نقد فیلم تونی اردمان Toni Erdman تحسین برانگیز
- توضیحات
- نوشته شده توسط گای لودگو (ورایتی)
- دسته: یادداشت سینمای اروپا
- منتشر شده در 1395-02-26 22:39
فیلم ماریان آده که به واقع بررسی آهستهی افسردگی مشترک است، اندکی طولانی به نظر میرسد که البته ضروری مینماید. فیلم دقیقاً به اندازهای زمان میبرد که لازم است تا شخصیتهای زیاد آن، که با جسارت فوق العاده و نوآوری توسط پیتر سیمونیچک و ساندرا هولر بازی شدهاند، راه خود را به سمت هم و به درون خویش بیابند. نویسندهای به توانمندی آده، احتمالاً میتوانست داستانی احساسی و رستگاریبخش روایت کند. داستان زنی تاجر و پدر سردرگمش که در نیمی از زمان فیلم به تفاهم میرسند. اما تونی اردمان چیزهای بسیار دیگری نیز در سر دارد که گاه جابهجا میشوند. این رابطهی شکنندهی پدر-دختر بدل به منشوری میشود که از طریق آن، آده به مسایل گستردهتر رفتارها و هنجارهای معاصر بپردازد- حتی به کار و بار فمینستی شکستهای هر روزهای که زنان در محل کار با آن مواجهند.
این که فیلمنامهی آده در حالتی برزخی قرار دارد و میان سطوح احتمالا متصادم احساس و امور فرعی، آن هم بدون آنکه آگاهانه شعاری باشد، نوسان میکند معجزهی کمی در ساخت دراماتیک نیست، هرچند سیالیتی او در مورد لحن آده موجب شگفتی کسانی شود که فیلم قبلی او یعنی «همهی دیگران» را دیدهاند- درام زیبا، احساسی، جنسی و خندهداری در باب جدایی- که هفت سال پیش ساخته شد. هرچند او خود را سرگرم تهیهکردن فیلمی برای میگل گومز کرده، اما امید داریم در رقابت جشنواره فیلم کن آخرین نمایش بینالمللی خود را برای تسریع پروژهایش انجام میدهد.
شاید بد نباشد بدانید که «تونی اردمان» نام شخصیت اصلی فیلم هم نیست- مگر تا وقتی که پس از نقشبازیکردنهای دروغین در میانهی روایت، بدل به چنین چیزی میشود- صحنهی آغازین که عامدانه و به تدریج بدل به طنز میشود، وینفرد کنرادی را معرفی میکند. معلم پیانویی که طلاق گرفته و بیهدف در دوران بازنشستگی در حومهای در آلمان وقت تلف میکند. او در هیئت استاد دوز و کلک، نقش آدمهای مختلفی را برای پستچی حیران بازی میکند. وقتی احمق پیر و محبوب او سرانجام میمیرد، وینفرد کمتر از همیشه کاری برای انجام دادن دارد؛ دوباره سراغ تنها فرزندش اینس میرود که اکنون تقریباً سی ساله است و در رومانی کار میکند.
مشکل اینجاست که اینس به لحاظ بیرونی میخواهد فاصلهی بین خود و پدر را از بین ببرد، مخصوصاً وقتی او بیخبر در بخارست سرزده وارد زندگیاش میشود. (در یک برداشت وینفرد را از سوگواری در باغچهی خانه به وقتگذرانی کنار دفتر کار اینس میرود و تکانه ی سختی در یک حرکت بیکلام نمایش داده میشود- حتی درمدتی چنین طولانی، اقتصاد لحظه به لحظهی فیلمسازی آده مدام تاثیر میگذارد).آنچه حاصل میشود 48 ساعت بیرحمِ باورپذیر است، وقتی که اینس با ترس وینفرد را به رشتهای از درگیریهای حرفه ای میکشاند. از خوبیهای ظریف تا مواجهات سخت. او سرانجام در یکی از آن بحرانهای خانوادگی که عذرخواهی بلافاصله هم نمیتواند پاکش کند، از اینس میپرسد «آیا تو واقعا انسانی؟»
میشد در مورد همین آخر هفتهی هولناک یک فیلم کامل ساخت ولی تونی ارمان تازه دارد شروع میکند. اگر وقایع را بیش از این به ترتیب روایت کند، لذت بیننده از آناتومی پیشبینیناپذیر روابط آده از بین میرود، و نیز حرکت محتاطانهی لحن کمیک فیلم که در حال اوجگیری است- زیرا دعوای اینس و وینفرید متعاقبا برهمکنشهای او با دوستان، دوست پسر و همکارانش را تحت تاثیر قرار میدهد و کم کم خوی افسردهاش که معمولا تحت کنترل است، آشکار میشود. پدر و دختر هنوز خیلی با هم کار دارند، چرا که پدر در نقابهای مختلفی ظاهر میشود و آنچه از همه بیشتر اینس را آزار میدهد این است که درمییابد وقتی مردی کنارش باشد بیشتر در تجارت جدی گرفته میشود، حتی اگر این مرد همچون پدرش تا این حد بیاطلاع باشد.
