درهای ادراک ... / نگاهی به فیلم The Doors ساخته الیور استون و زندگی جیم موریسون
- توضیحات
- نوشته شده توسط حسام کاظمی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1390-07-04 16:45
موسیقی افسون بشری است، غرق در نت به نت، واژه به واژه، گام به گام و خط به خط. آدمی به دردهایش زنده است و در جستوجوی راهی برای خروج از آلام، دری به سوی عاشقیت، ابدیت و جاودانگی.
درها(دروازهها) The Doors با اقتباس از کتاب کسی از اینجا زنده بیرون نمیآید نوشته جری هاپکینز و دنی ساکرمن بر اساس زندگی خواننده مشهور جیم موریسون[1] ساخته شد. فیلم با دیالوگهایی از موریسون آغاز میشود و فلاشبکی به گذشته. جیم در کنار خانواده در ماشین هستد و در جادههای نیو مکزیکو که در سر راه با تعدادی سرخپوست دیدار می کنند، اتفاقی که تاثیر شگرف بر آینده وی دارد و لحظه مرگ یکی از پیران قبیله او را با خود درگیر میکند تا جاییکه جیم، روح او را در خود حس میکند.
موریسون (وال کلیمر) جوان دانشجوی فیلمسازی دانشگاه UCLA است و فیلمی درهم و غیرخطی با مفاهیمی متفاوت را میسازد که نشانگر بخشی از تفکرات او است. در دانشگاه با پاملا (مگ رایان)، نامزد خود آشنا میشود که تا انتها پم با او میماند.
گروه The Doors در سال 1965 در لس آنجلس توسط دو دانشجوی سینما دانشگاه UCLA به نام های جیم موریسون و ری منزارک تاسیس شد. نام گروه را جیم انتخاب کرد که این نام گروه بر اساس کتاب درهای ادراک The doors of perception نوشته الدوس هاکسلی است -کتابی که به شرح تجربیات شخصی نویسده آن درباره دنیای خود، پس از مصرف مواد مخدر و روشنگری اثرات این مواد در زندگی میپردازد- که خود این نام هم برگرفته از یکی ازاشعار ویلیام بلیک است «اگر درهای ادراک باز میشد، هرچیزی همانطور که هست بر انسان ظاهر میگشت.»
اعضای گروه جیم موریسون(شاعر و خواننده)، ری منزارک(کیبوردیست و آهنگساز)، جان دنسمور(درامر) و رابی کریگر ( گیتاریست) بودند.The Doors دورانی ظهور و درخشش پیدا کرد که برههای عجیب در تاریخ آمریکاست و سندی است برای ارجاع به بخشی پررنگ و تاثیرگذار که همه دنیا را تحت تاثیر خود قرار داد. دوران آشوبهای خیابانی، جنگ ویتنام، قتل مارتین لوترکیگ و ترور خانواده کندی.
الیور استون در زیر ساخت فیلم در خلال نشان دان ظهور، اوج و حواشی گروه The Doors و علیالخصوص جیم موریسون نشان دهنده بخشی از تاریخ آمریکاست، سالهای عصیان، آزادیخواهی، آشوبگری و جنبشهای نوظهور جوانان در مقابل میل به تمامیتخواهی دولتمردان این کشور.
این فیلم روایت زندگی مردی است که شیفته خدایان اساطیری و باستانی بود و روح خود را فرارتر از به بند کشیدن توسط جسم خود میدانست و برای آرام گرفتن این بیقراری مدام به خلسههای ممتد فرو میرفت. مملو از الکل، مواد مخدر و رجوع به مبدأ هستی در سایهای از رقص دور آتشی سوزان. مرگ به عنوان دغدغه اصلی جیم موریسون به خوبی توسط استون نمود عینی پیدا کرده، در لحظاتی که جیم به خاطر مصرف مواد و الکل حالت طبیعی ندارد مرد سرخپوست را میبیند و رهایی روح از جسم او را کنار خود حس میکند حتی روی استیج و خود در خلسهای غریب گرم رقص در دور آتش است؛ از اینرو بخشهایی از فیلم که جیم موریسون در حال مصرف و نشان داده میشود، فیلم فضایی سوررئال به خود میگیرد.
