نقد فیلم فروشنده اصغر فرهادی / بحران هویت و بحران سینمای فرهادی
- توضیحات
- نوشته شده توسط نرگس جهانبخش
- دسته: تحلیل سینمای ایران
- منتشر شده در 1395-06-15 15:24
اصغر فرهادی با اقتباس از مرگ یک دستفروش نوشتة آرتور میلر، خط موضوعی این نمایشنامه مهم را حفظ و حتی با حاضر کردن خود اجرا در فیلم به آن پیوند میزند. میلر با توجه به باد انتقاد گرفتن رویای آمریکایی یک نقد صریح وضعیت اجتماعی اقتصادی دارد، به طوری که ویلی لومن شخصیت اصلی این نمایش که پس از سالها زندگی شرافتمندانه با وعدههای رسیدن به مدیریت فروش نیویورک زندگی میکند، بحران اقتصادی همه چیز او را میگیرد و در یک شرایط بد اقتصادی نه تنها به رویایش نمیرسد بلکه تنها یک دستفروش دورهگرد میشود. این اثر ضدسرمایهداری به نوعی به عدالت اجتماعی نیز میپردازد.
اگر آغاز تراژدی مدرن را خانة عروسک ایبسن بدانیم، مرگ فروشنده تراژدی مدرن را وارد موفقیت بیشتری کرد. درونمایه اصلی این تراژدی مدرن، بحران هویت در جامعه صنعتی است. تأثیرات سرمایهداری و جامعه صنعتی بر روان آدمی به نحوی مخرب است که هویت فردی را وارد چالش جدی میکند. اریک فروم عقیده دارد در جامعه سرمایهداری که مبنای «هویت» انسان بر «داشتن» است، کسانی که فاقد دارایی به معنی حقیقی سرمایه اند از بحران هویت رنج می برند. با این مقدمه کوتاه به فروشنده اصغر فرهادی رجوع کنیم. جایی که عماد (با بازی ویلی لومن) یک جا در صحنه تئاتر نقش ویلی لومن را بازی میکند و در سوی دیگر او در زندگی حقیقی فاصله چندانی با شخصیت لومن ندارد.
در فروشندة فرهادی، عماد معلم دبیرستان است و از آن چه مشخص است به دنبال یک زندگی شریف است. با شاگردانش به ملایمت رفتار میکند، در اجرای حرفهاش متعهد است و دیگران را نمیرنجاند –که البته فرهادی برای ترسیم این شرافت اولیه عماد از چندین سکانس گل درشت و کلیشهای استفاده میکند. در این شرافت با وجود کار فرهنگی که از صبح مدرسه تا شب اجرای تئاتر ادامه دارد او حتی نمیتواند اجاره یک خانه را بدهد. وضعیت آمریکا در دهة 30 آنقدر وخیم بود که میلر که پدرش نیز شغلاش را از دست داده بود به سراغ خلق این اثر رفت و آن تبلیغات مسخره تلویزیون که به راحتی در آمریکا میتوانی به رویایت برسی را به باد انتقاد گرفت، حال به نظر من فرهادی با هوشمندی بحران اقتصادی فضای داخلی را هدف قرار گرفته است. در چند سال اخیر با وجود شعار امید وارد وضعیت ریاضت اقتصادی شدهایم و وضعیت معیشتی تغییری نمیکند. به همین منوال وضعیت عماد شباهت بسیاری به ویلی لومن دارد. او هم با وجود آرام زندگی کردن بالاخره دچار یک گمگشتگی هویتی میشود.
در خط اصلی داستان عماد در گیر و دار انجام وظایفاش است و رعنا پس از جمع و جور کردن اسباب و اثاثیه وارد حمام میشود. او زنگ در را به خیال عماد میزند و مرد دیگری وارد خانه میشود. خانه متعلق به یک زن هرجایی است که مشتریان زیادی داشته و حال مشتری به خیال آن زن وارد شده است و به یکباره درام فرهادی شکل میگیرد. باز هم یک بحران و شروع قضاوتهای مختلف. پس از زد و خورد بین مشتری و رعنا، همسایهها وارد قضاوت میشوند که عماد چه واکنشی باید نشان دهد. عماد که از ماجرا بیخبر است ابتدا به فکر تیمار همسرش است، اما بحران هویتی که از وضعیت اجتماعی اقتصادی همراه اوست کم کم او را نیز عوض میکند. فروشنده از این جا به بعد کمی حال و هوای معمایی پیدا میکند و عماد نیز سرنخها را پی میگیرد. ماجرای یک زد و خورد و با نیش و کنایههای همسایهها گویی به یک تجاوز ختم میشود. رعنا که سعی بر فراموشی و پاک کردن موضوع از ذهناش دارد از عماد میخواهد این موضوع را فراموش کنند و به اجراهای تئاترشان بپردازند، اما عماد که بدون داشتن هویت نمیتواند از سلامت روحی برخوردار باشد، خود را تسلیم قدرتی برتر می کند تا با پیوند به آن احساس هویت کند. آن قدرت پیوند طغیان روحاش و برقراری عدالت اجتماعی است.