در ساعت پایانی فیلم که درخشان و همراه با ریسک است، آده و بازیگرانش از طریق رشتهای از قطعات کمدی که شخصیتها را تشریح میکند، به حس تخلیهی عاطفی پیچیدهای دست مییابند. هولر قبلا خود را اثبات کرده است، مثلا در فیلم رکوئیم هانس-کریستین اشمید، بازیگری با شهودی نامعمول و هوشی سرشار، هرچند قبلاً نقشی این قدر دشوار به او محول نشده بود. همچون این سه دقیقه که در آن او مشغول خواندن ترانهی «بزرگترین عشق» از ویتنی هوستون است- صحنهای که تشویق حاضران را در کن برانگیخت و این چیزی نیست که معمولاً در کن رخ بدهد. (انتخابی است ناشی از الهام: متن ترانه برای این داستان مربوط به عشق والد و فرزند بسیار مناسب است). از لحاظ تکنیکی و بصیرت درونی سیمونیسچک، مجری تلویزیونی اهل اتریش، بسیار به او نزدیک است. او نمیترسد که در مورد ابعاد مسخرهی شخصیت وینفرد اغراق کند، و در عین حال هیچ چیزی راجع به اندوهی که در پس آن است نگوید.
آده نیز از تصویرسازی ژستهای احساسی پرهیز نمیکند و در عین حال ظرافتهای دراماتیک نیز در کار او دیده میشود. بسیار به ندرت و تصادفی در سینما - به لطف فیلمبرداری پاتریک اورت که عامدانه فروتن است- اینقدر به دقت بر شخصیتها تمرکز دیده میشود. در یک جا، زوم از تلاطم درونی اینس گرفته میشود همچنان که او از بالای برج شرکتش به پایین نگاهی میاندازد به انبوههای از فعالیت انسانی در بخارستی که در حال فروریختن است، آن پایین. کلامی در مورد آن گفته نمیشود، اما ماریان آده در «تونی اردمان»، همچون هر فیلمساز اومانیست بزرگی، به زندگی در حالات مرزی، حتی وقتی که زندگیهای مورد نظر انرژی بسیاری مصرف کنند؛ توجه دارد.
دیدگاهها
جا انداختن « سگ» توی متن در حالی که بهش در ادامه متن اشاره شده و نقش کلیدی توی فیلم داره!
«کلامی در مورد آن گفته نمیشود، اما تونی اردمان، همچون هر فیلمساز اومانیست بزرگی، توجه دارد به زندگی در حالات مرزی، حتی وقتی که زندگیهای مورد نظر انرژی بسیاری مصرف کنند. » نویسنده حتی اسم فیلمساز هم نمیدونه و چون ترجمه ست اسم شخصیت رو به جای فیلمساز آورده! زندگی در حالات مرزی!! زندگی های مورد نظر انرژی های زیادی مصرف میکنند!!! آیا یک فارسی زبان حتی اگر هم بخواد میتونه همچین جملات بی معنایی ردیف کنه!!
شما با ما مخاطبین شوخی دارید یا با خودتون!