نقدي اجتماعي بر سنتوری به مناسبت توزیع این فیلم در شبکه نمایش خانگی
- توضیحات
- نوشته شده توسط سبحان یحیایی
- دسته: تحلیل سینمای ایران
- منتشر شده در 1389-05-09 14:03
خلاصه فيلم:
علي بلورچي ملقب به علي سنتوري آهنگساز و خوانندهاي است كه ساز تخصصي اش سنتور است. او از دل يك خانواده مذهبي كه به جرم موسيقي طردش كردهاند به جامعهاي پناه ميبرد كه سرشار از تنهايي است. با هانيه(معشوقهاش) در مسير موسيقي آشنا ميشود و ازدواجي رؤيايي و لبريز از شادي ولو در غياب خانواده و در تنهايي را رقم ميزند. ناملايمات اجتماعي و منع نهادهاي رسمي متولي موسيقي و عدم صدور جواز پخش به آثارش، او را ناگزير ميكنند كه "براي هر كس و ناكسي بزند" و سرانجام به كمند اعتياد و افيون گرفتار آيد. هانيه پايايي در ناملايمات بر عشقش را ندارد و او را به مردي كه كراوات ميزند، لباسهاي شيك ميپوشد و خوب ويولن ميزند، ميفروشد. بعد از رفتن هانيه، او هنوز هم غرق در رؤياي هانيه است و بيش از پيش به مرداب عفنآلود افيون غرق ميشود. خانوادهاش او را در بيغولههاي حاشيه مييابند و پس از درمان او تصميم ميگيرند كه همانجا بماند و تدريس موسيقي كند كه تاب هواي متعفن جامعه را ندارد و مينترسد كه اين بار دستي نباشد كه اين غريق را از باتلاق بيرون بكشد...
د اريوش مهرجويي؛ از گاو تا علي سنتوري.
مهرجويي با گاو(1348)شناخته شد و گاو اتفاق بديعي را در سينماي ايران رقم زد. گاو تصوير وارونه آرامش و قدرت ظاهري ايران را رقم ميزد. گاو به خلاف آمد عادت، فضاي روستايي سينماي ايران كه مملو از خوشدليها و مهربانيها و آوازها و غمزههاي روستايي بود، فضايي فلاكت بار را تصوير ميكرد. كنايه بلوريها، كه به عنوان دشمن خارجي و قدرت مرموز در حال شيطنت در همه جاي روستا سرك مكشند، تذكر مهرجويي بر جستجوي علل در درون خود و نه بيگانه است. مهرجويي در گاو از احساس عدم اطمينان و عدم تشكيل جماعتي واحد، توسط روستائيان انتقاد ميكند و محاقظه كاري و ترس روستائيان از بلوريها را به باد نقد ميگيرد.
فيلمهاي آقاي هالو(1349) و پستچي(1351) هم نقدهاي اجتماعي و سياسي بودند كه مخاطبش را به فكر فرو ميبرد و زمينههاي حركت و مواجهه با ناملايمات اجتماعي و سياسي را در درون وي بيدار ميكرد.
دايره مينا (54- نمايش 56) تصویر بیپرده و نئورالیستی مهرجویی از اوضاع اسفبار بهداشت در آن سالها بود كه به مذاق متولیان خوش نیامد. دایره مینا درباره دلالی خون و فقر و نكبت حاشیهنشینها بود و طبیعی بود كه موضوعش را برنتابند. اعتراضها و شكایتها از هر طرف – چه دولت و چه پزشكان و مسوولان درمانی – باعث شد كه فیلم سه سال دیرتر اكران شود. در عوض، فیلم مهرجويي توانست مفهوم تعهد اجتماعی را جلوهای عینی و مشخص بدهد، دايره مينا باعث شد تا سازمان انتقال خون ایران راهاندازی شود و يا حداقل اثر شاياني بر اين امر گذاشت.
گمانم بر اين است كه فيلمهاي مهرجويي بعد از انقلاب 57، حداقل تا قبل از سنتوري، صورت اجتماعي و سياسي اش را با نقابي از انسانگرايي و ارتباطات انساني پوشانده است.
