دریغا! تو نیز! تو نیز بر صلیب رفتی...* / تحلیل فیلم «اسب تورین»
- توضیحات
- نوشته شده توسط فرهاد سلیماننژاد
- دسته: تحلیل سینمای سایر جهان
- منتشر شده در 1390-10-03 01:20
این، رادیکالترین فیلم بلا تار است. هم در فرم و هم در مضمون. البته رادیکالیسمی که گویا در یک زیباییشناسی قراردادی بازتعریف نمیشود. اصلا این ویژگی رئالیسم سینمای تار نیز هست. اینکه فارغ از همان زیباییشناسی قراردادی به طرز خارقالعادهای نیز برانگیزنده به نطر میآید.
در این سینما کل تمایزهای سلسله مراتبی، موانع، هنجارها و ممنوعیتها به طور موقت به کناری گزارده میشوند تا فیلمساز به آرمان اصلیاش که همان ترسیم واقعیتی مجازی است، دست یابد. واقعیتی که به طور حتم اسیر زیباییشناسی مبتذلی نیست. آنگونه که برای مثال در رئالیسم ینگهی دنیا همواره شاهدش هستیم! همان که بالاخره تار در آخرین فیلمش، رندانه، مناسبات حاکم بر آن سرزمین به زعمی وعده داده شده را به سخره میگیرد و طرد میکند.
نیهیلیسم تاریخی نیچه
ورود نیهیلیسم به زندگانی انسان دو شرط عمده دارد: یکی اینکه برای هر حادثهی بیمعنایی سراسیمه طلب معنا کنیم. یعنی یک پیششرط نیهیلیسم این واقعیت است که ما برای هر رویدادی معنایی مطالبه کنیم و دیگری اینکه نظام یا سازمانی از کل حوادثی مطرح کنیم که هنوز روی نداده است. نیچه با توجه به این دو پیش شرط معنایی بسیار گسترده برای مفهوم حقیقی نیهیلیسم ارائه کرده است. او در کتاب نیست انگاری اروپایی، نیهیلیسم را تقدیر ضروری تاریخ میخواند. به عبارت دیگر آن را به بیانی سادهتر همردیف ارزش زدایی از ارزشهای بنیادی و پایهگذار ارزشی جدید مینامد. این نگاه بدبینانه البته الگویی ازلی ابدی به نظر میرسد. آنگونه که نیچه بدان اصرار میورزد. او زمان و مکانی برای جهانبینی خاص خود قائل نمیشود بلکه آن را در وصف کل تاریخ-البته صرفا تاریخ اروپا-محسوب میکند. او ارزش کل نظامهای قانونی پساافلاطون در فلسفه را جزئی از همین نیهیلیسم افسارگسیخته میداند. پس در نگاه نیچه ریشههای نیهیلیسم نه در عصر حاضر(قرن 19) بلکه در زمان پیش از مسیحیت شکل گرفته و رشد کرده است. هایدگر در کتاب نیچهبا توجه به این آرای نیچه نتیجه گرفته است که نیهیلیسم موردنظر نیچه نه تنها متوقف ناشدنی است بلکه به تدریج نیز از سوی تاریخ تقویت میشود! البته این نیهیلیسم هرگز دست به تخریب یا انهدام نمیزند بلکه طبق حرکت تاریخی از پیش تعیین شدهاش صرفا به خودتخریبیگری ذاتی تاریخ اقدام مینماید. مرگ خدایی که نیچه بعدها مطرح میکند در اصل اشارهی دوباره به همان ارزش زدایی ارزشهای خداگونهی گذشتگان است. او در این مورد آخر به قدری افراط میکند که بالاخره انسان یا همان مخلوق خردگرا را بر سر دوراهی عدم یا زندگی با سنگینی دوهزار سالهی ایمان و یقین میگذارد. او در کتاب حکمت شادان مینویسد: "آن زمان فرا میرسد که تقاص اینکه دو هزار سال تمام مسیحی بودهایم را پس بدهیم؛ آن وزنهی سنگین را از دست بدهیم که بدان زنده ماندهایم. زمانی است طولانی که نمیدانیم چه کنیم. نه راهی به پس نه