الیور استون دوربین خود را نه به عنوان یک راوی خارج از این دنیا؛ بلکه به عنوان عنصری همراه تماشاگر با این جهان مملو از دیوانگی و جنون همراه میکند. نگاهی عمیق چون سایهای مدام که در همه حال در کنار جیم موریسون است. الیور استون با هوشمندی تمام و تعمداً سعی کرده است نگاهی به دور از جانبداری و نسبتاً تلخ به زندگی جیم موریسون داشته باشد و او را اسطورهوار به تصویر نکشیده که همین امر باعث میشود تماشاگر با این هنرمند ساختارشکن همراه شود و با او همذاتپنداری کند.
فیلم با تصویر کشیدن جزییات و خصوصیترین بخشهای زندگی این خواننده متفاوت بیننده را جزیی از این بازی میکند. جیم موریسون با ایدئولوژی خاص خود که از فلسفه، عرفان سرخپوستی به همراه رهایی ابدی ناشی میشود، انسانی را نشان می دهد که در چارچوب قواعد دست و پاگیر بشر مدرن نمیگنجد و برای رهایی از این مرزهای ساختگی و رسیده به منشا هستی در گیجی و گنگی به سر میبرد و رابطه جنسی، مواد مخدر و مشروبات الکلی دروازهای است برای خروج از این دنیای بسته و ورود به جهانی عظیمتر در بدویت جاودان.
نوع رابطه او با دنیای پیرامون، قراردادهای اجتماعی، آدمها و زنها همگی در راستای همین نگاه اوست، در عالیترین سطح آن رابطه جیم با زنی که منتقد کتاب اوست، در فضایی انباشته از مستی و گیجی مدام در بدویترین شکل خود برای رسیدن به غرایز ابتدایی و همیگشی بشر که حتی از خوردن خون هم نمیگذرند به عنوان انسانی که دوران اولیه حیات بشری در برهنگی تمام به فکر پاسخ دادن به غرایز خود بود. نگاه همراه فیلمساز به عنوان راوی بیدخل و تصرف به شکل هنرمندانهای تصویرگر زندگی شخصی این هنرمند محبوب است.
الیور استون در مقام کارگردان به دور از هرگونه جانبداری و نشان دادن تصویری سراسر سپید و پاکی از جیم موریسون سعی کرده نگاهی واقع بینانه و حتی تلخ داشته باشد و حتی از سوی عدهای متهم به سیاهنمایی در مورد زندگی شخصی وی شد؛ تا جایی که پس از سکانسهای ابتدایی تمامی تمرکز و نگاه خود را به نقاط بعضاً سیاه زندگی این خواننده جنجالی منعطف میکند و شخصیت خاکستری او را عینیت میبخشد. حتی در نماهایی که مربوط به اجرای کنسرتها و خواندن موریسون است از زاویهای آنها را به تصویر میکشد که همگی با مشکلی مواجه میشوند و هیچ سعی در اسطورهای نشان دادن جیم موریسون نمیکند؛ بلکه این برگ برنده اوست زیرا بیننده با این تلخیها به عنوان ممنوعههایی جذاب همذاتپنداری میکند و از اینرو موریسون نمادی میشود از نوعی زندگی که انسان بر اساس فلسفه شخصی خود به این جنگ مدام میرود و تاوان این خود بودن و خود ماندن را نمیدهد.
سکانسهای اجرای کنسرتهای گروه The Doors و به ویژه اجرای منحصر به فرد و پرفورمنس ماندگار جیم موریسون از درخشانترین دقایق فیلم است. جیم موریسون به خاطر شکل اجرا سبب اغوای هواداران –عبه خصوص دختران که عمده آنها را تشکیل میدادند-میشد. او از جهتی دیگر هم خوانندهای متفاوت و ساختارشکن بود و در برخی از اجراهای خود در حالی روی استیج رفت که پلیس در کنارش حضور مییافت. جادوی مواد و افسون تنهایی ابدی بشری که در مستی بیپایان و بزرگ در اجراهای صحنهای به خوبی قابل مشاهده است.