اجاره نشينها(1365)، تحليلي از واكنشهاي طبقه متوسط سردرگمي بود كه سعی داشت جايگاه متزلزلش را از سيلاب ويراني حفظ كند. مهرجويي در اجاره نشينها مناسبات پوسيده اجتماعي را در بستر طنز به نقد كشيد، اما هرگز فيلمي نبود كه گزندگي سياسي غيرقابل تحملي داشته باشد.
مهرجويي در هامون(1368)، بانو(70- نمايش در 76)، سارا(1371)، پري(1373) ، ليلا(1375)، درخت گلابي(۱۳۷۶) دختر دايي گمشده(1377)، ميكس(1378)، بماني(1380) و حتي مهمان مامان(1382) نقدي انسان گرايانه به اجتماع دارد و اين فرد انساني است كه براي او اصالت دارد و مورد واكاوي و نقد قرار ميگيرد. اگر چه لايههاي مختلف بدنه اجتماع را هم مورد چالش و نقد قرار ميدهد اما هنوز هم اثري كه همچون گاو بتوان آن را روايتي اجتماعي- سياسي دانست، در كارنامه مهرجويي ديده نشده بود.
اما راه سنتوري جداست. در سال 1386، مهرجويي توليد فيلمي را به اتمام رساند كه ميتوانست برچسب اجتماعي- سياسي داشته باشد اما در پرداختي كاملا ديگرسان به نسبت گاو.
مهرجويي در سنتوري برآن است كه خودش را تبرئه كند. هر چقدر گاو مخاطبش را به رهايي از خمودي و ركود واميدارد و او را به حركت تشويق ميكند ، علي سنتوري انزوا و افيونگريزي هنرمند را توجيه ميكند. تنها به اين بهانه كه كسي او را نميفهمد و گوهرشناسي در شهر دودزده و عفنآلود يافت نميشود. تماشاگر، علي سنتوري را تنها يك قرباني ميبيند و حق را به او ميدهد كه افيوني باشد. او حق دارد كه در مركز بازپروري بماند و كنج عزلت پيشه كند، مبادا كه گرگ نمايان به صورت مرد در اجتماع او را بدرند. مهرجويي به انفعال و يا حتي به گريز از اجتماع گردن مي نهد و اين يعني ظهور يأس و نااميدي درفيلم و در نتيجه افول سينمايي كه داعيه روشنفكري داشت...
روايت داستاني
فيلم با نريشن علي آغاز ميشود كه از ايستگاه مترو بيرون ميآيد و ميگويد "آسمان پر از دود بود و من نميدونستم اين آخرين باريه كه اين هواي كثيف رو به ريههاي سوختهام فرو ميدم ". تماشاگر در مييابد كه اين سكانس فلاشبكي است كه در آيندهاي صورت پذيرفته، از سوي علي روايت ميشود. اما فيلم عامدانه به اين سكانس برنميگردد و پايان فيلم را تاريك، مبهم و دودي رقم ميزند. مسألهي ديگر اين است كه عدم روايت خطي و مداوم نريشن، باعث ميشود كه تماشاگر در پايان خط روايت نريشن را گم كند و ابهامي برايش باقي نماند كه چه بر سر علي آمد وقتي كه از مترو بيرون آمد و به دامن اين جامعه دودزده بازگشت.
روايت علي سنتوري روايت تنهايي هنر اصيل است. حتي معشوقهاي كه گرفتار علي شد تا گرفتار عشقش كند هم او را رها ميكند و تنهايش مي گذارد.
تبلور تنهايي را در جاي جاي فيلم، در دبالوگ ها و در ترانه هايي كه خوانده مي شود، ميتوان يافت:
- "اگر که هیچکس نیومد/ سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش/ طاقت بیار و مرد باش"
- " باز هم یه پیغام دیگه از علی بدبخته، علی تنها، علی بی کس، علی پر غم"
- "تنها بودن، يه كابوس شومه، عزيزم
كار دل، نباشي تمومه، عزيزم"
علي احساس تنهايي ميكند. تنهايي نوعي احساس تهي بودن و خلأ دروني است. او احساس تنهايي اش منجر به اين ميشود كه از جامعه ببرد و به غار انزوا پناهنده شود. دست آخر هم تصميم ميگيرد كه در آسايشگاه بازپروري بماند و به جامعه بازنگردد. تنهايي چنان كه در وجود علي سنتوري هست، يك احساس انفعالي است. ابقا و تداومش ناشي از اين است كه او به انتظار نشسته است كه همه چيز گل و بلبل باشد و آن وقت افتخار دهد و به جامعه اي كه قدرش را نشناختند و بر صدرش ننشاندند، بازگردد. علي پذيراي تنهايي است و مستغرق در احساسات مرتبط با آن و همين معنا منجر به احساس افسردگي و درماندگي ميشود. چنين است كه به احساس انفعال بيشتر و افسردگي افزونتر در او منجر ميگردد.
