصلا نداشتیم. اینکه شما میگویید دالی و مردم، میخواهم بگویم مردم نبودند و بورژوازی است.
رحیمی جعفری: بله در مورد آثار نقاشان این مردم عادی نبودند و قطعا توان مالیش را نداشتند. ولی در سینما مردم با خرید یک بلیط نهایت 4000 تومانی هم میتوانند از یک محصول هنری و از هنرمندشان حمایت کنند.
اسعدیان: از بورژوازیمان که وجود ندارد توقعی نیست ولی همایون اسعدیانی که طلا و مس را ساخته برای وام فیلم بعدیش باید کلی بدود. اسعدیان که هیچ، بزرگان سینما چون تقوایی یا بیضایی سالها به دنبال بودجه بودهاند تا فیلمشان را بسازند. باید بودجه در اختیارشان قرار گیرد. نهایت این است که فیلمشان خوب درنیاید که مهم نیست، درنیاید. اصولا مگر هر چه فلینی یا برگمان ساختهاند خوب از کار درآمده است. از آقای کیارستمی، خارجیها حمایت میکنند تا فیلم بسازد. ما باید پول بگذاریم تا اینها به راحتی اثر دلخواهشان را بسازند. اصلا پولی نیست مثلا در دوسال 10 میلیارد میشود. این 10 میلیارد پول یک آپارتمان هفت هشت طبقه هم نیست. تفکرش وجود ندارد. یک چیز فرهنگی است که در اروپا وجود داشته و این سنت هم هنوز باقی مانده است. شخص افتخار میکند که تابلوی هنرمندی را خریداری و در منزل نگهداری میکند. ما اصلا چنین چیزی نداریم.
رحیمی جعفری: شما در فیلمنامه یکی از دوستداشتنیترین عروسکهای یک نسل –کلاه قرمزی و پسرخاله- مشارکت داشتید.
اسعدیان: کلاه قرمزی .. واقعا یکی از دوست داشتنیترین داستانهای یک نسل است.
رحیمی جعفری: این فیلم را نمیتوان از لیست محبوبترینهای زندگی نسل ما حذف کرد.
اسعدیان: دقیقا. مثل اینکه بخواهید از زندگی ما تام و جری را حذف کنید.
رحیمی جعفری: تمایل ندارید چنین کاری را دوباره انجام دهید؟
اسعدیان: وقتش پیش نیامده. سال گذشته آقای طهماسب میخواستند کاری بکنند و از من خواستند که با هم کار کنیم. اتفاقا خیلی هم روی آن نظر داشتم ولی گرفتاریهایی برای آدم پیش میآید که فکرش را نمیکنید و متأسفانه نشد که دوباره اتفاق افتد.
رحیمی جعفری: فیلم نظر طیف مختلفی از منتقد تا مخاطب عام را جلب کرد. نظرتان در مورد انتخابهای سلیقهای در جشنواره فجر و انجمن منتقدین چیست؟
اسعدیان: جشنواره فجر متفاوت است و مناسبات خاص خود را همیشه داشته است. سال به سال هم وزن هیئت داوران فجر کمتر میشود. خیلی به آرای آن تکیه نمیکنند. معادلاتی پشت پرده وجود دارد و هر سال اتفاق میافتد و همچنان ادامه دارد. یک فیلمی بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه و بهترین فیلمبرداری را میبرد ولی بهترین فیلم محسوب نمیشود. چطور میشود فیلمی بهترین باشد و رشتههای اصلی بهترین چیز دیگری باشد. در هیچ جای دنیا چنین پدیدهای را نمیبینید. فیلمی که بهترین میشود نه جایزه کارگردانی، نه فیلمنامه نه بازیگران اصلی را نگیرد. خدایی نکرده نمیخواهم به آقای کیمیایی توهین شود. کیمیایی بزرگ هست و برای هر کارگردانی یک گوزنها کافی است. این چزی که رخ میدهد تقسیم جوایز است. پدیده دیگر هم امسال در مورد بیاحترامی به آقای میرکریمی بود. هر فیلمسازی حق دارد در مورد هیئت داوران نظر دهد؛ درست یا غلط. ولی هیچ هیئت داوری حق ندارد پاسخ دهد، آن هم به آن نحو، چون جایگاهش فرق دارد. حتی در محاکم قضایی هم متهم حق دارد صلاحیت دادگاه را زیر سؤال برد، چه برسد به هیئت داوران فجر. یکی از همین داوران تندترین حملات را سه چهار سال پیش که خودش در فجر فیلم داشت به داوران کرد، اما کسی جوابی به او نداد. داوری که بیادبانه توهین میکند از جایگاه داوری ساقط است و حضورش هم دیگر بیمعنا است. هیئت داوران هیچ کجا زوج نیست و دلیلی مندرآوردی میآورند که هر جا مشکل بود دبیر جشنواره وارد آرا میشود.