راهی به پیش، نه به درون نه به برون." در اصل نیچه سازوکار جهان را بر تولد و مرگ استوار میدیده است. انتظار مرگ، پس از تولد و تحمل سنگینی پوچی جبرگرایانه همان با تسلای موقتی دین. قراردادهایی که او بدانها ایمان داشت و بر تعلیمشان اصرار میورزید. او در چنين گفت زرتشت انسان را قاتل خدا معرفی میكند و دليل آن را چنين بيان میكند كه انسان تاب تحمل جزايی كه همه چيز را میبيند و همه چيز را میداند و شاهد همه چيز است را ندارد و به همين دليل در صدد انتقام از او بر میآيد و سرانجام او را میکشد. در چنين وضعيتی گویا عدم، گزینهی درستی برای انسان معاصر نیچه باشد. گویی در نظر او انحطاط همان وجود انسان است. سنگینی اصلی نه ایمان بلکه ذات است که اگر ضعیف نیز باشد موجب انحطاط است و خسران. برای همین هم نیچه غایتی را برای انسان متصور نیست. آنچه او بدان امیدوار است ظهور ابرانسانی است که والاترین غایت انسانیت تلقی میشود و آن نیز در هر دوره و زمانی مجال بروز دارد. البته قدرت ابرانسان در اندیشههای اوست نه صرفا در بازوهایش! یعنی آرمانی که برای محقق شدنش لااقل از دید نیچه باید به دوران ماقبل سقراط بازگردیم و انسانی را جستوجو کنیم که فارغ از بینشی مذهبی، ریشههای انحطاط تاریخ فکری بشری را نیز در بدو تولد قطع کرده باشد. یعنی همان نیهیلیسم که ارزشزدایی ارزشهای بنیادین تلقی میشود.
اسب تورین حکایتگر همین تاریخ است. فیلم با نیچه شروع میشود. راوی در آغاز فیلم حادثهای را شرح میدهد که گویا در سال 1890 بر سر نیچه آمده است. به این صورت که او روزی در شهر تورین راه میرفته است که به مرد درشکه سواری برمیخورد که اسبش را به بادِ شلاق گرفته است. او جلو می رود و دستانش را به دور گردن اسب حلقه میکند تا بدین شکل از حیوان زبان بسته دفاع کرده باشد. از این تاریخ به بعد و پس از حادثهی مذکور، نیچه ده سال پایانی عمرش را در جنون و انزوا سپری میکند و هرگز به جز جملهای که در ادامهی آن روز و در بدو ورود به خانه به مادرش میگوید، حرف نمیزند. او به مادرش میگوید: من یک احمقم! و سپس تا آخر عمر خاموش میشود. پس از این روایت تار به سراغ زندگی همان درشکهسوار و دخترش میرود. یعنی تن دادن به رئالیسمی مجازی پس از اشاره به حادثهای احتمالا استوار بر حقیقت. درشکهسوار به خانه نزد دخترش بازمیگردد و این آغاز ترسیم زندگیای است که باز به قول نیچه در کتاب حکمت شادان عبارت است از دور افکندن مداوم آنچه که میمیرد. خشن و سنگدل بودن -همانطوریکه مرد درشکهچی با اسب و سپس دخترش هست- بیرحم بودن در مقابل هر آنچه در ما و حتی هر جای دیگر پیر و فرسوده میشود. با این حال همان نیهیلیسم تاریخی که ساعاتی قبل یقهی خود نیچه را گرفته است در حالیکه داشته به عواقب ارادهی معطوف به قدرتش میاندیشیده این بار به سراغ تز منازعهی دیالکتیکی درشکهچی با نیچه آمده است. منازعهای که گویا به دیوانه شدن نیچه ختم شده است و این احتمالا سنتزش بوده است. کارل یاسپرس در کتاب نیچهاش مینویسد: «تاریخ نیروهای مخوفی را بر ما عیان میکند که همواره ثابت و