مهرجويي اين بار هم چون برخي كارهايش نظير ليلا سراغ مضامين كليشهاي رفته است تا بتواند با نگاهي متفاوت به كليشه بنگرد. اين بار نگاه مهرجويي هرچند كليشه اعتياد را كليشه نميبيند، اما عينكش آنقدر آفت زده است كه انسان به خودش نهيب ميزند كه كاش همان كليشه ميديد اين كليشه را!
از سخنراني شعاري هانيه در سكانسي كه از خانه بيرون آمدهاند هم كه بگذريم، نمي توان از اين معنا گذشت كه مخاطب مهرجويي ميپذيرد كه علي قرباني است و چارهاي جز اين ندارد كه بگريزد و زانوي غم در كنج عزلت پيشه كند. در گاو، با اينكه مش حسن قرباني فلاكت اجتماعش شده است، مهرجويي اهالي روستا را به همدلي و صيرورت به سوي جماعتي واحد شدن مي خواند. اما در سنتوري، قرباني نمايانگر قربانگاهي است كه ديگران هم بايد در صف بايستند و گردن به تيغ بسپارند و چارهاي جز اين را به خيالشان هم راه ندهند.
به زعم اين قلم، اين پس رفت مهرجويي و نشاني از خمودي قشر متفكر سينماي ايران است.
جبرگرايي مهرجويي در چندين و چند ديالوگ خودش را نشان ميدهد. سخنراني شعارزده هانيه، مشاجره علي با مادر و پدرش كه آنها و اجتماع را مسبب وضع فعلي اش ميداند و خودش را تبرئه ميكند:
"اينم زندگي شد كه شما واسه ما درست كردين؟ همه رو دوايي كردين."
يا ديالوگ هانيه با جاويد:
"حالم بهم ميخوره از اين مملكت خشن، دروغگو و بيرحم كه همه رو معتاد بدبخت ميكنه!"
اشكال در فيلمنامه هم چند جا به شكل جدي خودش را نشان ميدهد؛ به عنوان مثال دیدار هانیه و علی در خرابهها از هيچ قانون علّي در متن روايي پیروی نمیكند و به اصطلاح «جیغ» به نظر میرسد. هيچ دليلي ندارد كه هانيه و جاويد كه پرسان يك ادرس هستند به علي بر بخورند.
اما سعي مهرجويي در روايتش بر اين بوده است كه مطلق پنداري نكند و آدمهاي سياه و سفيد نيافريند. آدمهاي علي سنتوري هم خوبند و هم بد. علي آهنگساز و خواننده خوبي است، عاشق خوبي است. اما شوهر خوبي در گذران زندگي نيست. هانيه هم با وجودي كه علي را رها كرده و رفته بد نيست، تنها زمامش را به حسابگري عاقلانه سپرده و افسار عشق را گسيخته است. پدر و مادر علي هم با اينكه خوب و سفيد نيستند، بد مطلق هم نيستند. آنها پسرشان را دوست دارند و همچنان دلشان براي او مي طلپد. مهرجويي تنها فعل بد و خوب در فيلمش دارد و نه آدم خوب و بد. اين به باورپذيري فيلم كمك ميكند.
سمبل ها و نشانه ها
دو مكتب عمده در مطالعات ارتباطي وجود دارد كه فيسك از آنها با نامهاي «فرايند» و «نشانهشناسي» ياد ميكند. اولي ارتباط را ناشي از انتقال پيامها و ديگري، آن را توليد يا تبادل معنا قلمداد ميكند. هر دو اين مكاتب وابسته به رمزند و به دنبال گشودن صندوقچه رمزهايي هستند كه رمزگذاري شده است، اما در دو گونه مختلف.
