به مناسبت 81 سالگی ژان لوک گدار / زنان در سینمای گدار
- توضیحات
- دسته: تحلیل سینمای سایر جهان
- منتشر شده در 1390-09-16 00:13
ژاک لوئی دوئن در کتاب موج نوی سینمای فرانسه آورده است: «ژان لوک گدار در آغاز، به زعم بعضیها، فیلمسازی ضد زن نامیده میشد،
در همان سالهایی که یکی از پرسوناژهای فیلمش (فیلم کوتاه شارلوت و دوستپسرش؛ ژولCharlotte et son jules (1958) میگوید: شما زنها به هر صورت احمقید!»البته در ادامه دوئن نتیجه میگیرد که فیلمهای بعدی گدار همچون یک زن متاهل Une Femme Marié (1964، آلفاویل Alphaville (1965، دو سه چیزی که من از آن زن میدانم2 ou 3 Choses Que je sais D’Elle (1966 همه در جهت زدودن تفکر گذشته عمل میکنند و دست به تبرئهاش میزنند.[1] آنچه در کتاب او برای یادداشت فوق حائز اهمیت است چگونگی برخورد سراسیمه اوست با یکی از مهمترین دغدغههای فیلمسازان موجنویی که همان بررسی جایگاه زن در جوامع پساصنعتی بود. اصولا موج نو با زنان خیابانی شروع شد و مردانی که آنها را سوار ماشینهای اسپورت میکردند. زنانی مثل برنادت لافو یا ژان مورو یا فرانسواز بریین یا حتی الکساندرا استوارت و از همه مهمتر آنا کارینا.
زنانی بی قید و بند و یله که حتی نفس حضورشان به ساختارزدایی متهورانهای شبیه بود که لااقل نمونه جهان وطنی کمی داشت. زنانی که با رفتارهایشان، پیغمبران اخلاقی نو در قاموس ایدئولوژیک عامهپسندترین هنر قرن بیستم شمرده میشدند. اخلاقی که در میان توده آسانپسند سینما به ضداخلاق هم شهره بود. همانهایی که اصولا موج نو برای آنان احیانا گنگ و نامفهوم به نظر میرسید. این سینما بیشتر از آنکه مدیون تجربههای تکنیکی جسورانهاش باشد بیشتر وامدار حضور ستاره بت شده اواسط دههی 50 سینمای فرانسه بود که سنت بیپردگیهای جنسی زنانه را وارد پرده عریض سینما کرد؛ بریژیت باردو. ژولیت فیلم و خدا زن را آفرید (1955)Et Dieu Crea La Femmeساختهی روژه وادیم، که در آن سالها همسرش نیز بود. باردو با همان قالبی که وادیم از او ارائه داده بود در جهت گیریهای آینده موج نو بسیار تاثیرگذار بود. زنی بی قید و بی فکر و بی توجه به سنتها و ارزشهای نهاد خانواده و حتی شاید پرخاشگر نسبت به شمایلی که جامعه پیرامون از او انتظار دارد. البته و خدا زن را آفرید فارغ از جنجالهای رسانهایاش در زمان اکران به خاطر همان شمایل سبکسرانهی باردو، تحفه دندانگیری هم نبود. این فیلم بیشتر به الگویی شبیه بود که در کلیات بازخوردهای ایدئولوژیک بعدی سینمای کیفیت را به چالش میکشید. باردو در این فیلم فارغ از داستان کلیشهای و پوپولیستی آن، شالودهشکنِ فرهنگی بیمار و عقب مانده تلقی شد که گستاخیهایش بعدها نمایهای آپاراتوسگون به خود گرفت. آنگونه که برای مثال در فیلمهای اولیه فرانسوا تروفو شاهدش بودیم و از او مهمتر ژان لوک گدار، که به قول خودش بیشتر از رفقای فیلمسازش خواستههای سینمای موج نو را میفهمید و دنبال میکرد. او از همان ابتدا هم در