ماندگارند. انسان میتواند این نیروها را در پشت نقاب پنهان سازد اما هرگز نمیتواند وجود واقعی آنها را از میان بردارد. این نیروها همبستهی دائمی هستی انسان هستند.» و این نیروهای مخوف و مرموز چیزی نیستند مگر همان نیهیلیسم تاریخی که نیچه از آن سخن گفته بوده است. مرد درشکهچی ابرانسان نیست و دو پیش شرط ورود نیهیلیسم به زندگیاش را نیز قبلا برآورده کرده است. پیش شرط دوم البته در فیلم تار از سوی اسب جنونزده به مخاطب القا شده است. مطرح کردن نظام یا سازمانی از کل حوادثی که هنوز روی نداده است و این در حالت آشفتهی اسب که در برابر مرد توسنی میکند و شش روز تمام -البته به علت بدی هوا- سواری نمیدهد، بروز یافته است. گویی او از وقوع حادثهای باخبر است که دیگران در حادث شدنش تردید دارند و این همان ارجاع به باوری بسیار کهن است که حیوانات با توجه به غریزهاشان همواره بسیار زودتر از انسان متوجه وقوع رویدادی میشوند که مهمتر از همه زندگی انسان را تهدید میکند.
تکرار، مولفهی اصلی زندگی مرد و دختر فیلم تار است. گویا تار یقین داشته این، سنگینترین بارهاست. او این گرایش را در فیلم در افراطیترین شکلش دنبال میکند به طوریکه اغلب آنچه که انجام میدهد به نوعی از تحقیر کردن جنبههای خصوصی افراد بدل میشود که این خود حاکی از نوعی بدبینی و دغدغه مندی او علیه روند کسالت بار و فاقد سلامت در زندگی انسان است. تار همانند نیچه کسانی که از نظام طبیعت میگریزند را نکوهش میکند. البته به شیوهی خودش. طبیعت در نظر او جز بیهودگی و پوچی مفرط نیست پس به همین دلیل، او خواست قدرتمندی انسان را نیز پوچ و بیهوده ارزیابی میکند. مرد فیلم تار در اصل انسان فرومایهای است که نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت حتی آبی که او مینوشد را نیز زهرآگین خطاب میکند. این شخص از زندگیاش لذتی نمیبرد و چون خود را هیچ قلمداد میکند از تمامی تعاریف فلسفی برکنار میماند. در مقابل چنین انسانی است که نیچه سر به طغیان میگذارد و حتی نوشتههای پیشین خود را نیز احمقانه خطاب مینماید. گویا او پیشبینی حضور چنین انسانی را نداشته باشد که نه در حالت ایدهآل مدنظرش ابرانسان است، نه دغدغهی مذهبی دارد نه تشنهی قدرت است -هر چند رفتار بیرحمانهای با اسب و دخترش داشته باشد با اینکه مفهوم قدرت را نمیفهمد- و نه در پی کسب فضیلت و آزادگی. او برای چرای زندگیاش پاسخی ندارد و چون به ارزشهای بنیادین نیز بیتوجه است پس ارادهای به سوی کسب قدرت نیز ندارد. برای او دستاورد گذشتگان مهم نیست. نه آنها را قبول میکند و نه به آنها به دیدهی تردید مینگرد. او بیهوده باربری میکند -اشاره غیرمستقیم به سنگینی وجود آدمی- به خانه بازمیگردد، سیبزمینی میخورد -غذای همیشگی مرد و دخترش در خانه- آمادهی خوابیدن میشود و سپس میخوابد. در این میان دختر نیز به علت تقدیرش، محصور در خانهای است که غریزهی صاحبش او را وادار به سکوت کرده است. او با اینکه متمایل به خواست پوچی مرد نیست، اما لاجرم بدان گردن مینهد و این عدم تمایل در حین دروغی برملا میشود که او به سوال مرد میدهد. مبنی بر اینکه صدایی را که مرد 58 سال است از دیوارهای چوبی خانه میشنود، او نمیشنود. رغبتی در کار نیست. او حتی جرأت طغیان نیز ندارد. همانند اسبی که گویا با او احساس آرامش بیشتری میکند. او نیز یقین کرده است که سرانجام نزدیک است. او چشم براه است، اما چشم براه چه، نمیداند.**