سنتور، نماد سنت است در مقابل پيانو كه نماد مدرنيته. هانيه و علي، پيوندي از عقل و دل را به پيشگامي عقل احساسگراي هانيه رقم ميزنند. ذهن عينيتگراي هانيه تاب اين را ندارد كه عشق را با همه ناملايماتش به جان بخرد و عاقبت انديشي و نگرش عقل محور او را به جدايي از علي ميكشاند. او دير فهميد كه راه مدرنيته از كوچه سنت نميگذرد. علي پس از جدايي هم پاي دلش ايستاده است و ترانههاي عاشقانه در وصف هانيه ميگويد و دوامي بر دوري از عقلگرايي دارد.
عبايي كه همواره در محيط خانه بر تن علي است، هم نشانهاي از ريشهای در سنت اوست و هم تأكيدي بر اين معناست كه هيچ ردايي هالهاي از قداست نيست كه فرد به دور خود بكشد. انسان به آن چيزي كه هست و به فعلي كه از او صادر مي شود، مورد داوري كرامت انساني قرار ميگيرد و نه به عبايي كه هم در لحظات نيك و هم در پليديها همراه اوست. اين علي سنتوري است كه در هر لحظه و مكاني به عبا هويت ميبخشد، نه اينكه عبا هويت او را تعريف كند.
هانيه دختري است عقل گرا. احساسش كه به افسار عقل مجهز است او را عاشق علي ميكند. اوست كه در ابتدا طالب است و علي است كه مطلوب. هانيه در ديالوگي ميگويد "كي فكرشو ميكرد علي سنتوري كه از خاني آباد تا همين شمرون كوفتي عاشقش بودن، به اين روز بيفته".
هانيه است كه عشقش را با دسته گل و محبت به علي ابراز و علي را گرفتار عشقي مي كند كه نهيب عقل را برنتابد و خلأ تنهاييهايش را در او بجويد و تا نفس باقي است هم بر اين عشقش بماند. هانيه نشانهاي است از عقل معاش. عقل حسابگري كه آمالاش در آن سوي مرزها ميجويد و حتي وقتي علي را در خرابهها ميبيند، تنها به يك تلفن به بلورچي بسنده ميكند، چرا كه راهي كاناداست و مجالي برايش نيست.
نا نگاهي نمادگرايانه، ميتوان اين گونه استنباط كرد كه علي، هانيه و اطرافيانشان نمايانگر بخشي از بدنه اجتماع، و والدين او نمايانگر صاحبان قدرت هستند. علي چندين سال است كه به دليل تمايز فرهنگي و نپذيرفتن ارزشهاي حاكم طرد شده است. علي با هنر و ذهن خلاق از خانواده جدا ميشود و برادرش حامد با سكوت و تبعيت، به آنها ميپيوندد و صورتك تقليد را به صورت ميزند. حامدي كه در نظام اقتدارگراي خانواده مانده است، وضعيتي اسفناك تر از علي دارد. چرا كه هنوز نتوانسته است زيست جهان ذهني و عيني را براي خود تعريف كند. اوست كه به علي غبطه ميخورد و هماوست كه ناگزير از بودن در اين اقتدارگرايي، خودش را از درون ميخورد.
علي به تنهايي وارد حوزه عمومي ميشود و خواهان زيست در جهاني متفاوت است. اما ارداهگرايي معنوي علي ياراي پنجه در پنجه افكندن با جبرگرايي مادي را ندارد و ناگزير قافيه را ميبازد. جبر علي، دغدغه معاش است و علي سنتوري كه "لامعاش له" شده است، اقتصاد، بنياد فرهنگ و هنرش را ميسازد. علي به ناچار هنرش را كالايي ميكند كه بفروشد. به قول هانيه "واسه چندرغاز پول مجبور شد بره خونه هر ننه قمري بزنه". ديگر صورت موسيقايي هنر او چنانكه زيمل مي گويد، صورت ارتباطي نجات دهنده روح، شخصيت و نفس گسيخته انسان در دنياي مدرن نيست.
