گسست دلالتها / تحلیل مجسمههای غزال پرتو، برگزیده جشنواره «پرسبوک آرت» و ششمین بیینال مجسمه
- توضیحات
- دسته: تحلیل سایر هنرها
- منتشر شده در 1390-08-18 02:11
در ابتدای تحلیل لازم میدانم اشاره داشته باشم تحلیل پیشرو تنیده شده بر تئوریها است و تا آنجا که به یکدست بودن مطلب ضربه نخورد سعی شده است موارد ثقیل توضیح داده شود.
اساس رابطههای دلالت بر نظریات ساختارگرایان بازمیگردد. همه چیز بر دوقسم و جهان دوقطبی بنا شده و چیزی خارج از آن حوزه وجود ندارد. آیا شخصی خلاف این امر میپندارد؟
در مقابل شب، روزی وجود دارد و در مقابل هر زندگی، مرگ. رابطههای دلالتگری هر پدیده و نشانه بر مبنای همین امر ریخته شد و بر پایه همین امر ساختارگرایان دو قسم در نظر گرفتند. یک سوی قضیه آن ماده و آن صورت زبانی است که بر امری دلالت میکند و سویه دیگر معنا. اساسا این معنا، ذهنی است و نمیتوان برای آن مادیت درنظر داشت. تا بدین جا به مواجهه با اثر میپردازیم. عنوان مجسمهها «خیال خالی» است. (آثار پرتو را میتوان چیدمان هم نامید؛ اما نگارنده در ادامه تحلیل آنها را با همان نام مجسمه یاد خواهد کرد) هم نحوه دلالت وجود دارد هم معنای ذهنی که البته به صورت استعاری در لامپهای غزل پرتو دیده میشود.
نظریات ساختارگرایان را پیش و کمی جلوتر میبریم. ساختارگرایان به پیروی از یلمسف -زبان شناس دانمارکی- برای هر سویه دو قسم در نظر گرفتند، صورت محتوا و صورت بیان، ماده محتوا و ماده بیان. حال، چگونگی دلالت هم جنبه فرم گرفت هم محتوا، هم ابزار بیان خواست هم ابزاری که به نشان بدل شود. لامپها اینبار دلالتی گستردهتر خواهند یافت. از یک سو خود ابزاری برای بیان میباشند، از یک سو محتوا و در کل ابزار دلالت که در سوی دیگر رمزگانهای دیگر وجود دارند. لامپ به صورت بالقوه ما را در تاریکی فرو می برد تا این که روشن شود و به همان دوقطب اصلی برسیم. لامپ دالی است برای روشنایی. در میان این لامپ که به صورت فیزیکی و ابژه به معرض حضور رسیده است، اجسام دیگری وجود دارند که خود وارد بازی دالها میشوند و هر کدام از آنها شناوری دالها را برای رسیدن به آن صورت و محتوای نهایی –به آن مدلول نهایی- مبهمتر نمایند.
ساختگرایی از تحلیل این آثار هنری توانمند نیست و بحث اصلی این تحلیل رسیدن به رویکرد منطقی است. رویکردی که بتوان بر پایه نقد علمی پیش رفت و هر اثری با حرف مشابهی سنجیده نشود. اساسا رسالت اصلی نقد این است که آموزنده باشد. هم جایگاه اثر هنری را مشخص کند هم بتواند تئوریها را از ورای مورد مطالعاتی خود سهل سازد. به گسست دلالت میرسیم جایی که ساختگرایان ملهم از جبهه چپ در فرانسه تصمیم گرفتند برای جلوگیری از نقد سنتی و نقد منابع، گذری به پساساختگرایی داشته باشند دیگر آن رابطه دلالتگری وجود نداشت دیگر جهان دوقطبی معنا نداشت و قطبیتزدایی و مدلول استعلایی بحثش به میان آمد و دلالتها بر مبنای خوانش متن –سطح پدیداری اثر- معنا یافت.
غزل پرتو در سطح اول صورتانه ما را با لامپی مواجه میسازد که تا به حال همان تلقی گذشته را داشتهایم. بر منطق دوقطبی باید روشن شود تا روشنایی ببخشد یا خاموش شود و به تاریکی فرو رود؛ اما از لامپ آشنایی زدایی شده و پیشانگاشتههای ما نمیتواند معنا یابد. در بین این حباب شیشهای –لامپ- زندگی وجود دارد که ما به سطح تجسمانه اثر رسیدهایم. این زندگی از جنسهای مختلف است: لباسهای بر روی بند (که منتسب به انسان است)، درخت پربرگ (که البته در کنار یکدیگر نیستند) و درخت خشک (که در سطح اول شاید مرگ را تداعی کند اما خود ابزاری برای حیات و سرزندگی شده است. دو نفر بر روی آن تاب میخورند) قایقهای شناور بر فضا که من همه را شناور بر خیال لقب مینهم.
هر عنصر به مثابه یک نشانه وارد گفتوگو خواهد شد. در اینجا مبحث «منطق گفتوگویی» به میان میآید. منطقی که هیچ چیز را مجرد و در لحظه خلق شده نمیپندارد. از ورای این لامپها یا حبابهای شیشهای آواهای دیگر ما را فرا میخواند که در زندگی هر روزمان این اجسام را دیدهایم اما فرم و سطح صورتانه باعث دگرگونی تجسم آنها شده است تا سطح مفهومانه خاص اثر پدید آید. خود اجسام در درون اثر فارغ از گفتوگو با آثار پیشین نیز وارد گفتوگو با یکدیگر میشوند. لباسهایی که بر بند معلق هستند، انسانهایی که پا بر زمین خاکی –جهان لامپ- نگذاشتهاند و قایقهایی که نه بر آب بلکه بر هوای این حبابها شناور هستند. همه این عناصر به مثابه نشانهای وارد گفتوگو با همین سطح حبابی و شکننده میشوند. سطحی که زندگی را گرفتار میبیند. هنرمند جهانی که زندگی در آن جریان دارد در عین اینکه ممکن است سرزنده باشد آن را بر یک درخت خشک استوار و شکننده استوار میبیند؛ در عین اینکه ممکن است پربرگ و سبز باشد ولی تنها است؛ در عین اینکه لباسها و نشانههایی از انسان بربند است هر لحظه امکان ریختن آنها مانند بند آخر وجود دارد و هر چند ما قایقهای خود را داریم اما آنها بر هیچ آبی شناور نیستند.
همه چیز در سطح خیال باقی مانده است. انگارهای بالقوه است که بالقعل نشده مانند نماد اصلی لامپها خاموش. خیالی که خالی است و بالفعل نمیشود. لامپ در سطح مفهومانه و استعاری با توجه به توضیحات در سطح سوم و گفتوگوی نهایی نماد شکنندگی است و هستی و پدیدهها با هر تلنگری خواهد شکست. پدیدهها در یک رابطه سیال به سطح مفهومانه رسیدند. غزال پرتو لامپهای خود را در مجموعهی چیدمان «آدم-حوا» روشن میکند که آن چند اثر تحلیل خود را میخواهد. تنها با دادن کدهایی شما را به مواجهه با آنها دعوت میکنم. بدویت از نام هم پیداست جایی که هنوز قایقهایمان بر آب بود زندگیمان هویت داشت و پاهایمان بر روی خاک بود. جایی که حبابهای شکننده در ورا قرار داشت و به راحتی شکسته نمیشد. آنجا ریشه ما قرار داشت در نزد نیایمان «آدم» و جفتش «حوا»
دیدگاهها