افسانهی آفرینش
اسب تورین شش روز از زندگی مرد درشکهچی و دخترش را ترسیم میکند. این شش روز که به صورتی انتزاعی روند تکامل خلقت را با ارجاع به متون دینی یادآوری میکند، خود سرشار از روزمرگی دردآوری است، که با توجه به ماهیت دین در تمامی اعصار، حالتی تخریبی به خود میگیرد. البته در گیری متون منبع در فیلم تار از همان آغاز امری بدیهی به نظر میرسد. این گویا همانند تقدیر تاریخی مدنظر نیچه، در ذات خود پدیده میخکوب شدن است. تار در اسب تورین با ارجاع به متون دینی از جمله تورات، انجیل و قرآن و سپس روبرو ساختن آنها با درونمایهی اصلی فیلمش، به گونهای انتزاعی آنها را ساختارزدایی میکند. این شش روز در اصل زمانی است که یهوه در تورات در طی آن مرحله به مرحله به آفرینش جهان دست زده است. آنچه که در انجیل و سپس قرآن نیز البته به صورت خلاصهتر بیان شده است. در تورات این شش روز با عنوانهای مشخصی از یکدیگر مجزا شدهاند. به این صورت که روز اول آفرینش نور و روشنایی نام گرفته است. یعنی روزی که یهوه در آن پس از آفریدن زمین دستور به روشنایی داده و چون روشنایی نیکو بوده آن را از تاریکی جدا کرده است. روز دوم آفرینش آسمان نام گرفته، یعنی روزی که یهوه دستور به جدایی آبها از طریق ایجاد فلکی بین آنها داده است. فلکی که در انتهای آفرینش، آسمان نام گرفته است. روز سوم آفرینش دریاها و روز چهارم آفرینش ماه و ستارگان معرفی شده است و به همین ترتیب روز پنجم آفرینش پرندگان و ماهیها و روز ششم آفرینش حیوانات و انسان. روز هفتم نیز اختصاص به خود یهوه داشته است. روزی که او پس از شش روز کار مداوم به استراحت پرداخته است و اینگونه موجب قداست روز هفتم شده است. یعنی روزی که خلقت به سامان رسیده است و یهوه خرسند از آفرینش خود، آسوده و فارغ همانند هنرمندی، با افتخار به هنر دست سازش چشم دوخته است. یعنی روزی که عامدانه، در فیلم تار نشان داده نمیشود! فیلم او در روز ششم به صورتی کاملا غیر منتظره تمام میشود و این در حالی است که خود فیلمساز نیز بالاخره به رخوتی جانکاه تن داده است. در اصل روز ششم تنها روزی است که دوربین یانوش کنده از جایش تکان نمیخورد و کاملا ثابت، آخرین صرف غذای همیشگی مرد و دختر را ضبط میکند. کنشی که این بار تنها توسط مرد شروع میشود که او هم پس از طی زمانی چند و مشاهدهی سکوت و رخوت بیاندازهی دختر دست از خوردن میکشد و سکوت میکند. این پایان فیلم تار است. البته قبلتر تحرک دوربین کنده مرحله به مرحله کمتر شده است. به گونهای که برای مثال در روز دوم بسیار کمتر از روز اول و به همین ترتیب در روز سوم کمتر از روز دوم بوده است. و این گویا به دلیل مرحله به مرحله برتری و پیشی گرفتن تقدیری است که