اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

بدون هیچ عشقی نگاهی به «عشق» میشائیل هانکه

 

 عشق میشائیل هانکه

من تا این‎جا در حال نوشتن لیست فیلم‎های محبوبم در جشنواره کن هستم. عشق Amour ساخته میشائیل هانکه فیلمی است که تعداد زیادی از منتقدان آن را بهترین فیلم جشنواره امسال لقب داده‎اند؛ اما من روی چنین حرفی اصلا حساب نمی‎کنم. من دو ساعت نشستم در حالتی کسل کننده و با کم‎ترین ذوق این فیلم بی‎مزه را تماشا کردم و هنوز هیچ تغییری در من ایجاد نشده است. من در پایان کاملا از این‎که صدای گریه‎های اطرافیانم را می‎شنیدم پریشان‎حال بودم. آیا مردم واقعا این را دوست داشتند؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ شاید من جوانم و خیلی جوان‎تر از آن‎که بخواهم رسیدن به پیری و مرگ را درک کنم. شاید این یک گفتار تک‎گویانه و حدیث نفسی از هانکه است که به مرز 70 سالگی رسیده است. هر چه بود من که از آن خوشم نیامد. مؤثر؟ نه به هیچ وجه.

آمور، یا به زبان ساده‎تر در انگلیسی لاو (عشق)، آخرین فیلم از کارگردان اتریشی میشائیل هانکه که نخل طلای کن را در کارنامه دارد؛ است. من می‎خواهم بپذیرم که این آخرین تجربه خوب از او نیست زیرا من در ذهنم دو تجربه خوب بازیهای مسخره Funny Games و روبان سفید The White Ribbon را به یاد دارم که از آن‎ها لذت برده‎ام. عشق در مورد ازدواج دو فرد سالخورده است که به پیری رسیده‎اند و لحظات قبل از مرگ را در کنار یکدیگر هستند. این فیلم در همین مورد است. فقط یک پرتره از پیری و لجاجت زوجی که برای پذیرفتن واقعیت مرگ دست و پا می‎زنند. سرانجام لجاجتی از دورنمای شخصی در دهه‎ی 20. بازم باید به این اشاره کنم که شاید من با چنین تجربه‎ای ناآشنا هستم، بنابراین این ممکن است در موردم گفته شود که من به همین دلیل آن را درک نمی‎کنم.

ممکن است این به نظر برسد که من یک مخاطب سینمای عامه‎پسند هستم و شما با چنین جواب‎هایی در مقابل من قرار بگیرید (در واقع چنین نیست). من قطعا تفاوت تولیدات بزرگ و مستقل سینما چه در زبان خودم –انگلیسی- و چه سایر زبان‎ها است؛ می‎دانم. باید اشاره کنم که عاشق فیلمسازان خارجی چون ژاک اودیار، خاویر دولان، نیکلاس وندینگ رفن و بانگ جون هو  –و تعداد بسیار بسیار دیگری از همین جشنواره – هستم؛ اما من فقط نمی‎توانم این نوع از سینما را تحمل کنم. این نوعِ کسل کننده و توصیفی از سینما که فقط زوجی را به ما برای دو ساعت نشان دهد که با واقعیتی چون مرگ مواجه هستند؛ اما تلاش می‎کنند آن را نادیده بگیرند، خود را دور ببینند و یا دست و پا بزنند. این جذاب یا هیجان‎آور یا دلچسب یا سحرآمیز یا پرطپش نیست. سرتاسر این فیلم بی‎مزه و ملال‎آور و به صورت ساده به تصویر درآمده است.

به طور حتم اجراها خوب هستند. قطعا فیلمبرداری، نورپردازی و طراحی صحنه خوب هستند؛ اما یک فیلم بیش از مجموعِ چند مورد است. متأسفانه در مجموع چیز خاصی حاصل نشده است. هیچ. من هر چه تلاش کردم اشکم درنیامد. عشق، برای من، تهی از احساس بود. باز هم شاید من آدمی هستم که آن را خوب متوجه نشدم؛ زیرا من یک شخص 80 ساله یا نزدیک به 80 سال نیستم و هرگز هم ازدواج نکرده‎ام. با این حال می‎خواهم سعی کنم که چیزی از فیلم استنتاج کنم. من می‎توانم احساس بسیار فراوانی را بیابم که با موضوع اصلی دم‎دستی آن از بین رفته است. من می‎توانم ابتدای ان را درک کنم، اما نمی‎توانم تا انتها منتظر بمانم بنابراین باید بلند شوم و به دنبال فیلم دیگری در کن باشم که از آن لذت ببرم.

