شعری برای رهایی / نگاهی به «آسمان زرد کم عمق» ساخته بهرام توکلی
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1392-09-16 02:07
آسمان زرد کم عمق در ادامه آثار اندیشمندانه بهرام توکلی، در ساحت دیدگاهی فلسفی و روانکاوانه در باب چگونه زیستن در محدودهای آن سوتر از خط کشیهای محتوم روزگار روایت میگردد. سینمایی که حول محور تخیل و سبک بالی خیال به پرواز در میآید و اندیشه را هم به دنبال این سفر به جنبش میدارد.
"غزل" همچون دیگر شخصیتهای اصلی آثار توکلی در مرز باریکی از جنون و شیدایی سیر نموده و هندسهای از اوهام و کابوس را در مینوردد. فیلم با ترسیم بهشتی آرمانی در برابر منزلگاهی در حال نابودی، دریچه ذهن را در رهیافتی از روشنایی به تاریکی میغلتاند كه نماهایی از تلاقی بزم عروسی و اندوه فنا شدن آدمی و در ادامه در دور تسلسلی از بودن و شدن، نوید زايشي دوباره را به اجرا مینهد. غزل که در هراس از دست دادن انسانيت به دنبال شکار لحظهای زيبا جهت ثبتی همیشگی در خاطرهاش است، دست به انتخابی سرنوشت ساز برای بهترینهایش میزند. او که زندگی را آوار آرزوها مییابد، بهترین نقطه آرامش را در صیقل یافتگی نفسی زیبا و روحانی جستوجو مینماید و فیلمساز با انتخابی مناسب از رنگ و نور و کادربندی تصاویر، خلق این اندیشه را موجب میسازد، گویی پنجرهای از سبک نگاهی کوبیسم به منظر دید مینشیند و شکست زمان و اجرای فرمی پارانویایی به سیالیت روانی درگیر با معمای زندگی یاری میرساند.
فیلم آسمان زرد کم عمق با تلفیقی از دنیای عینی در برابر فطرت ناتورالیسم بشر به سرانجامی غمگسار از استیصال روح انسانِ به ظاهر مدرن پرداخته که چنان غرق در چارچوب الزامات روزمره گردیده که نشانه های مرگ را به فراموشی یافته است. موتیفهای مکرر" نابودی در اوج زیبایی" تداعیگر تفکری اگزیستانسیالیستی می باشد که سیاحت وجود را به سوی تحولی اصالت بخش می پندارد و هر موجودی را به مثابهی جوهرهای جهت راقم نمودن سرنوشتاش میداند. فیلم با انتخاب فرمی پیشرو از طراحی فضایی سرد و سنگی، تضاد رخدادها، واگویه هایی رازآلود و تداخل زمانی که حتی رسوخیافته به صحنههای بعد میگردد، به خوبی نمایشگر این دنیای مخدوش بوده و تنهايي شخصیت اصلی فیلم و پناه بردن به آرایههای تخیل را در پیمایش مسیری متفاوت از آدمیان عرضه میدارد. اگر "یحیی"در
پا برهنه در بهشت، " امینِ" پرسه در مه و "احسانِ" اینجا بدون من، سازی ناکوک از روزگار را جهت رهایی از جامعهای بیرویا در سر میپروراندند، "غزل" در آسمانی زرد و کم عمق، نگاهی عمیقتر و گسترده تر را در رهیافت دگردیسی آدمی به دنبال داشته و چرخه هستی را به چالشی میان گزارههايي اساسي از جبر یا اختیار به پروا در ميآورد. او چنان درگیر برزخ ذهني تصادف و تقدیر در حیات بشری گردیده که حرفهاش هم در راستای دمیدن نفسی قابل پرواز، به خوبی از طرف کارگردان، مربی رقص بنا شده تا رد شدن از دیوارههای اسارت را برای فرزندانی پاک به تعلیم در آورد.
چهارمين فيلم توكلي که به طور محسوس در اجرا از ماليخوليا ساخته لارس فون تريه تبعیت مینماید، در ارایه رسیدن به ژرفای شخصیت اصلی خود ناموفق بوده و نمی تواند به عمق جهانشمولی فاعل این دیدگاه دست یابد، در واقع غزل برخلاف دیگر پرسوناژهای فیلمهای توکلی که رگههایی از متفاوت نمایی را در جهت مقبولیت رفتارشان با محیط پیرامون داشتند، نتوانسته است نماینده انتخاب مسیر دهشتناک و حساس ارایه شده باشد و از این رو پذیرش وجود نحلهای فلسفی و پیچیده برای غزل از سوی مخاطب، قابل تردید است و سیرورت دستیابی به چنین نگاه حساسی در طی روند داستان ارایه نگریده و آن چه از نریشن راوی بیان میشود، هدایت تفکر غزل توسط روانشناسی است که جلوه گهی در فیلم ندارد. با توجه به این مورد، فیلم آسمان زرد کم عمق دارای چنان لایههایی ظریف از تفکر است که در برهوت سینمایی معقول و قابل ارزش، شایسته تقدیری مضاعف ميگردد.
دیدگاهها