پی تخریب قداست اسطورههای بورژوای زمان خودش بود. ازدواج، خانواده و شیوه مصرف سه دغدغهای بود که گدار در دههی اول فیلمسازیاش بدانها نظر داشت. البته تا قبل از زمانی که با ساختن زن چینی la chinoise(1967) مواضع مائوئیستی به خود بگیرد. او در 5 فیلم گذران زندگی Vivre sa vie (1963)، تحقیر le mepris(1963)، پییروخله Pierrot le Fou (1965)، دوسه چیزی که از آن زن میدانم و آخر هفته Week-end(1967) آشکارا به هنجارشکنیهای معناشناختی خود ادامه داد. عناصری که جهان درونی این 5 فیلم را به یکدیگر مرتبط میساختند، زنانی بودند که در تقابل با دغدغههای مورد اشاره گدار دهه شصتی لزوما چهره منفعلانهای به خود نمیگرفتند. تب مصرف، سیاست، فرهنگ مولد و خویشتن فروشی برای کسب توانایی بیشتر باز هم برای مصرف، همه و همه در ارتباط سازنده با زن، روایتهای مینیمال گدار مسخ شده و دوباره باز تعریف میشدند. او زن را عامل مصرفگرایی لجام گسیختهای میدانست که گویی مینوتور زمانهاش بود و این درست قبل از زمانی بود که او علاوه بر حفظ آنارشیسم فرمیاش رو به سوی مضامین ملتهب سیاسی گذاشت.
از نفس افتاده A Bout de Souffle (1959) را شاید بتوان اولین تلاش گدار برای حمله به ارزشهای به جا مانده از بورژوازی قرن نوزدهم اروپا دانست. نهاد مقدس خانواده که همواره باید پایدار میماند در سینمای گدار از همان ابتدا مورد هجوم یک جانبه قرار گرفت. فقدان عنصر خانواده که بعدها به یکی از شاخصههای سینمای دهه شصت او بدل میشود در اصل ساختارزدایی از نماد آشکار جامعهی مدرن پساصنعتی شده بود. این ساختارزدایی گویا با نابود کردن زن در پیکار بین او و تب مصرف دامن گیرش تعریف میشد. برای مثال در گذران زندگی، نانا (آنا کارینا) زنِ جوانی است که برای تأمین مادی زندگی خود تن فروشی میکند و سرانجام چون در این بین به مردی عشق میورزد از سوی همان جامعه نابود میشود؛ البته هرگز نمیتوان نگاه همدلانهی گدار در گذران زندگی را نادیده گرفت اما آنچه در اینجا مهم جلوه میکند بحث برجسته کردن تفاوت جنسی زن است. پرسوناژ نانا با اینکه محور رویدادهای فیلم محسوب میشود اما درکل موقعیت منفعلانهای بر روی پرده دارد. این کنشگر اصلی، بیآنکه بخواهد اعتراضی کند اسیر سیستم تمامیتطلبی است که بدون استثنا همه را به فحشا میکشاند. این را نباید فراموش کرد که در این بین، زن به علت خیالاندیش بودن و شرایط جسمی و همچنین اینکه هویت خود را در چارچوب تجملگرایانهای میبیند، بیشتر در معرض اثرات سوء این تهاجم گسترده است. خیالاندیشی اوتوپیایی در باب آزادی و رهایی که گریبانگیر پرسوناژهای مونث فیلمهای گدار بعد از گذران زندگی است، گویا تنها عامل اصلی برای پرورش دادن انگل مصرفگرایی است که هم از وجود میزبانش تغذیه میکند و هم او را وادار به تن فروشی مینماید. هرچند که در ادامه گدار در گذران زندگی نانا را با ژاندارک مقایسه میکند تا اینگونه بر ماهیت دوگانه تصویر سینمایی او تاکید کرده باشد.
