تحلیل فیلم لاکی با رویکرد اگزیستانسیالیسم سارتر؛ دلهره انتخاب یا لبخند به سرنوشت
- توضیحات
- نوشته شده توسط آرش فیروزفر
- دسته: جامعه شناسی و هنر
- منتشر شده در 1397-08-15 21:49
"زندگی تا وقتی زیسته نشده باشد هیچ است، اما این در اختیار شماست که به آن معنا بدهید و ارزش چیزی نیست بهجز معنایی که شما انتخاب میکنید." ژان پل سارتر
فیلم لاکی[1] به کارگردانی جان کارول لینچ[2] محصول سال ۲۰۱۷ است. این فیلم جایزه جشنواره لوکارنو را به خود اختصاص داده است و نظر مثبت بسیاری از منتقدان را نیز جلب کرده است. داستان فیلم روایت کننده زندگی روزمره مردی سالخورده است که در شهری کوچک در ایالت تگزاس بهتنهایی زندگی میکند و از طرف مردم شهر لاکی لقب گرفته است. در این نوشتار سعی شده از دیدگاه سینمای اگزیستانسیالیسم به این فیلم پرداخته شود. البته به نظر میرسد کارگردان آگاهانه از آرای اگزیستانسیالیستی در به تصویر کشیدن زندگی پیرمردی که در زندگی دچار روزمرگی شده است و انگیزهای جز حل کردن جدول کلمات و سرگرمی جز سر زدن به کافههای محل زندگی و خوشوبش کردن با دوستانش ندارد، استفاده کرده است.
اگزیستانسیالیسم در سینما و فلسفه
اگزیستانسیالیسم به دنبال تلاشی برای توصیف تجربه بشر است تجربهای که در تلاش برای رونمایی از وضع بشر است. توصیفی هستی شناسانه از زندگی که منجر به معرفت میگردد. ازنظر آنها انسان بایستی همان باشد که هست و از این طریق شناخت زندگی حاصل میشود. این طرز معرفتشناسی بر پایه اصلی اگزیستانسیالیستی است که سارتر در اثر معروف خود «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» مطرح کرده است و مطابق با آن وجود را بر ماهیت مقدم میشمارد. مباحثی از قبیل رنج، بیخانمانی، تنهایی، اختیار و مرگ موردتوجه بیشتر این اندیشمندان بوده است. کیرکه گور[3] بهعنوان نخستین اندیشمند اگزیستانسیالیست میگوید: «معرفت در ارتباط با شناسنده است که خود اساساً فردی است که هستی خاص خود را دارد و به همین دلیل هم دانش و معرفت ذاتی اساساً در ارتباط باوجود یا هستی است.»[4]
انسان در سینمای مدرن بهعنوان سوژه اصلی موضوعیت مییابد که میتوان آن را به نظریات اندیشمندان اگزیستانسیالیست مربوط دانست و این سینما را با تکیهبر آراء آنان تحلیل و بررسی نمود. نشانههای این انسان بهعنوان مؤلفههای شخصیتپردازی مدرن از دهه ۱۹۶۰ میلادی در سینمای مدرن کارگردانانی به نام مانند آنتونیونی، فلینی، برگمان، گدار، برسون و ... وارد شد و زیر لایههای متنی فیلم را تشکیل دادند. انسان مدرن، انسانی ازخودبیگانه و گریزان از خود است. این حالت نسبتی است با اضطراب و اندوه عمیق درونیاش که تعهد به خویشتن را از او سلب میکند و درنتیجه دنبالهروی انتخاب «دیگری» میشود. کارگردانان با به تصویر کشیدن واقعیت وضع بشر بعد از جنگ سعی میکردند تجارب زیستی مختلفی را ازآنچه در اطراف خود میدیدند بر پرده نقرهای حاضر کنند؛ اما اصطلاح واقعگرایی بر پرده سینما همواره محلی برای مناقشه بوده است و شیوه نظریهپردازان فیلم در استفاده و نقد این اصطلاح فرق زیادی با یکدیگر دارد. در این میان دو نظریهپرداز مهم تاریخ سینما، آندره بازن و زیگفرید کراکوئر، اعتقاد داشتند که سینما بهعنوان یک فرم هنری ذاتاً بر واقعگرایی استوار است. واقعگرایی بازن در یک معنا با اگزیستانسیالیسم مطابقت دارد. هردو آنها بر نقش بازتولید فوتوگرافیک بهعنوان عنصری تأکید دارند که موجب واقعگرایی این رسانه میشود[5]. تلاش بر واقعگرایی در سینما توسط بازن و کراکوئر که در آن هدف به تصویر کشیدن عناصر مهم زندگی، آنهم به واقعگرایانهترین شکل ممکن است، با تلاش فیلسوف اگزیستانسیالیست مطابقت دارد.
بررسی مؤلفههای اگزیستانسیالیستی در لاکی
لاکی فیلمی است درباره انسان امروز و امکانهایی که در زندگیاش با آنها روبرو است. فیلم با فلسفه ورزی از همان ابتدا مخاطب خود را در سطح شخصی تحت تأثیر قرار میدهد و به توصیف از تجربه زیستی شخصیت اصلیاش میپردازد. این فیلم از قسمتهای مختلفی تشکیلشده که در فرمی بهظاهر ساده ولی پیچیده و در اختیار معنا چیدمان شدهاند و ساختار آن را تشکیل دادهاند و در پایان تماشاگر با کنار یکدیگر چیدن صحنههایی که دیده و صحبتهایی که شنیده به یک کشف نهایی در مورد زندگی خواهد رسید. هر قطعه با تمرکز بر موضوعی که بیشتر جنبه معناگرایانه دارد، سعی میکند پرسشی را مطرح کند و جواب آن را در بین تغییر رفتار لاکی و دیالوگهای او با دیگران بیابد. طرح مسئله در هر قطعه نقش پیرنگ آن را دارد و بقیه لحظات پیرامون آن مفهوم میگذرند. قطعات فیلم با ساختاری موتیو[6] با نماهای باز از صحرا در طلوع و غروب خورشید جدا میشوند.
شروع فیلم، شخصیت بهگونهای متفاوت ازآنچه در سینمای معمول میبینیم معرفی میشود و بیشتر به شخصیت لاکی در تنهایی و جمع میپردازد. در اولین سکانس داخلی فیلم، دوربین شروع روز را با نماهایی از شعله فندکی که سیگاری را روشن میکند، دستی که رادیو را بکار میاندازد و صدای موزیک دهه ۵۰ و ۶۰ آمریکایی را بلند میکند، در نمایی نیمتنه جلوی آینه در حال پیرایش روزانه ابتدای صبح، انجام نرمشهای منظم ورزشی، سیگاری که روشن بر لبه زیرسیگاری در انتظار میماند تا ادامهاش مصرف شود و نوشیدن شیر و چیدمان منظم قوطیهای شیر درون یخچالی که تنها محلی است برای نگهداری قوطیهای شیر را نمایش میدهد. تأکید دوربین بر بدن لاغر و چروکیده، پوشش ظاهری (شلوار جین، چکمههای چرم پاشنهدار، پیراهن دو جیب و کلاه حصیری نقابدار) و سبک راه رفتن و لحن سخن گفتنش نشان از موقعیت انسانی او دارد. درواقع بدن، تیپ و ظاهر شخصیت هویت فردی و جمعی او را میشناساند. چروکهای روی بدن و صورت او بهمانند حافظهای حیاتی عمل میکنند و نحوه زندگی فردیاش مصداقی بر نظام ثابت و غیرقابل انعطاف زندگیاش است. نوع پوشش و اصرارش بر استعمال سیگار توصیفی از زندگی خصوصی و عمومی مردمان این منطقه از آمریکا است. گوشههایی از تجربه زیستی آمریکایی که البته نظم نمادین نمایش دادهشده را باید از این زندگی فاکتور گرفت. در ادامه آسمان آبی و صافی را مشاهده میکنیم، جایی که برای نخستین بار چهره شخصیت در نمایی با زاویه پایین دوربین معرفی میشود. او سیگارش را روشن میکند و در نماهای باز به حرکت خود از میان جادههای خاکی که توسط کاکتوسها احاطهشدهاند، ادامه میدهد تا به شهر برسد. این نمایش با همان نظم و ترتیب در روز بعد نیز با تکرار میشوند. به نظر میرسد کارگردان با قرار دادن این سکانس در ابتدای فیلم و تکرار آن در ابتدای روز دوم، نیمنگاهی بهنقد روزمرگی در زندگی انداخته است. البته به نظر میرسد زندگی به این سبک در اثر انتخابی خودآگاه صورت گرفته است. جدول کلمات بهعنوان تنها سرگرمی لاکی را استعارهای از روزمرگی میتوان دانست. لاکی، به معنای خوششانس، صفتی است که جامعه بهواسطه عمر طولانی (نوعی تجربه زیستی) علیرغم سبک زندگیاش به شخصیت اصلی داده است و فیلم نیز نام خود را از آن وام میگیرد.
داستان در اینگونه فیلمها نقشی کمرنگ دارد و علت اصلی آن را در نوع پیرنگی است که در متن طراحیشده است. در قسمت بعدی فیلم به نقش واقعگرایی در زندگی میپردازد. حل کردن جدول کلمات بعد از سیگار کشیدن مهمترین سرگرمی لاکی در زندگی است. او در جدول به لغت رئالیسم برمیخورد و جستجو در پی معنای آن، موضوعی میشود که کنجکاوی ذهنی لاکی را به همراه دارد و نگرش تازهای که به جهان اطرافش پیدا میکند، اینکه واقعیت از دید او نسبت به آنچه دیگران میبینند متفاوت است.
لاکی: "رئالیسم، اسم، طرز برخورد یا قبول کردن یک موقعیت همانطور که هست و آماده بودن برای برخورد با آن بر طبق آن، کیفیت یا واقعیت نمایندگی یک شخص، یکچیز یا وضعیت درستی که در زندگی واقعی است."
این تعریف که از زبان شخصیت لاکی در فیلم بیان میشود منطبق بر همان توصیفی است که در ابتدا از فلاسفه اگزیستانسیالیست در باب زندگی ذکر شد. لاکی بعد از برخورد با این کلمه چنان غرق افکارش میشود که تکرار معنای آن برای اهالی کافه برایش خوشایند است. در کافه داستانی بهموازات داستان لاکی برای یکی از دوستان لاکی، هاوارد (دیوید لینچ)، پیشآمده است. او نقل میکند که لاکپشت ۱۰۰ سالهاش به نام پرزیدنت روزولت را گمکرده است. خرده روایتی همراه با طنزی شاید جانبدارانه در این قسمت شکل میگیرد و ما را به تصویر لاکپشت ابتدای فیلم ارجاع میدهد. در عین اینکه در بحث لفظی با یکی از مردان کافه لاکی اشاره میکند که روح وجود ندارد. مرگ بهعنوان واقعیتی قطعی در زندگی بشر باعث تغییر نگرش نسبت به زندگی میشود و همیشه محلی برای مناقشه و موضوعی برای بحث انتخاب بوده است. بعد از سکانسی که در آن لاکی دچار سرگیجه میشود در معاینه دکتر او را خوششانسی معرفی میکند که هرچه بیشتر پیر میشود عمر بیشتری میکند. در این قسمت صحبت از مرگ و تنهایی به میان میآید؛ اما آنچه در پی این اتفاق در لاکی مکشوف میشود انتخابی است که او میکند. او به سراغ سوپرمارکت میرود و سه پاکت سیگار میخرد و در خانه بهصورت افراطی شروع به کشیدن سیگار میکند. لاکی در پشت تلفن ظاهراً به فردی که او را میشناسد اعتراف میکند که ناراحتکنندهترین لحظه عمرش کشت غیر عمد یک مرغ مقلد در نوجوانی بوده است. در کافه با وکیلی که هاوارد اجیر کرده تا بعد از مرگش به وصایای او عمل کند درگیری لفظی پیدا میکند و در جدالی کمیک او را به تقابل روبرو با مشت دعوت میکند.
اگزیستانسیالیسم با صراحت اعلام میکند: بشر یعنی دلهره. دلهرهای که حاصل از انتخاب راه و روش زندگی است و مسئولیتی که اکنون بهعنوان یک انسان در جامعه بشری بر عهده دارد.[7]
در میانه فیلم لاکی درروی تخت خود خوابیده است و روز خود را بهگونهای دیگر شروع میکند. او بعد از شستن صورتش سیگار نصفهای را روشن میکند و دوباره به تختخواب برمیگردد. این صحنهها با موسیقی همراه هستند و زوایایی که برای دوربین انتخابشدهاند تنهایی و انزوای شخصیت را نمایش میدهند. در نمایی از بالا دوربین به عقب برمیگردد. لاکی را تنها و خیره به فضای روبرویش به تصویر میکشد. تجربه عشق و برخورداری از یک دوست چیزی است که لاکی از آن محروم مانده است. فقط خدمتکار سیاهپوست کافه است که نگران او بوده و به دیدنش میآید. آنها در مقابل برنامهای که لیبراچی در آن بامهارت خاصی پیانو مینوازد علف میکشند. در پایان لاکی که احساس نزدیکی بیشتری به زن کرده رازی را به او میگوید:" لاکی میترسد".