فیلم love میشائیل هانکه 

خلاصه این‎که بهتربن راه برای توضیح ابن که چرا از عشق خوشم نیامد این است که فیلم تنها صحنه‎هایی از زندگی یک زوج پیر است که روز به روز پیرتر می‎شوند. بله این واقعیت اصلی این است. پرتره‎ای گل‎درشت از این گونه زوج‎های سالخورده و اینکه چگونه عشق درد نردیک شدن به مرگ را در آن‎ها وخیم‎تر می‎کند, و دلیلی برای احساس همدردی و اهمیت دادن به آن‎ها ندارم. که من را در مورد نزدیک شدن آن‎ها به مرگ نگران کند. آن‎ها کیستند؟ شاید آن‎ها زندگی طولانی، سالم و موفقی داشته‎اند و اگر چنین است، پس چرا من باید تا این اندازه نگران تقلای آن‎ها باشم؟ به طور حتم هیچ‎کس نمی‎خواهد فرد دیگری بمیرد و این کاملاً قابل درک است؛ اما نکته همین‎جاست. مرگ همیشه همراه و اطراف ما بوده، این احساس همیشه در دنیا وجود داشته و  همه‎ی ما روزی مرگ را نجربه خواهیم کرد (چه پدر بزرگ و مادر بزرگ، چه در خانواده‎ای بزرگ، دوستان و ...) و از آن جایی که مرگ وجود دارد، در من اشتیاقی برای اهمیت دادن به فیلمی  که هیچ چیز خاصی به چنین تجربه‎ای نمی‎افزاید، وجود ندارد.

دیگر مقایسه‎ی تند و تلخ من برای این فیلم این است که شبیه خوردن یک تکه نان بیات و بی‎مزه است. مهم نیست که چیست، مهم این است که آن نان بیات نمی‎تواند بهترین  وعدۀ غذایی باشد که تا به حال خورده‎اید؛ البته قابل درک است که اگر شما برای یک هفته گرسنگی بکشید برای شما لذیذ خواهد بود. یا این‎که ممکن است بارها و بارها بهترین غذای دنیا را خورده باشید که اکنون یک تکه نان بیات یک تغییر لذیذ از استانداردهای همیشگی تان است؛ اما در این نقطه از زندگی چیزی لذیذتر، با لایه‎ها، طعم و ترکیباتی بیشتر را ترجیح می‎دهم که واقعاً بیشتر از یک قرص نان پخته شده از غلات باشد.

عشق نه درون مایه  دارد, نه سبک, نه شعف, نه شور و نه حتی بن‎مایه. فیلم تنها صحنه‎هایی است که یکی پس از دیگری می‎آیند و می‎روند به طوری که برخی با هم مرتبط هستند، اما در مجموع چنین نیست. شخصاً به فیلم‎هایی گرایش دارم که درون‎مایه, سبک و داستان یا موضوعی داشته باشند که تاکنون ندیده‎ام و من را به دنیای دیگری ببرند. من را شیفته و مجذوب خود سازند، به من چیزی بیاموزند، به من انگیزه بدهند و احساسی برایم به ارمغان آوردند که معمولاً تهی از آن هستم. عشق هیچ یک از این‎ها نیست و تنها احساس نا امیدی، حقارت و خشم را بر می‎انگیزد. هزاران هزار فیلم دیگر وجود دارد -حتی آن‎هایی که من بدم می‎آید- که ترجیح می‎دهم دوباره آن‎ها را ببینم به جای این‎که یک بار دیگر به تماشای این فیلم بنشینم. از این فیلم چیزی عاید من نشد، برای من کاری نکرد، می‎خواهم فراموشش کنم و با بیشترین سرعتی که می‎توانم ادامه دهم.

 

 


توضیح مترجم:

الکس بیلینگتون منتقدی است که بر خلاف برخی ریویونویسان عرصه نقدنویسی بی‎جهت از فیلمی تعریف نکرده است و در سال‎های اخیر اگر به کارنامه ریویوهای او نگاهی بیاندازیم متوجه خواهیم شد که فیلم‎هایی که او ستایش‎شان کرده است را دوست داریم. نمونه‎هایش کشتیکجکار، یک پیامبر، درایو، باید در مورد کوین صحبت کنیم و فیلم‎های متعدد دیگر. بیلینگتون تا به این‎جای کار فیلم زنگار و استخوان ساخته ژاک اودیار و سپس فیلم مثل یک عاشق ساخته عباس کیارستمی را بهترین فیلم‎های جشنواره کن دانسته است که به زودی یادداشتش را منتشر خواهیم کرد.