هیئت داوری فجر یک سیستمی و رأی انجمن منتقدین هم یک نوع دیگر. شخصی از فیلمی تعریف میکند که خودش در نوشتنش سهم دارد. اینها را که ما تشخیص میدهیم. ما متوجه این هستیم که از ابتدا شخص خاصی به چه فیلمی رأی میدهد. متأسفانه طیف منتقدین هم که وسعت زیادی دارند ارتباطات خاص هم هست و آنها هم چند نفر بودند نه کل انجمن. متأسفانه این مناسبات بیمارگونه در ورزش، اقتصاد یا جاهای دیگر هم هست و سینما بخش کوچکی از آن است.
رحیمی جعفری: «طلا و مس» میتوانست با توجه به مضمونش تنها شانس ما برای اسکار 2011 باشد. به نظرتان چطور باید این وضعیت اداره شود تا فیلمها خوب دیگر در سالهای آتی قربانی نشوند؟
اسعدیان: انتخاب فیلم برای اسکار امسال را باید سوای چندسال اخیر دانست. امسال جزء موارد نادر بود. همه چیز اساسا به هم ریخت. چون طلا و مس را امسال من داشتم، تا حرف میزدم به خودم وصلش میکردند. در ایران هر ساله هیئتی در فارابی برای ارسال فیلم به اسکار تشکیل میشد و عدهای تصمیم میگرفتند، نماینده فارابی و ارشاد هم در آن هیئت حضور داشت. فیلمی که انتخاب میشد طبیعتا مصالح نظام هم برای آن در نظر گرفته میشد و حتما بهترین فیلم هم نبود ولی یک هیئت فیلم را انتخاب میکرد. امسال برای اولین بار اصلا هیئتی وجود نداشت. یک نفر به مدیر کل ارزشیابی تماس میگیرد که شرایط برای بدرود بغداد اینجا آماده است. ایشان هم تصمیم میگیرند بدون اینکه فیلم سنخیتی با قوانین اسکار داشته باشد. بعد برای توجیه میگویند نتوانستند هیئت را تشکیل دهند و یا چندین نفری تلفنی صحبت کردند که نمیتوان اثبات کرد. اسکار شرایطی دارد که فیلم تا آخر شهریور باید اکران شده باشد و به سرعت آن را در شهرستان و چند سئانس اکران کردند. یکی نبود بگوید که اگر نیتتان فرستادن بدرود بغداد بود، طراحی و برنامهریزی میکردید که فیلم نابود نشود. سه ماه قبلش یک برنامه اکران قابل قبول میگذاشتید، بعد هم ارسالش میکردید، چرا آخر این همه نابلدی. فیلم را قرار است برای بخش غیرانگلیسی زبان بفرستند آن وقت زبان فیلم انگلیسی است و داستان در عراق میگذرد. من با خود آقای نادری –کارگردان بدرود بغداد- هم صحبت کردم، گفتم مسئله من خدایی نکرده تو نیستی، مسئله من این سیستم عجیب غریب است. فیلم میرود و همان موقع آکادمی اعلام میکند فیلم قابل قبول نیست. هم به فیلم آقای نادری ضربه خورد هم یک امتیاز اسکار را ایران برای دیده شدن از دست داد.
رحیمی جعفری: فیلم «طلا و مس» و کارگردانی خودتان از نظر منتقدین آکادمی هنر به عنوان بهترین اکران سال 1389 انتخاب شدند. خودتان سال را چگونه ارزیابی میکنید. چون نظر به یکی از سالهای ضعیف سینما بوده است. کدام فیلم را قابل توجه دیدید؟
اسعدیان: فیلم خوب بسیار کم بود. اگر به اکران کاری نداشته باشم. همین فیلم آقای نادری، فصل بارانهای موسمی که ندیدم ولی از چند تا از دوستان تعریفش را شنیدم. فیلم هیچ و کیفر قابل توجه بودند. متأسفانه کیفر هم زیر پا در اکران لِه شد. نمیگویم سال پرباری بود ولی هر سال یک چندتایی فیلم خوب داریم، چند تا متوسط بقیه هم همان فیلمهایی است که همه میدانیم. فقط درصد این خوبها کمی زیاد و کم میشود. از آقای حاتمیکیا انتظار بیشتری داشتم. چون ایشان کارهای بزرگی دارند که وقتی به تماشای فیلمشان میروید یک انتظار خاصی دارید. خیلی خوبه که سایت شما، برنامه «هفت» یا برخی جاهای دیگر این فیلم را به عنوان بهترین انتخاب کردند. باعث خوشحالی من میشود. امیدوارم که در آینده تز عهده کارهای بعدی به خوبی بربیایم.
رحیمی جعفری: امیدوارم فیلم «سعادت آباد» را که دوست هم داشتم در اکران موفق باشد. فیلم «بوسیدن روی ماه» هم بدون مشکلات ساخته شود و از گفتوگو هم تشکر میکنم.
اسعدیان: من هم متشکرم.
در این مصاحبه علیرضا اکرمی (عکاس) همکارمان ما را یاری کرده است.
دیدگاهها
درود به همایون اسعدیان و درود به آکادمی هنر برای انجام این مصاحبه
بسیار بهره بردم . با سپاس از جناب رحیمی جعفری عزیز.