در حقیقت فیلم درها سندی است برای به تصویر کشیدن ظهور، اوج و اضمحلال ستارهای بزرگ، از ابتدا تا لحظه مرگ. موریسون شخصیت ویژهای داشت، مردی که به آزادی میاندیشید، یاغی دوست داشتنی آمریکایی که به عصیان، شورش، زیبایی و قدرت عشق میورزید و یک آنارشیست واقعی بود که به خاطر صحبتهای بیپرده و صریح خود علیه موازین آمریکا توسط پلیس بارها مورد بازخواست قرار گرفت. وی نمیخواست درهیج قید و بندی قرار گیرد و خود را از همه قراردادهای اجتماعی مبرا میکند، از پدر و مادرش دوری میکند، زیر بار تأهل و ازدواج نمیرود، رابطههای متعدد جنسی را تجربه میکند و خود را محدود نمیکند در چارچوب روابط خانوادگی، و آنِ خود را به عنوان اصل اساسی در یک هنرمند حفظ میکند که این آنارشیست آن دوران به خوبی در فیلم بازنمایی شده است.
فیلم بازیهای تاثیرگذاری دارد. وال کیلمر بازی درخشانی را از خود ارایه میدهد تا جاییکه در دقایقی از فیلم بیننده مرزی بین او و جیم موریسون حقیقی قائل نیست، کاتلین کویینلان اغواگری است مسحور کننده. فیلم شروع خوب و گیرایی دارد اما هرچه داستان جلو میرود روند به نمایش کشیده شدن اتفاقات آشفتهتر میگردد و ارجاعات برونمتنی گاه مخاطب را از فضای کلی اثر دور میکند. The Doors فیلمی مهم در کارنامه کاری الیور استون نیز هست، فیلمی که در ورای به تصویر کشیدن بیپرده و سیاه زندگی جیم موریسون نمایشگر سالهایی از تاریخ معاصر است.
آخرین کنسرت گروه در دوازدهم دسامبر 1970 در نیواورلئان بود که پس از آن جیم به همراه نامزد خود پاملا به فرانسه و شهر پاریس رفت. او یک سال بعد ازخروج از آمریکا و زندگی در پاریس در سوم جولای 1971 با زندگی وداع کرد. موریسون در 27 سالگی و درست بعد از مرگ جنیس چاپلین خواننده سرشناس و جیمی هندریکس گیتاریست افسانهای به زندگی خود پایان داد، که در فیلم هم اشاراتی شده است. پیکر وی در گورستان مشهور پرلاشز دفن شد تا برای همیشه آرامگاه جسم پسر بیقراری باشد که روح سرکش و عصیانگری داشت.
در مورد چگونگی مرگ جیم موریسون تردید بسیار است. آنگونه که در فیلم به تصویر کشیده شد او در وان حمام به خواب ابدی رفت و تنها فردی که در کنار او بود پاملا بود، جسد جیم کالبد شکافی نشد تا این پایان دراماتیکی باشد برای این خواننده اما درگزارشی که بعدها آمد علت مرگ او مصرف زیاد هرویین اعلام شد.
جیم موریسون نماد جذابیت مردانه، جنون، شورش و عصیان برای سالیان مداوم است، با پابانی دراماتیک که تلخی زندگی را بیش از پیش نشان داد، مردی که روزی در اوج و سلطان جادوگری بود و همه را با کلام و واژههایش مسحور میکرد در غربتی غریب در پرلاشز آوای مرگ را خواند.
فیلم با نماهایی از گورستان پرلاشز و مقبره جیم موریسون به پایان میرسد درحالیکه صدای جاودانی جیم بر روی آداجیوی آلبینیونی در ذهن و روح انسان فرو میرود، پایانی درخشان است از عصیانگری که با مرگش، تمام نشد و با خاموش شدن صدایش، آوایش ابدی گشت و نمادی شد از عصیان، آزادی و سبکی از زندگی که فردیت و خود بودن پارادایم جهان بینی آن است.
This is the end
Beautiful friend
This is the end
My only friend, the end[2]
[1] جیمزداگلاس موریسون متولد هشتم دسامبر 1943 در فلوریدای آمریکا شاعر و خوانندهی بزرگ فقید گروه The Doors است که با وجود چهار دهه از مرگش هنوز هم جزء سلاطین موسیقی راک شمارده میشود.
دیدگاهها
فیلم یکی از بهترین فیلم هایی بود که دیدم . اون هم به خاطر هو ذات پنداری با شخصیت اصلی .
برای همین ستودنی بود...
برای من!!