برف بهاری در حیاط خانهی ما / نگاهی به فیلم «برف روی کاجها»
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1392-02-22 00:42
برف روی کاجها با یک پرولوگ تقریباً نیم ساعته آغاز میشود که شخصیتهای داستان و روابط آنها را با یکدیگر نشان میدهد. علی و رویا زوج تیپیکالی هستند که یک زندگی معمولی را میگذارند، هر ماه برای خرید ماهیانه به فروشگاه میروند، شاگردهای پیانوی رویا هرروز به صورت مرتب و سر ساعت مشخص برای تحویل درس به خانهی آنها میآیند. همه چیز به آرامی جلو میرود، تا اینکه یک روز رویا با دوست پسر یکی از شاگردانش که چند روز است سر کلاس نمیآید تماس میگیرد و در طی این تماس متوجه میشود که شوهرش علی با شاگردش نسیم ارتباط دارد. از اینجا مسیر داستان تغییر میکند. زندگی رویا به یکباره عوض میشود.
او که تا آن روز از پشت در شیشهای خانهاش با دنیای بیرون در ارتباط بود – شاگردانش، همسایه، کارگر، صاحب خانه،... – حالا به خود میآید. زندگی دیگر همان رنگ و بوی قبلی را ندارد. افراد دور و برش دیگر همان افراد سابق نیستند. پس دل خود را به روی آدمهای جدید باز میکند. ریتم مترونوم او دیگر مثل سابق تیک تاک نمیکند. پیانوی او پشت در شیشهای نیست. او با دنیای زنانهاش آشتی میکند، به ناخنهایش لاک میزند و به چشمانش خط چشم. او عشق را دوباره بعد از سالها پیدا کرده و رنگ و بوی زندگیاش زیباتر شده است. سیاهی زندگی که از ابتدا بر سر او سنگینی میکرد در انتها با باریدن برف زمستانی سفید میشود و رنگ زندگی میگیرد. اما باید دید پیمان معادی در پرورش این فضا چقدر موفق بوده است. شخصیتهای او چقدر خوب پرورانده شده و آیا توانستهاند به خوبی در یک قالب مناسب جای بگیرند؟
رویا زن تقریباً جوانی است که همسر یک مرد میانسال است. او معلم پیانو است. او هنوز بچهای ندارد و زندگیاش دچار رخوت شده است؛ تا اینکه با یک اتفاق غیر منتظره مسیر داستان تغییر میکند و روایت وارد مرحلهی تازهای میشود. رویا متوجه میشود که شوهر و دوستان دور و برش به او خیانت کردهاند. پس روایت ریتم تازهای به خود میگیرد و رویا وارد مرحلهی جدیدی از زندگی میشود. اما شخصیتها به جز رویا خیلی خوب طراحی نشدهاند. بهروز، مریم و علی شخصیتهای منفعلی باقی ماندهاند که فقط به عنوان یک نوار اطلاعاتی عمل میکنند. مریم که دوست نزدیک رویا است صرفاً در حد یک محرم راز باقی مانده. نریمان که از نیمهی دوم داستان خود را بیشتر نشان میدهد در ابتدا جنبههایی از شخصیت خود را نشان میدهد، مثل تکرار مسائل سطحی و پیشوپا افتاده که تبدیل به موتیف در روایت میشود. مثل ناخن کوتاه برای نواختن پیانو یا علاقه او به فیروزه و دستبند خواهرش. ولی او هم در انتها تبدیل به شخصیتی میشود که برای تسکین دردهای سرکوب شدهی رویا در داستان گنجانده شده است و این باعث میشود که حضور او چندان چنگی به دل نمیزند و به همین ترتیب زن صاحب خانه و بهروز که بلاتکلیف باقی ماندهاند؛ اما همانطور که گفته شد یک شخصیت خیلی خوب خود را در روایت پیدا کرده است: رویا. او هدف دارد، در مقابل اتفاقات منفعل عمل نمیکند، قرار نیست مانند هر زن ایرانی با طلاق روبرو شود. او یک تیپ نیست و به صورت منحصربفرد عمل میکند پس تبدیل به یک شخصیت میشود و بازی خوب مهناز افشار هم این مسئله را به بهترین نحو شکل داده است.
اتفاقات و صحنههایی نیز در روایت دیده میشوند که چفت و بست چندانی با کل داستان ندارند، مثل تست بازیگری مریم و یا دستهی عزاداری که از محلهی آنها میگذرد که به نظر میآید جنبهی محافظه کارانهی پیمان معادی را نشان میدهد. اما در مقابل هم سکانسهای زیبایی هم در فیلم وجود دارد که به دل مخاطب مینشیند، مثل خراب شدن ماشین نریمان و تلاش او و رویا برای روشن کردن ماشین. در نهایت این فیلم نیز تا حدودی تکیه بر سانتی مانتالیسم میزند و نتوانسته خود را از این مهلکه نجات دهد و با گرایش به احساساتیگرایی در حد یک ملودرام باقی میماند.
پیمان معادی به عنوان یار همیشگی اصغر فرهادی اینبار به تنهایی و به طور مستقل با یک گروه حرفهای تلاش کرده تا یادگار جدیدی را به سینمای ایران تقدیم کند، که ردپای اصغر فرهادی را در جای جای فیلم میتوان دید. اما پیمان معادی تا چه حد در این راه موفق بوده است؟ باید گفت که این فیلم همان برفی است که بر سر دنیای سیاه اطرافمان باریده است.
دیدگاهها
ممنون