عماد پس از پیدا کردن متجاوز متوجه میشود درماندهترین فرد قصة زندگیاش همین فرد است؛ اما او به هر نحوی که هست سعی بر اجرای عدالت اجتماعی فردی دارد. با وارد شدن رعنا به داستان انتقام، همان کشمکشهای فرهادی شروع میشود. همانطور که تصمیم میگرفتند قصه را به الی بگویند یا خیر یا همانطور که سیمین از نادر میپرسید تو واقعا نشنیدی که راضیه حامله بود یا نه! قضاوت و دست زدن به عمل پس از بحران تم اصلی فرهادی است و در این جا بحران انسانی تبدیل به بحران هویتی شده است. فردی که در ناملایمتهای اجتماعی اقتصادی تصمیم بر انتقام میگیرد و رعنا که خود مفعول جنایت بوده، گذشت کرده است. رعنا اشاره میکند که دیگر عماد را نمیشناسد و اصلا توقع چنین اعمالی از وی را ندارد، عماد نیز خودش را نمیشناسد و سعی دارد یک نظم شخصی را برقرار کند.
فروشنده در سینمای ایران فیلم خوبی است و فرهادی نیز اقتباس خوبی کرده است؛ اما پز از سکانسهای کلیشهای، نداشتن تحقیق در مورد خیلی از موارد، دیالوگهای گل درشت و باز هم مفاهیم ثابت و تکراری است که از فیلم فرهادی یک فیلم درخشان نخواهند ساخت. به طور مثال شاید به این نحو مستقیم و یک راست آوردن خود شخصیت ویلی لومن در فیلم و اجرای تئاتر فقط به این خاطر که فرهادی تمایل داشته در یکی از فیلمهایاش از صحنه تئاتر استفاده کند (همان طور که خودش در مصاحبه با تیویپلاس میگوید)- خیلی ایده دم دستی و اشاره مستقیم است. فرهادی سالهاست پس از خواندن تئاتر و ادبیات نمایشی در دانشگاه از تئاتر به شدت دور است و تنها به عنوان مهمان برخی از نمایشها را مشاهده کند. آقای فرهادی چیزی که شما از روابط بازیگران تئاتر ترسیم کردی برای بیست سال پیش و شاید در برخی تئاترهای دانشجویی اتفاق بیافتد. در حال حاضر بازیگران تئاتر همه قرارداد میبندند سر ساعت میآیند و میروند و کسی از حال دیگری خبر ندارد که با هم اسباب کشی کنند و کلی دیالوگ کلیشهای که در پشت صحنه تئاتر انباشته است را بگزارید. بد نیست حال که شما کارگردان خوبی در سطح جهانی هستید کمی از اتاق نوشتن خود خارج شوید و به میان مردم بروید و تحقیق کنید.
صحنههای داخل کلاس شما نیز پر از شاگردهایی هستند که همه تیپ هستند، بدون هیچ وجه تمایزی. دوست دارند مسخره بازی درآورند و به هیچ چیز توجه نکنند. کلاس شما نیز برای کمِکم پانزده بیست سال اخیر است هیچ رنگ و بویی از دهه هشتادی های پر جنب و جوش و متمایز ندارد. یک گوشی تلفن که ده سالی است وارد مدارس شده نمیتواند کلاس را امروزی کند. حتی وقتی یکی از شاگردان را متمایز میکنید هیچ چیز از خود ندارد و آن سکانس یکی از گل درشت ترین سکانسهای شماست. معلم شریفی که مورد قضاوت قرار میگیرد و در تاکسی تحقیر میشود و شاگردی که سعی بر تسکین او در آخر کلاس دارد. از این دست موارد بسیار زیاد است. ماشینی که چند نفر روی آن کار میکنند. دیالوگ عماد و بابک بر روی پشت بام که چقدر شهر منظره بدی پیدا کرده و چقدر ساخت و ساز میشود.
کاملا مشخص است که فیلمساز هیچ گاه نمیتواند مدام شاهکار خلق کند. هیچ کس انتظار ندارد شما مدام فیلمی در حد و اندازه دربارة الی خلق کنید ولی آیا واقعا فرهادی که در این دهه از مردم دور بوده باز هم میتواند فیلمی با دغدغههای انسانی بسازد. به نظر من اصغر فرهادی درگیر یک بحران مشخص شده است. بحرانی از تمی که آن را بلد است و مدام به تکرارش میپردازد. شاید جا دارد دست از این تکرار بردارد و باز فیلم دیگری خلق کند. این موارد همه در بافت اجتماعی ایران مشخص است و کاملا مبرهن است که مخاطب غیر ایرانی متوجه این همه سکانس و دیالوگ کلیشهای نمیشود. این که عماد هیچ دغدغه ای در این شرایط اقتصادی نمی تواند داشته باشد و به هیچ وجه شبیه هیچ یک از نقش یک های نمایشی چون مرگ یک دستفروش در فیلم فرهادی نیست، همه دست به دست هم دادند تا ما با شرایط بحرانی یکی از بهترین کارگردانان تاریخ سینمایمان مواجه بشویم. شاید در سینمای ما هنوز فروشنده فیلم قابل اشارهای باشد اما بیشک حتی فیلم خوب سال هم نیست.