همین خیالاندیشی اوتوپیایی در تحقیر نمود دیگری دارد. آنجا که کامیل (بریژیت باردو) پس از کش و قوس فراوان با پل، او را ترک میکند تا به همراه جک پالانس _که نماد بلاهت هالیوودی شمرده میشود_ به رم برود. با اینکه هرگز به مقصد نمیرسد و گدار عاصی از هویت لذتطلب کامیل، او را به همراه فاسقش در یک تصادف، عجولانه میکشد تا اینگونه ادعانامهاش در باب سرمایهداری را تکمیل کند. در انتهای پییرو خله نیز ماریان توسط فردینان(پییرو) با بازی ژان پل بلموندو کشته میشود زیرا برخلاف عهدی که با پییرو بسته با ملوان آمریکایی روی هم میریزد تا از جزیرهای که در اواسط فیلم مامن آن دو نفر تلقی میشده بگریزد. پییرو که در فیلم به کار تبلیغات اشتغال دارد مدتی قبلتر برای گریز از جهنمی که در آن گرفتار آمده دست به دامان ماریانی شده که مدتها پیش با او معاشقه داشته است. ماریان که نام نمادین فرانسه نیز محسوب میشود گویی با همهی زنان پیرامون پییرو فرق میکند. زنانی که گدار در سکانسی در ابتدای فیلم در یک کوکتل پارتی آنها را معرفی میکند. آنان که در کنار مردان بورژوا دربارهی سینهبند و رنگمو سخن میگویند و اینگونه زبان تبلیغات دروغین خود پییرو را یادآوری میکنند. زبانی توخالی و مزخرفگو که سراسیمه و بالاخره پییرو را به واکنش دادن ترغیب میکند. پییرو پس از پرسیدن یک سوال از ساموئل فولر[2] که از قضا در همان جمع شبه بورژوای آغازین فیلم است، تکه کیکی را که به شکل فرشته درست شده برمیدارد و به صورت یک زن میکوبد! سپس از پارتی بیرون میرود تا به ماریانی بپیوندد که اتفاقا آن شب به مراقبت از فرزندانش گمارده شده است!
گفتمان رادیکال گدار دربارهی نیاز به رهایی البته هرگز به پایان نمیرسد. این نیز همانند جهانبینی اوتوپیایی پرسوناژهای آثارش، محکوم به شکست است. تناقض اندیشههای او که بیشتر عامدانه به نظر میرسند، زمانی به اوج خودش میرسد که تمایل او برای ساختن خانوادهای ایدئولوژیک در دل دوران شبه مدرن ایدئولوژی ستیز برملا میشود. هرچند او خود هرگز سرانجامی برای روابط پوپولیستی و رمانتیک فیلمهای دههی شصتش ترسیم نمیکند. در اصل اثبات این نابسامانی گویا باعث به وجود آمدن یک جامعهی بزرگ آشفته میشود. جامعهای که در آن ابژه و سوژهاش توأمان یک عنصر حقیقی است؛ زن. آنکه پس از نیاز به رهایی و رسیدن به کمانی که آرمان گدار محسوب میشود باعث شکل گرفتن تدریجی شرّی است که خود از نتایج همان استیلای اقتصادی سرمایهداری جهان غرب میباشد. گویا سینمای گدار در شکل کلاسیک آن برای قهرمانانش دو سیر و سلوک ادیپی را مدنظر دارد. یکی در تقابل با جهان بیرون که در زیر سلطهی سیستم تمامیت طلب باشد و دیگری درون که همان عنصر مسخ شدهی زن است که آشکارا و در طول زمان تحت تاثیر آن جهان بیرون قرار گرفته است. یعنی یک شیءشدگی فرهنگی که بنا به تعریف گئورگ لوکاچ[3]، فرآیندی است که از طریق آن انسانها، جهان خود و حتی خودشان را به صورت ابژهها یا چیزهای بیخاصیت و تک افتاده میبینند.