بنا به گفتهی هایدگر نه تنها مختص به قرن 19ام نیست بلکه ریشههایش افقهای طولانیتری را نیز مدنظر دارند. نیهیلیسمی که روز اول انفجارش موجب دیوانه شدن یکی از بزرگترین شارحانش شده است و هم اینک با نزدیک شدن به اتمام تکاملی ظالمانه، به مرحلهی اشباع رسیده است. مرحلهای که بالاخره با ویرانی غیرمنتظرهای نیز همراه است. البته ویرانیای که ما تنها نزدیک شدنش را احساس میکنیم. همانند سخنان مردی بیابانگرد که برای لختی استراحت کردن و پر کردن بطری نوشیدنیاش در روز دوم وارد خانهی مرد درشکهچی میشود و بیمقدمه از ویرانی و آخرالزمان سخن میگوید. ویرانیای که نشانههایش را زودتر از همه اسبی دریافته است که در روز اول شلاق خوردنش نیچه را به جنون کشانده است. خشک شدن چاه در روز چهارم و محصور شدن مرد و دختر در خانه به علت وضعیت بد هوایی از نشانههای دیگر همان ویرانی است. البته خشک شدن چاه -چاهی که هر صبح دختر به سختی از آن آب میکشد- درست در فردای روزی اتفاق میافتد که مرد درشکهچی و دختر مانع از آن میشوند که آب چاه توسط کولیانی بیابانگرد نوشیده شود. همانهایی که در حین رفتن کتاب مقدس یهودیان را به دختر میدهند! و سرخوشانه از رفتن به سمت آمریکا! میگویند. همین روز درست فردای روزی است که یهوه در آن به قول تورات دست به آفرینش دریاها زده است. یعنی ترسیم مضحک تناقضاتی که تار در میان متون دینی انسان مدرن همهی اعصار مشاهده کرده است.
البته تار همانطوریکه در ابتدای یادداشت نیز بدان اشاره شد از این واقعه هدف دیگری نیز داشته است. و آن هم انتقاد رندانه از سیستم تمامیت طلبی بوده است که در نظر تار مذهب دروغین و سلطهطلب را برای پیش بردن اهداف استعمارگرایانهی خود به کار بسته است. درست پس از رفتن کولیان بدوی بیابانگرد است که چاه خشک میشود. یعنی یکی از همان دو دارایی مرد و دختر، به غیر از اسب جنون زدهاشان. کولیانی که سودای رفتن به آمریکا را هرچند به شوخی در سر میپرورانند و هدیهاشان به دختر مردی که اجازه نمیدهد از چاهش آب بکشند، کتاب متون عهد عتیق است! همین کولیان در هنگام رفتن مدام واژهای را با تمسخر خطاب به مرد و دخترش فریاد میزنند: Deaddrop…Deaddrop. که در زبان انگلیسی دو معنای عمده دارد. یکی همان سقوط آزاد یا پرت شدن است و دیگری که معنای دورتر و گنگی هم دارد، جاسوسی کردن معنا میشود. یعنی گرفتن اطلاعات یکی و دادن به یکی دیگر یا به زبان عامه؛ جار زدن! که باز اشارهی مستقیمی است به همان اندیشهی استعماری است. تار تمنای رسیدن به آرمانشهری دور از اروپای به زعم نیچه نیست انگار را، همسان با ویرانی میپندارد. همچنین همردیف کردن آن با مذهبی عقیم و ناکامل که یکی از پیش شرطهای تاریخی نیهیلیسم نیز هست. این هجوم به مراتب مهیب تر از ویرانی تاریخی است و یا شاید در ادامهی همان باشد. همانکه بالاخره مرد را نیز متوجه حضورش میکند و هم اوست که این بار و برخلاف انفعال و بی توجهی سابقش واکنشی درخور قدرت حقیقی خودش بروز میدهد که در اصل همان پناه بردن به رخوتی ابدی و وادار شدن به سکوتی جانکاه است.
ساختارزدایی متون دینی نیز پس از موازی قرار دادن آنها با اندیشههای نیچه از همان شروع فیلم به گونهای پنهان آغاز میشود. ناقص جلوه دادن محتوا از همین دست است و بر کنار ماندن از تمامی تمهیدهای معناشناسیک در تفسیر یا تاویل متون ارجاع داده شده است. در اصل جسارت تار در رفتارهای رهایی طلبانهایی جلوه مییابد که نسبت به ارزشهای اساسی اخلاقی و زیباییشناسی دین در سکانسهای مختلف فیلم از خود بروز میدهد؛ البته همین بدبینی نیز در نهایت باعث شکنجه شدن شخصیتهای فیلمش و عذاب کشیدناشان بخاطر دلواپسیها میگردد. به هر حال تار نیز به این واقعیت معترف است که حضور دین با خاصیت تسکین دادن دروغینش به زعم نیچه، احتمالا میتواند الگوی مناسبی برای کنار آمدن با ویرانیهای آخرالزمانی باشد.
هارمونیها
در هارمونیهای ورکمایسترWerckmeister Harmonies ؛ فیلمی که تار در سال 2000 و از روی رمانِ مالیخولیای مقاومت نوشتهی لازلوکراژناهورکا -فیلمنامهنویس همهی فیلمهای اخیرش– ساخت، یانوش جوانی است که در 23 اکتبر سال 1956 شبه انقلاب مردم مجارستان را با کنجکاوی به نظاره مینشیند و پس از سرکوب وحشیانهی آن توسط ارتش سرخ شوروی دستگیر شده و سپس دیوانه میشود. تار در همان فیلم نیز فارغ از بحث نیهیلیسم تاریخی و خاصیت جبرگرایانهاش-که این بار به صورت سرکوب همه جانبهای ظاهر میشود-دست به تقابل نسلهای مختلف سرزمینش میزند. ازتر و یانوش در فیلم شخصیتهایی هستند که بارها در مقابل هم قرار میگیرند و بینششان هرچند مبهم، در تلاقی با یکدیگر به فعلیت میرسد. یانوش گویا میراثدار اشتباه پیشینیان اش در گزیدن سیستم توتالیتری است که البته در فیلم نمودی فانتزی دارد. یک وال -همان کمونیسم- که به همراه شاهزادهی عجیبالخلقهای -همان استالین- برای عموم در میدان شهر به نمایش گذاشته میشوند و این تنها یانوش است که کنجکاو برای دیدن این مخلوق شگفت، بلیط خریده و به دیدنش میشتابد.
در اصل یانوش در اسب تورین، این بار دخترکی است که از فرط استیصال برای یافتن سوالهایش به انفعال فیلسوفانهای رسیده است. فیلسوفی که این بار به سوی مرگ شتافته، آن را تجربه کرده و بازگشته است؛ البته سوالهای بیجواب او این بار محتوایی جهان شمولتر دارد. با اینکه در هارمونیها... نیز یانوش در نما سکانس خیرهکنندهای چگونگی نظم کائنات را در میخانهای با چند مست عقل باخته به تصویر میکشد و اینگونه به دغدغههای هستیشناختی تار پاسخ میدهد. ازتر نیز سیاستمدار کهنهکاری است که یانوش صبحها برایش روزنامه میبرد. همانکه در سکانس آخر فیلم یانوش دیوانه را در بیمارستانی ملاقات میکند و سپس به دیدن وال مردهای میرود که گویا از ثمرات مبارزات پیشین خودش است. یعنی تار خواسته بگوید سنگینی اصلی هستی نه صرفا نفس بودن و ذات بلکه، گذشتهای است که انسان با اختیار نیم بندش برای نسلهای بعدیاش به ارمغان گذاشته است. یعنی همانکه نیچه در بحث نیهیلیسم تاریخیاش آن را نه مربوط به یک یا چند قرن اخیر بلکه به زمان پس از سقراط بسط میدهد. البته اسب تورین در این زمینهی خاص تفاوت عمدهای با هارمونیها... ندارد. در اسب تورین نیز مرد درشکهچی -که این بار و برخلاف هارمونیها از قشر پرولتاریا انتخاب شده است- بالاخره به دخترش میپیوندد و همانند او به انفعال خودخواستهای تن میدهد. انفعالی که لابد جواب همان سوال هستیشناختی است. پاسخی که نیچه را به ورطهی جنون میکشاند و لحن فیلم را غمگینتر و خفهتر از گذشته میکند. سردی متقابل و بیاعتمادی و مازوخیسم را به اوج خودش میرساند و اینها همگی نشانههای آخرالزمان هستند. روز داوری در تورات، انجیل و قرآن که البته در نظرگاه مومنانشان روز شکوهمندی است ولی در نظرگاه تار، آن هم پوچ.
