قهرمان کُشی؛ یادداشتی بر فیلم قهرمان ساختۀ اصغر فرهادی
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1400-09-14 14:17
رحیم، جوان لاغر اندامی که ساده میپوشد و بیتَکلف لبخند میزند. لهجه شیرازیاش او را کامل میکند؛ با بازی خیلی خوب امیر جدیدی در دقایق ابتدایی به سرعت با این پرسوناژ آشنا میشویم. ادامه فیلم حول همین شخصیت پیش میرود. رحیم ما را به نقش رستم میبرد آرامگاه امپراطورهای ایران بزرگ، نقش بسته بر صخرههایی با عظمت. رحیم بر پلههای دخمه خشایارشا قدم میگذارد و ما از پایین، بالا و بالاتر رفتن او را میبینیم. همزمان عنوان "قهرمان" بر پرده نقش میبندد. رحیم به مقصد (حسین) میرسد. حسین از او میخواهد که به پایین بروند. رحیم از بالا به پایین و از یادگارهای امپراطوری به شهری که دیگر پایتخت امپراطوری نیست و از قهرمانی به ضد قهرمانی میرود.
گره داستان زود مشخص میشود. به قول کوبریک، انتخاب «میان این راه یا آن راه». سکهها مال خودش نیست؛ و یا باید اسباب رهایی او از زندان را فراهم کند یا به دست صاحبش برسد. قهرمان فرهادی مثل بقیه شخصیتهایش، خاکستری و دستیافتنی است. موقع فروش سکهها، قیمت خرید پایین است، ماشین حساب و خودکار خریدار از کار میافتد و رحیم دست به انتخابی نه چندان سفت و سخت میزند. این همان رحیمی است که در دقایق ابتدایی با او آشنا شدیم بیتکلف میخندد، با بچهها جور است، از کوره در میرود دست به یقه میشود، زیر فشار دروغ میگوید و برملا میشود تصمیمی میگیرد و سپس پشیمان میشود بقیه میخواهند کمکش کنند اما به تواناییها و مهارتهایش شک دارند. اگر در اوج گرفتاری، مرد زیراکسی به او نمیگفت شما را در تلویزیون دیدم و او مثل یک کودک نمیخندید یا از کوره در نمیرفت و با بهرام و معاون زندان دست به یقه نمیشد، کامل نمیبود. در مراسم گلریزان همه یک طرفند تا برای رفع گرفتاری رحیم ایثار کنند و بهرام طرف دیگر. از رحیم قهرمان میسازند و از بهرام ضد قهرمان. یک سکانس بعد، بهرام دفاع جانانهای از خود میکند هیچکس جوابی ندارد به او بدهد. در پایان با بخشایش رحیم، نوبت اوست که قهرمانانه از صحنه خارج شود. از اینجا به بعد بر قهرمانیهای رحیم خدشه وارد میشود.
در فیلمهای فرهادی، پیشامدها و موضوعات چند وجهی هستند و برای آدمهای تکی یا چند نفری بخشی از حقیقت معلوم میشود و تمام حقیقت را همه، روی هم رفته میدانند «جریان راشامونوار» که در فیلم «درباره الی» به وضوح در جریان بود، اینجا نیز هست. رحیم را هرکس به زعم خود میبیند، همینطور زنی که سکهها را گرفت. «قهرمان» همان مسیری را میرود که «همه میدانند» رفته بود هیچ رازی، راز نمیماند: رابطه رحیم و نامزدش، دروغی که معاون زندان از رحیم خواست جلوی دوربین در مورد نحوه پیدا شدن کیف بگوید، کار کردن رحیم در خانه کارمند زن زندان، جازدن نامزد رحیم به جای صاحب کیف. اما بر خلاف فیلمهای قبلی، اینبار، سوژه انتقاد فرهادی بیش از آنکه متوجه نهادهای اجتماعی باشد متوجه نهاد دولت و رسانه است. دولت در شکل مسئولین زندان برای جلب وجاهت و لاپوشانی فاجعۀ خودکشی در زندان، از چهره شدن رحیم بهرهکشی میکنند. رسانهها تیغ دو دمی هستند که بیمهابا یک مرد معمولی را بر میکشند سپس بیرحمانه به زیر میکشند. در «قهرمان»، خانواده نهاد مستحکم و حامی رحیم است، خانواده حسین کانون گرمی دارد و در پایان، رحیم فرزندش را به نامزدش میسپارد که نویدِ تشکیل خانواده تازهای را میدهد، زندانی آزاد شده پایان فیلم هم مورد استقبال همسرش قرار میگیرد. در صورتیکه مشخصه موضوعی فیلمهای قبلی فرهادی نبودن خانواده در فیلم یا وجود خانواده متزلزل بود.
داستان رحیم با نشستن فرزند کم توانش روبهروی دوربین معاون زندان به قطعه پایانی میرسد. فرزند زبان بسته رحیم، زبان گویای پدرش است. زبان رحیم در بیان خود الکن است او در دور باطلی که رسانهها و مسئولین ایجاد کردهاند، قربانی میشود و در دفاع از خود در خصوص رفتارهایی که در موقعیتهای پیش آمده مرتکب شده، ناتوان است. او به میدانی هل داده شد که در موردش آگاه نبود. پسر هم جلوی دوربین ابزاری است برای کسب وجاهت زندانبانان. پدر و پسر متجانساند.
در نمای پایانی، دوربین از فضای تاریک داخل ساختمان زندان، روشنایی بیرون را میگیرد. تصویر به دو نیم شده است. همزمان یک نفر آزاد میشود و یک نفر به زندان برمیگردد. سکانسی که یادآور پایان «جویندگان» جان فورد بود. وقتی از تاریکی داخل خانه، جان وین را میدیدیم که در روشنایی به صحرا میرود. پایان نوستالژیک برای فیلمی که عناصری آشنا دارد. شهر، خانواده ایرانی، دولتیها و مردم. منصفانه نیست که بگوییم سیاه نمایی شده یا فیلم اگزوتیک است. بخشهایی از فیلمبرداری، دوربین روی دست است که جزو تکانهای اضافه فیلمبرداری است، مخاطب را از فیلم بیرون میکشد و کمکی به تحکیم رابطه با مخاطب نمیکند.