در دو سه چیزی که من از آن زن میدانم که تکه مصاحبههایی دربارهی زنان خانهدار پاریس است، این میل وافرِ مصرفگرایی به گونهای آشکارتر مطرح میشود. گدار در این فیلم زنانی را نشان میدهد که برای تامین یک زندگی لوکس طبقه متوسطی گاها حتی تن به فحشا نیز میدهند! فیلمی که این بار و برخلاف گذرانزندگی، توهم داستانی بودن خودش را نیز از همان ابتدای شروع شدن به چالش میکشد و این یعنی برخورد بسیار بدبینانه و رادیکال با بحثی که هرگز به یک لذت بصری صرف ختم نمیشود. شیوهی پدرسالارانهی گدار در نیاز به رهایی از شر در این فیلم به گونهای نقیضهپرداز سمت و سویی گنگتر به خود میگیرد. این نیاز دیگر با کشتن یا تملک پاسخ داده نمیشود آنگونه که برای مثال در گذران زندگی شاهدش بودهایم یا در تحقیر یا پییرو خله. البته باید در نظر داشت که هرگز نیز سعادتی در انتظار مرد رها شده از شر ثانویه وجود ندارد. او خود محکوم به فناست. پل در تحقیر سرخورده از تقابلش با سینمای سلطهگر هالیوودی تصمیم به بازگشت دوباره به صحنهی تئاتر میکند و در پییرو خله، فردینان یا همان پییرو پس از کشتن ماریان با دینامیتهایی که به صورتش میبندد دست به انتحار همه جانبهای میزند. بدینگونه گدار نیز روحیهای مازوخیستی به خود میگیرد. او شمایل روشنفکرانه و عاصی سینمایی خود را در فیلمهایش، مغموم و شکستخورده نابود میکند تا عجزش را از مبارزه با همان سیستم منحط پوپولیست اعلام نماید. این اذعان به آشفتگی شیوهی پدرسالارانهی او را نیز در ترسیم مناسبات نمادین با ابژه/سوژهی فیلمهایش به چالش میکشد. آشفتگی کنشمندی که این بار از کشمکش بین عناصر زن و مرد آثارش نشأت نمیگیرد، بلکه از سوی مولفی تمام عیار بر قامت اثر پیش رویش تحمیل میشود. در همین سینمای آشفته است که دیگر دگرجنسخواهی باز تعریف نمیشود بلکه به شدت هم تخریب میشود. یعنی سوژهای که سراسیمه هالیوود را به ذهن متبادر میکند. یعنی گدار با پیش کشیدن این آشفتگی، اسطورهی هالیوود را به استهزا میگیرد. هرچند خود در این میان رمانتیکی اگزیستانسیالیست خطاب گردد!
در آخر هفته گدار دوباره با همین کشمکش بین عناصر اصلی، فیلمش را آغاز میکند. کشمکشی که به تدریج به یک بحران عمیق و جهانشمول بدل میشود. یعنی مباحثی جدلآمیز در جهت تحریک تماشاگر و شوراندن او علیه جامعهی معاصر البته با القای فاصلهگذاری برشتی. الگویی که بالاخره در سال 1967 و چندی قبل از شبه انقلاب ماه می در فرانسه تکمیل میشود. کورین در فیلم آخر هفته زنی خورده بورژواست که دست آخر به گروهی کانیبالیست میپیوندد! گدار در این فیلم رادیکال، با شبیهسازی بین کانیبالیسم و کاپیتالیسم دست به نوعی الگوسازی فرهنگی میزند و در این میان زن را در جایگاه نمادینی مینشاند که دال و مدلول عمده را یکجا در خود جای میدهد. یعنی صرفنظر از مفهوم ابژه/سوژهی توامان که به ویژگی اساسی پرسوناژهای زن در فیلمهایش بدل شده است، این بار زن، آشکارتر تبدیل به عامل اصلی استعمار اقتصادی سیستم سرمایهداری میشود که البته در فیلم گدار با نمایهای فانتزیگونه و در انتهای فیلم و به شکل خوردن گوشتهای تن شوهر کورین؛ رولاند توسط گروه آدمخوار آخرالزمانی ظاهر میشود. و این در حالی است که خود کورین نیز بدانها پیوسته و درخوردن گوشتهای همسرش یاریشان میکند! این برخورد خشن و کاملا