*بخشی از شعر نیچه: تو که رنجور میگشتی از هر زنجیر/جان ناآرام، در بند/پایبسته، پیروز/روز به روز منفورتر و رنجورتر/تا زهر نوشیدی از مرهم/دریغا! تو نیز! تو نیز بر صلیب رفتی/ای ابر زخم خورده
**اشاره به شعری از نیچه:چشم بهراهم، چشم بهراه چه؟/بارگاه ابرها بس نزدیک است به من/چشم بهراه نخستین آذرخشم
منابع:
نیچه، چنین گفت زرتشت. ترجمهی مسعود انصاری، نشر جامی
نیچه، ارادهی معطوف به قدرت. ترجمهی مجید شریف، نشر جامی
نیچه،حکمت شادان. ترجمهی حامد فولادوند، نشر جامی
نیچه، نیستانگاری اروپایی. ترجمهی دکتر محمدباقر هوشیار، نشر پرسش
نیچه، اکنون میان دو هیچ(مجموعه اشعار). ترجمهی علی عبداللهی، نشر جامی
کارل یاسپرس، نیچه. ترجمهی سیاوش جمادی، انتشارات ققنوس
مارتین هایدگر، نیچه. متن اصلی(ترجمه نشده)
امتیاز منتقد به فیلم از 10 (9)
امتیاز مخاطبین IMDB به فیلم از 10 (8.3)
دیدگاهها
اما مسئله که بنده را با این دست نوشته گلآویز کرده بر سر برداشتم از فیلم است.
بنده می پندارم که این شش شبانه روز تمام خلقت است. از آفرینش تا شیپور اسرافیل، هماسیه که کل داستان را می گوید خود تار بود، توفان صهیونیصم است. و البته پیر درشکه چی مسیح.
برای تمام این برداشت هم توضیح دارم
به نظر من نیچه گفت احمقم چون دید ... بذار با مثال بگم :
کسی مزرعه اش رو پر از بذری می کنه که فکر میکنه بهترین بذره . بعد از رویش گیاه به خودش میاد و میبینه لف هرز کاشته (قسمت اول در نهیلیسم = پی بردن به اشتباهات خود و بنیان اشتباه آدمیت از ابتدا تا کنون - مرگ اول) پس تمام مزرعه رو از اول شخم می زنه و خالی میکنه (مرحله دوم = انکار و پی بردن به اشتباه-تولد ) و در آخر با تصمیمی جدید و اراده ای آغشته به امید بذری نو میخره و مطمئن که بذر درست رو خریده و ابله وار با خوشحالی بذر جدید رو میکاره و با شادی فریاد میزنه بالاخره به اشتباهم پی بردم و اون رو اصلاح کردم
اما شرط رسیدن به مرحله ی سوم نفی تکبر و پذیرش این واقعیته که دفعه ی قبل هم همین اطمینان رو داشت . افراد کمی به این مرحله سوم می رسند چون باید انسان بزرگی شد و به این واقعیت رسید . نیچه دید که همونطور که خودش فکر می کرد می بینه و درست میگه دیگران هم همین فکر رو میکنند پس فریاد زد که عجب احمقی هستم من ، من هم با افرادی که ازشون نفرت دارم هیچ فرقی ندارم چون هرکس فکر میکنه خودش درست میگه ...
بهرحال لذت بردم.