 

 

 

درباره نویسنده :
دکتر مجید رحیمی جعفری

سوابق تحصیلی: دکتری تئاتر دانشگاه تهران – کارشناس ارشد ادبیات نمایشی با پایان‎نامه بررسی روابط بینامتنی در سینمای ایران (1390-1370) – مهندس تکنولوژی نساجی با پایان‎نامه تأثیر مُد در طراحی ماشین آلات.

 

عرصه فعالیت: مدیرمسئول مجموعة هنری آکادمی هنر / مدرس مقطع کارشناسی ارشد رشته های پژوهش هنر، ارتباط تصویری و تصویرسازی؛ مقطع کارشناسی طراحی لباس / طراح دو دوره سوالات کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد در رشته‌های طراحی لباس، ارتباط تصویری و تصویرسازی / منتقد و پژوهشگر هنر / تهیه کننده تئاتر / نمایشنامه و فیلمنامه‎نویس / عضو سابق  گروه پژوهشی نشانه‎شناسی هنر خانة هنرمندان ایران / دبیر اجرایی چندین همایش‎ علمی / همکاری با نشریات علمی-پژوهشی (همکاری در مقام داور فصلنامه جستارهای زبانی دانشگاه تربیت مدرس، روایت شناسی انجمن علمی نقد ادبی ایران) و تخصصی (از جمله فارابی و صنعت سینما)


نظریه ها: نظریه بیناجسمی / تئوریزه کردن نظریه بینارسانه در سال 1390 /  همکاری با دکتر حمیدرضا شعیری در تئوریزه کردن نظریه ناسرگی 1389

 

زمینه پژوهش: نشانه شناسی گفتمانی / بینامتنیت / نقد ادبی / جلوه‎های نمایشی / سینمای آمریکا / فشن آرت / ژانر / سینمای گرایندهاوس / ارتباط تصویری

 