لاکی بار دیگر وکیل را در کافه صبحانه میبیند. وکیل مرگ را یک اتفاق غیرمنتظره خطاب میکند و معتقد است انسان بایستی نسبت به آن حالت کنش داشته باشد. او میگوید قراردادی را با شرکتی تنظیم کرده است و زمانی که میمیرد خانوادهاش هیچ دردسری نخواهند داشت و فقط با یک تلفن میتوانند جسد او را تحویل دهند ... لاکی در پایان به او میگوید پس تو الآن مرده محسوب میشوی و وکیل از این جواب خیره میماند. جوابی که لاکی میدهد حاصل نگرش او به زندگی است، سبکی از زندگی که بر اساس انتخاب صورت گرفته است نه آنچه زندگی بر انسان تحمیل میکند. هرچند این کار وکیل نیز یک انتخاب در زندگی بوده است ولی اندیشیدن به مرگ و آماده ساختن خود برای آن به دلیل پذیرفتن قطعی بودن آن است.
لاکی در فروشگاهی که حیوانات خانگی میفروشد سراغ مرغ مقلد را میگیرد و نهایتاً تعدادی جیرجیرک میخرد و شب آنها را در پنجره بالای سرش میآویزد. سروصدای عجیب جیرجیرکها در سکوت شب لاکی را از تنهایی درمیآورد و او به خواب میرود. روز بعد لاکی در کافه صبحانه با کهنه سربازی از جنگ برخورد همکلام میشود. داستانی که کهنه سرباز برایش از دخترک هفتساله بودائی ژاپنی تعریف میکند و لبخند زیبایی که در پایان داستان دخترک در آن مکان بر لبهایش داشته چیزی از درون بوده است. به گفته مرد لبخند دختر در کنار ترس از کشته شدن لبخند به سرنوشت بود و شادی قدرتی داشت که شدت این ترس را کاهش میداد. این گفتهها لاکی را به درون خود میبرد. این سکانس برش میخورد به پلانی که لاکی ساعت قهوهجوش خود را که از ابتدای فیلم فقط یک عدد (۱۲) را نشان میداد دوباره تنظیم کند. گویی زندگی او از نو شروعشده است.
در این فیلم تأثیر صداهای خارج قاب در چند صحنه بکار گرفتهشده است. درصحنه تنظیم ساعت صدای جشن و موسیقی شنیده میشود و سپس لاکی را در جشن تولد خوان، پسر زن مکزیکی مسئول سوپرمارکت، میبینیم. در جشن لاکی علیرغم روحیه انزواطلبی که دیگران و حتی تماشاگر از او انتظار دارد شروع به خواندن ترانهای به زبان اسپانیولی میکند. این سکانس تغییر درونی شخصیت را نمایش میدهد. در قطعه پایانی لاکی درحالیکه در مقابل کاکتوس پیر کنار جاده ایستاده، لبخندی به لب دارد. پرسشی در پایان فیلم در ذهن مخاطب شکل میگیرد:
«آیا این لبخند لاکی حاکی از شادی درونش نسبت به سرنوشت است و انتخابی که در زندگی خودکرده است؟»
[1]. به معنای خوششانس LUCKY
John Carroll Lynch.[2]
[3]. فیلسوف مشهور دانمارکی و سرسلسله اگزیستانسیالیستهای مسیحی (۱۸۱۳-۱۸۵۵)
[4]. ازخودبیگانگی انسان مدرن، فریتس پاپنهایم، نشر بان
[5]. سینمای اگزیستانسیالیستی، ویلیام سی.پامرلو، ترجمه نصر اله مرادیانی، نشر بیدگل
[6]. تکنیک تکرار صحنهها در فیلم
[7]. از کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ژان پل سارتر
پست الکترونیکی نویسنده: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دیدگاهها