مهرجويي به كنايه از تمايلات سركوب شده نسل علي هم سخن ميگويد. تمايلاتي كه وقتي افسارش را گسيخت، ديگر چهارنعل ميتازد و كسي را ياراي سرد كردن آتشش نيست. نظريه "محروميت-پرخوري" در روانشناسي و سخن حقه "الانسان حريص علي ما منع"، همه و همه را ميتوان در نسل همقطاران علي ديد، كه با رها شدن از زمام سنت و قيود قشري مذهب، خود را رها و يله در دنيايي ميبينند كه آنها را به پيش ميخواند. هويت علي در طرد از خانواده تعريف شده است و همين هويت طرد شده است كه ديده بان جامعه نظارتي نمخواهد كه از حاشيه فرهنگي به متن برسد و يا وجودش را قبول كند و رسميت به آن ببخشد.
در سكانسي كه علي به خانه مادراش رجوع میكند و با مجلس وعظ زنانه روبرو ميشود، مادرش و اطرافيان را قوم الظالمين ميخواند(همين عبارت قوم الظالمين را در فيلم آقاي هالو، وقتي كه مرد را به باد كتك ميگيرند، ميشنويم). او از جمع تقاضاي قلم میكند، هيچ كس قلم ندارد و جز كودكي كه قلم را به دست او ميدهد، كسي ياريش نميكند. قلم نشانهاي از انديشه است و مهرجويي در اينجا قشريگري مذهبي را زير تيغ نقد ميكشد. در خانهاي به آن عظمت كه تمثال حضرت امير(ع)، به نشانه دينداري عوامانه از ديوارش آويزان است، جايي براي قلم نيست.
موسيقي فيلم
روايت غير خطي مهرجويي در سنتوري، موسيقي را به عنوان نخ تسبيحي به كار مي گيرد كه بخشهاي مختلف فيلم را به هم متصل ميكند. سنتوري يك روايت موزيكال است كه موسيقي، نقش مهمي را در پيشبرد داستان ايفا ميكند. موسيقي سنتوري نه تنها پسزمينه فيلم را به خوبي پر ميكند، بلكه موسيقي به درستي براي برجسته نشان دادن يا خلق حالتهاي رواني-بازگو كردن افكار پرسوناژ يا نشان دادن يك وضعيت ديده نشده به كار ميرود. ترانههاي فيلم، چيزهاي تزئيني نيستند كه تنها براي درگير كردن احساس مخاطب ساخته شده باشند. بار معنايي ترانهها در جهت كمك به محتوا است و در صورت نبودنشان، معناي فيلم دچار نقصان ميشود. ظرافتهاي سنتورنوازي كامكار و تلفيق آن با موسيقي غربي و صداي محسن چاوشي به خوبي روي كار منطبق شده است و ميتوان گفت كه موسيقي فيلم از جنبه هاي قوي و تأثيرگذار آن است.
سخن آخر؛
برخی سنتوري را برداشتي از فيلم Walk the line اثر جيمز منگولد دانستهاند و به قياس فيلمنامه و روايت بصري دو فيلم پرداختهاند. اما اصلا مهم نيست كه مهرجويي اين اثر را از كدام داستان ادبي يا فيلم و يا رمان الهام گرفته است. آن چه مهم است علي سنتوري است كه غارنشيني را اختيار كرده. لب لباب و جان كلام اين نوشته تنها دگرگوني روشي سينماي روشنفكرانه و غلبه يأس و نااميدي بر اين سينما است. كه اين امر منجر به تزريق روح نااميدي و انزواي اجتماعي بخشي از جامعه خواهد شد.
پايان هاي مختلفي را ميتوان براي فيلم متصور شد كه هم جنيه هشدارياش بيش از اين باشد و هم حس ديگرخواهي را در مخاطب برانگيزاند. في المثل اگر پاياني تراژيك داشت و علي سنتوري به جاي گوشهگيري از اجتماع، قرباني ميشد، ميتوانست از اين پايان خوشي كه بواقع ناخوشترين حالت ممكن است رها شود...
دیدگاهها
منتظر کارهای بعدی استاد هستیم
واقعا نقد محشري بود
خيلي وقت بود يه نفد درست حسابي نخونده بودم