ضدفمینیستی گویا از نابسامانی جامعهای نشات گرفته است که خود جهانش را در درون کشمکشهای ازلی ابدی عنصر زنینه و مردینهاش شکل میدهد. ترسیم جهانی ابتدا دیالکتیکی که حاصل برخورد خصمانهی بین عناصر جنسی متفاوتش است. برخوردی که با توجه به تهدیدی خارجی و سلطه طلبانه باعث غلبهی عنصری به نظر ضعیفتر بر عنصر دیگر میشود. یعنی نوعی تعکیس قرینه که ابتدا فیلمهای پیشین خود گدار را یادآوری میکند. برای مثال گذران زندگی یا تحقیر. نانا و کامیلی که در تقابل با عنصر مردینه شکست میخورند و نابود میشوند. (هرچند این نابود شدن نمادین، هرگز پیروزی صرفی برای عنصر مردینه تلقی نمیشود) اما در پییرو خله به همراه ماریان، فردینان نیز نابود میشود تا اینکه در فیلم آخر هفته این بار کورین یک تنه بر شوهرش چیره میشود و اینگونه الگوی مصرفگرایی به افراط کشیده شده را نهادینه میکند. گویی گدار به تدریج دربارهی غالب شدن فرهنگ مصرفگرایی لجام گسیخته هشدار میدهد. فرهنگی که عوامل پیشرویاش در چارچوب یک جامعهی نابسامان از نظر اقتصادی را در خیالاندیشیهای یوتوپیایی زن میبیند. یعنی یک آنتروپی که از قضا جزو شاکلههای اساسی سازندهی یک جامعه مترقی نیز هست. عاملی که فقدانش زن را وادار به شی شدن میکند. تمایلی گنگ برای ارتقای جایگاه اقتصادی که در اصل خود باعث آشفتگیهای بعدی جامعهی درگیر در مناسبات دیالکتیکی میشود.
هشداری که گدار میدهد البته در می سال 1968 یعنی حدودا چند ماه پس از ساخته شدن فیلم آخر هفته به پیشگویی پیغمبرگونهای بدل میشود. فروپاشی یکبارهی مارکسیسم استبدادی و طغیان در برابر سیستم سرمایهداری منحط با تولد جنبشهای جدید منشعب شده از شبه انقلاب ماه می فرانسه که فمینیسم نیز یکی از آنها بوده، زمینه را برای رشد بینشی منطقگرا هموار میکند. فمینیسمی که خود با سیستم سرمایهداری به مخالفت برمیخیزد و در برابر شمایل منفی زن مصرفگرا میایستد. زنی که گویا عامل رسوخ تدریجی تمایلات لجام گسیختهی بورژوازی تلقی میشود. آنگونه که قبلا در سینمای دههی 60 گدار شاهدش بودهایم. هر چند سرکوب شدید شبه انقلاب دانشجویان و کارگران در چند روز بعد از 18ام می باعث توقف جریان کارکرد گرای چپ جدید نمیشود. گویا رویکردی که گدار در مواجهه با نابسامانیهای جامعهی مدرنزدهی فرانسه داشته، باعث رشد و تعالی جنبشهای منشعب و فرعی شبه انقلاب ماه می میشود. آنگونه سالهای متمادی و به صورت یکپارچه در جهت پاکسازی شمایل گذشتگان گام برمیدارد.
[1] کتاب دوئن به زعم اغلب محققان نتوانست از سطح بررسی پوپولیستی ریشههای موج نوی فرانسه فراتر رود؛ زیرا دوئن در این کتاب صرفا به واگویی چند خاطره و شرح شرایط پیرامون فیلمسازان مدعی موج نو میپردازد و همچنین معرفی تکتک افرادی که در آن برهه زمانی حساس درگیر در مناسبات پیچیده سینمای روز شده بودند.
[2] ساموئل مایکل فولر (1997-1912) کارگردان، فیلمنامه و رماننویس آمریکایی با اصلیتی روسی است که به دلیل ساخت فیلمهای ردهی ب مشهور شد. از بین فیلمهای مطرحش میتوان به جیببر خیابان جنوبی، بوسه عریان و شمارهی یک بزرگ قرمز اشاره کرد.
[3] گئورگ لوکاچ (1971-1885) فیلسوف، نویسنده، منتقد ادبی، تئوریسین و مبارز کمونیست مجارستانی است که یکی از آثار مشهور او در زمینه ادبیات نظریهی رمان است.
دیدگاهها
مرسی آقای اعلایی