دیدگاه‌ها  

+1 #12 لیلا 1392-01-20 18:22
تمام مدت دیدن فیلم آرزو میکردم خدایا جون منو قبل از اینکه به این وضعیت بیفتم بگیر.فیلم یه مقدار خسته کننده بود.آخر فیلم و حرکت پیرمرد شوکه م کرد و دارم به این فکر میکنم آیا کار درست رو انجام داد؟کلا فیلمی نبود که بخوام دوباره ببینم و یا بعد از دیدنش بگم به به عجب فیلمی .
نقل قول کردن
+5 #11 بهروز 1391-11-25 01:42
من نه منتقدم نه نویسنده تنها گاهی زیبایی هنر را حس میکنم.هانکه در این فیلم به ما نشان میدهد که عشق جلوه های متنوع و گوناگونی دارد تا آنجا که گاهی بخاطر عشق مجبور میشوی خود عشق را به مسلخ ببری.من وقتی فیلم پلهای مدیسن کانتی کلینت ایستیوود رو دیدم،تلخی عشق را با همه وجود حس کردم در عین حال که شکوه وعظمت عشقی که جسیکا به درون برد اما اینجا هانکه به من یادآوری کرد که سکه عشق دو رو ندارد، هزار رو دارد.اما نویسنده نقد خود جواب خود را در نقدش داده و آن اینکه بنظر میرسد دغدغه عبور زمان را ندارد و چه بسا نمیخواهد روی دهشتناکی عشق را ببیند!!
نقل قول کردن
+6 #10 پوريا رمضانيان 1391-11-20 00:02
(ادامه)... فرم (قالب يا ساختار) فيلمي كه از مرگ سخن مي گويد، چگونه بايد باشد؟ آيا مرگ ميل آدمي را از ادامه دادن باز نمي ستاند؟ آيا اين مرگ نيست كه با اعلام آمادگي اش در زندگاني آدمي او را به وحشت و بهت فرو ميهلد؟ و پيوند هرگونه عشق را سست مي كند؟ آيا رخوت و بي ميلي را در آدمي بار نمي نشاند؟ بي شك مرگ چنين است. هانكه نيز با نبوغ بالاي فيلم سازانه اش اين واقعيت را به مخاطب سرايت داده و الکس بیلینگتون شايد بهترين مخاطبي باشد كه اين فيلم انتظار آن را دارد. بيلينگتون در نقدش با سوالات پي در پي بار ديگر مخاطب را با همان بهت يأس آوري مواجه مي سازد كه هانكه در اثرش كرده بود. ”دیگر مقایسه‎ی تند و تلخ من برای این فیلم این است که شبیه خوردن یک تکه نان بیات و بی‎مزه است.“ اين واژگان كه بيلينگتون به عاريت گرفته چيزي نيست جز ماهيت تلخ فيلم كه به راستي چون تكه ناني است بيات و بي مزه كه آدمي نه جرأت خوردن (يا خوراندن) آن را دارد و نه آنقدر بي نياز است كه از خوردنش امتناع ورزد.
نقل قول کردن
+5 #9 پوريا رمضانيان 1391-11-19 23:59
فيلم «آمور» را با دقت تماشا كردم. و پاره اي از نقد ها را به انگليسي و فارسي به آن خوندم. بايد بگويم نقد آقاي بيلينگتون يكي از بهترين نقد ها بود. پيش از هر چيز بايد بگويم به نظرم فيلم يك شاهكار است و قطعاً آقاي بيلينگتون هم با ما موافق است. او با ابراز اينكه تا ٨٠ سالگي راهي دراز در پي خواهيم داشت، مي خواهد بپرسد كه آيا نيك انديشيده ايد كه از اين لحظه كه هم اكنون در گذشت راهي تا مرگ نمانده است؟ آيا گمان مي كنيد مرگ با ما بيگانه است؟ با مايي كه نه تن به عشق زناشويي داده ايم و نه در اميد واپسين ساليان زندگانيمان مرگ را انتظار مي كشيم. محتوا و فرم در اين اثر آنقدر درهم تنيده است كه نمي توان از يكي بدون ديگري سخن گفت.
نقل قول کردن
-1 #8 روح اله منافي 1391-11-09 00:51
به عاشقان سينه چاک آمور هم توصيه ميکنم بيشتر در مورد مقوله هنر و زيبائي شناسي دقت کنن چون زيبائي در هنر هم مثل ساير چيزا کاملا نسبيه مثلا فيلم رستگاري در شاوشنگ که نه گيشه داشت و نه توي اسکار موفق بود هميشه در رده هاي بالاي ليست بهترين فيلمهاي تاريخ سينما قرار داشته پس بيائيد دست از نگاه تونلي به مقوله هنر برداريم و به ديگران اين حقو بديم که از چيزائي که ما خوشمون مياد بدشون بياد...همه تون رو دوست دارم...
نقل قول کردن
-1 #7 روح اله منافي 1391-11-09 00:31
هر فيلمي رو از دو جنبه بايد ديد و نقد کرد يکي محتوا و ديگري فرم . محتواي آمور بسيار چالش برانگيز و بکر بود اما به نظر من فرم بيان اين محتواي ناب بسيار ضعيف و فاقد خلاقيت و سطحي بود .
نقل قول کردن
+1 #6 محسن شاهمردی 1391-10-30 01:30
دوست دارم الآن بدونم نظر خود آقای رحیمی جعفری چیه! چون زمانی که متن ترجمه شده هیچ کس فیلم را ندیده بوده و فقط در کن اکران شده الآن اغلب فیلم را دارند می بینند و خود مترجم هم احتمالا دیده پس دوست دارم بدونم قبلش که گفتن این منتقد کارهایی که دوست داشته جزء بهترین های سال بوده هنوزم نظرشون باهاش همراهه یا نه. امکانش زیاده که عشق اسکار را هم ببره
نقل قول کردن
-2 #5 پیمان 1391-10-29 12:46
متاسفم که این آقای بیلینگتون به خودش لقب منتقد رو داده و جرات کرده درباره این فیلم صحبت کنه. در حالی که هیچ درکی از فیلم نداشته و فقط توی فیلم دنبال جذابیت گشته.
عشق فیلم بزرگی ست، شاید هر کسی آن را درک نکند، که مالامال از احساس است، و درست در همان لحظه ی اوج فیلم (کشمکش بالش و رهایی) می توان عشق را حس کرد.
نقل قول کردن
-3 #4 sharifi 1391-10-22 15:57
akhe che joori emkan dare haneke filmesh injoori bashe! in film alan candide oscar e o zangar o ostokhan nist :-*
نقل قول کردن
0 #3 روح اله منافي 1391-10-22 14:10
به آقا يا خانوم ميم هم پيشنهاد ميکنم يک بار ديديگه با دقت بيشتري نظرات اين منتقد رو بخونن چون چيزهائي که شما نوشتيد اصلا ربطي به محتواي اين يادداشت نداره . اصلا ايشون بحث سن و سال نکرده , داستان چيز ديگه ايه...
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما