خوانش تصویر؛ شمارهی چهارم/ میترا تبریزیان: در ورای مرزها
- توضیحات
- نوشته شده توسط هادی خانمحمدی
- دسته: خوانش تصویر
- منتشر شده در 1393-06-02 01:01
1. این تنها نوع بشر است که سرانجام روزی، ساعتی، آنی از تکرار حضور خود دچار خستگی و یأس میشود و در نهایت به بودنِ بی مایهی خود آگاهی مییابد. یعنی برعکس جاندارانی همچون گیاهان که در حیات افقیِ خود بی هیچ نزاعی هم، تمامی شرایطِ محیط پیراموناشان را میپذیرند و یا حیوانات که به صرف در حیطهی امکانهایی محدود در جهت بقا حرکت میکنند؛ اما برای یک انسان این پی بردن به مفهوم کلیدی "من" است که به درک تنهاییهای بیشائبهی او منجر میشود. کلیدی که دستآخر لاجرم بر قفلِ اندیشهی او میچرخد و فاصلهی "من" را با تمام دنیای متصور شدهاش مشخص میکند. او در واقع در این موقعیت تازه است که بالاخره از خود میپرسد "چگونه میتواند بر این تنهایی و تهی بودن خود پایان دهد؟" و آنگاه است که به یکباره نیازمند وقوع پدیدهای برای اثبات حضور خود میشود و پس از آن است که تمامی کنشها را بیرحمانه آزمایش میکند، غافل از آنکه انسان فاقد امکان ایجاد فعلی است و هر فعلی در بستری از لاجرمها رخ میدهد و تکرار و امکان طبیعی آن ما را بدان آگاه میسازد و این در واقع هوشیاری، سرمستی فریبکارانه، یا احتمال مغرورانهی ماست که ما را در توهم انتخاب و آزادی به بند میکشد و بهانهای میشود برای تلاش بیشتر برای اثبات فاعلانگی و گذر بیرحمانه ی زمان، به مانند رودی خروشان بر ما.
2. اما خانواده یکی از آن مقامهایی است که انسان با ایجاد کردناش، امکان خود برای ثبت و بسط حضورش را میآزماید. چیزی که به ظاهر و در ابتدا، خود را آفرینشی برای آرامش جنسی، تکامل بلوغ فردی و التیام سرکوبهای اجتماعی مینمایاند؛ اما همین محیط میتواند که برعکس عرصهای برای نزاعهای درونی طرفین درگیرش نیز قلمداد شود. یعنی افرادی که گمان میکنند در این محیط کذایی نیز هرگز پاسخی از طرف مقابل اشان برای ترمیم رنجهای شخصی خویش نخواهند یافت و یا ذهنهایشان در برابر مرهمهای هر از گاهی شریکاشان هیچ موج خوشایندی را بازتاب نخواهد داد. در واقع چنین افرادی همواره خود را در حال سرکوب کردن آگاهانه، اما اجباری امیال خویش خواهند یافت. جبرهایی که به شکلی ناخودآگاهانه به نسبت درک محیطی شان در لایههای پنهان تفکر آنها رسوخ کرده و حتی شکستن هرازگاهی آنها به منزلهی چیرهگیشان بر تمامیت ممنوعیتهای تاریخی، توهم توانایی را در آنها بیدار و نزاع درونی آنها را گاهی به نزاع تن به تن علیه یکدیگر تبدیل خواهد کرد و کمکم پیوندهای اعتماد و توهم عشقی ماورایی نیز گسسته خواهد شد و تولید مثل آنها در این میان احتمالا به شکل مغرورانه و حتی سرخوشانهای از برای اثبات خویشتن خویش و توانایی نوزایی به مثابهی جاودانگی خواهد بود.
3. این قطعه عکس میترا تبریزیان از مجموعه "در ورای مرزها"، ثبت لحظهای یک اتفاق است با عناصر برسازندهی یک خانواده و بازسازی همان لحظهی قطعی در فلسفه عکس. اما آنچه اتفاق میافتد خارج از محدودهی زمانی و مکانی آن است. این لحظه مرزی است میان پیش و پس خود، مرزی که در آن مرگ رخ میدهد و مرد با خلاص کردن تیری بر مغزش از دایرهی آگاهی نسبت به جهان خود خارج میشود؛ اما این عمل مانند هیچ یک از کارهای دیگر آدمی نیست، کارهایی که میتوانند به صورت آزمون و خطا انجام شوند و حتی دلایل خاصی در آگاهی ما نداشته باشند. گزیدن مرگ یک واکنش طبیعی نیست و آدمی شاید تنها زمانی آن را برمیگزیند که میخواهد بر زندگی منفعلانهی خود پایان دهد. در واقع انتخاب مرگ واکنشی بر علیه ناتوانیهاست. قطع کردن رشتهی متوالی آگاهی از زمان. شاید از این روست که مرد لبخندی رضایتمندانه بر لب دارد. از این که دیگر برگشتی در کار نیست .
رها شدن کودک از دستان مادر نیز که با شنیدن صدای شلیک گلوله اتفاق میافتد نشانهای صریح از رها شدن کودک از آغوش مادری برای ورود سراسیمهاش به جهان اتفاقهاست. گویا کودک نوزاده اینگونه قرار بوده تا پا به دنیای آگاهی بگذارد و با فاجعهای؛ مرگ پدر، در این جهان رها شود. این تصویر قدرت تاویل بالایی دارد. چند شاخه گل، رنگ آبی دیوار و نور ملایم، شاید نشانی از آرامش محیط اطراف و تاثیرناپذیری آن در برابر این رویداد است و بافت قدیمی آجری در پس زمینه دیوار و وجود لکههایی بر آن، نشانی از گذشتهای پاک شده در زمان حال است. اما مهمترین چیز همان فعل خودکشی مرد است در لحظهای آنی، که تمام درک، احساس و آگاهی او را پایان میدهد و او را از جهان بعد از خود جدا میکند. همانند کسی که در همان رود خروشان زمان، با فهم ناتوانی خود، تصمیم به فرا خواندن پایان خود میگیرد، سرش را به زیر آب میگیرد و دیگر هیچ تلاشی برای بقا نمی کند.
دیدگاهها
خيلي خوب بود