ژانر وحشت و تغییرات آن در دههی آغازین قرن بیست و یکم
- توضیحات
- نوشته شده توسط دکتر مجید رحیمی جعفری
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1391-03-18 02:13
مجید رحیمی جعفری
"فیلم ترسناک پیوسته یکی از پرطرفدارترین و در عین حال بیاعتبارترین و بدآوازهترین ژانرهای هالیوود بوده است. این نوع محبوبیت به خودی خود دارای ویژگی خاصی است که فیلم ترسناک را متمایز از سایر ژانرها قرار میدهد. این محبوبیت، فیلم ترسناک را محدود به طرفداران دوآتشهاش میکند و یا آن گروه از مردم را که تمایل به دیدن فیلمهای ترسناک دارند –چه این تمایل ناشی از وسواس خاص باشد چه اساسا هیچ وسواسی در آن وجود نداشته باشد- با انزوای کامل روبهرو میکند. این گروه سینماروها از سوی اکثر منتقدان سینمایی یا تحقیر میشوند، یا مورد بیمهری قرار میگیرند و یا به سادگی مورد بیاعتنایی قرار میگیرند."
(رابین وود، 1979)
ژانر وحشت در نخستین روزهای پیدایش سینما جلوهی مناسبی از هنر داشت؛ زیرا داستانهایشان از ادبیات فاخر، طراحی هنریشان از هنر اروپا –به خصوص اکسپرسیونیست گوتیک- گرفته شده بود و عنصر ترسناک موجودی ناشناخته و با شخصیتپردازی نزدیک به فردیت بود. سینمای وحشت در دوران آغازین خود با ژانرهای مختلف درآمیخته بود اما هنوز تئوریزه به آن پرداخته نمیشد. در سینمای اکسپرسیونیست آلمان با اتاق کار دکتر کالیگاری ساخته روبرت وینه و نوسفراتو یک سمفونی وحشت ساخته فردریش ویلهلم مورنائو نمونههای برجستهای در وحشت روانکاوانه خلق شد و این نوع سینما به آمریکا رفت و با دوبارهسازی جدی فیلمهای دکترجکیل و آقای هاید، فرانکشتاین و دراکولا پی گرفته شد. کمکم سینما با ژانر علمی-تخیلی تعاملی برقرار کرد و موجودات ناشناخته را هدف قرار میگرفت. این سینما تا اوایل دههی 1940 به همین منوال تکرار شد.
در دههی 1940 قطعا ول لیوتن در سِمَت تهیهکننده چهره سینمای وحشت بود. او سینمای وحشت را فراتر از وحشت صریح برد و خود نام وحشت روانشناختی را بر آن نهاد. فیلمهایی که لیوتن تهیه کنندگی آنها را برعهده داشت کاملا آیندهنگر بودند و پا را فراتر از اکسپرسیونیسم گوتیک و اومانیسم گذاشتند و حتی مسائل زنان و سیاست را درونمایه خود قرار دادند. برای اولین بار در تاریخ سینما این لیوتن بود که سینمای ردهی ب را با فیلمهایش همپای سینمای مرسوم پیش برد.
سینمای وحشت برای جدی گرفته شدن به بیش از چند فیلم نیاز داشت و بیشک بیشترین نقش را در تاریخ سینمای این ژانر کسی جز راجر کورمن پدر سینمای ردهی ب نداشته است. راجر ویلیام کورمن دورهی اولیه آثارش به آثار تجربی و عوامپسند اختصاص یافته بود. او با تعداد فیلم بیشماری به صنعت استودیویی حملهور شد و کمپانی پالو آلتو پروداکشنز را به عنوان تولید کننده فیلمهای ردهی ب که تا سطح سینمای مرسوم مورد استقبال قرار میگرفت را بر سر زبانها انداخت.
دههی 1960 تمامی تجارب کورمن به بار نشست و نشریات مختلف برای اولین بار در تاریخ سینما پروندههای مختلفی را از سینمای وحشت و او منتشر کردند. ریچارد کوزارسکی یکی از سرشناسترین منتقدان تاریخ سینما در مورد آثار او میآورد: «فیلمهای چندلایه که قواعد زانر را به سخره میگیرند. کورمن یکی از معدود فیلمسازان سینمای آمریکا است که دارای تشخص سبک گرایانه و تصویری است. سبک بصری او مبتنی بر حرکتهای طولانی و ممتد دوربین است. اوج سبکگرایی او در نورپردازی فضای بسته و خفه کافه فیلم تمام شب برقص کاملا مشهود است.»
پل ویلمن هنر کورمن در دههی 60 (که به اقتباس از آلن پو روی آورد) را فرویدی خواند و دیوید ویل در مقالهای بر کلی سلسلی آثارش را با خصلت های آشکار فرویدی خواند. فیلمهای کورمن چنان تأثیری بر سینمای زمانه داشت که آلفرد هیچکاک با تأثیر از او دو فیلم مهم خود و تاریخ سینما یعنی روانی و پرندگان را در ژانر وحشت خلق کرد. سینمای وحشت آنچنان با راجر کورمن جدی گرفته شد که نقاب مرگسرخ در سال 1964 در لیست بهترینهای تاریخ سینما قرار گرفت و مجله پوزیتیو در همان سال به صورت کامل پرونده راجر کورمن را منتشر کرد و او را به عنوان یکی از قویترین و تأثیرگذارترین فیلمسازان ترسناک تاریخ سینما لقب دهند. تام میلن یک پارچه فیلم را ستود و اندرو تیلور اثر را به قدرت مهر هفتم برگمان دانست. تیلور از نقاب مرگ سرخ به عنوان شکل کامیک استریپ مهر هفتم نام برد.
سینمای اکسپلویتشن و استثمارگر هوس برای مخاطب در دل فیلمهای کورمن و شاگردانش شکل گرفت و کورمن به جایگاهی در آن زمان رسیده بود که هیچ فیلمسازی را نمیتوان در آن زمان با او مقایسه کرد. مقبره لژیا اثر بعدی کورمن باعث شد منتقدان او را حتی جلوتر از آلن پو بنامند و مجله تایمز تیتر زد: "کورمن ما را به آرزویمان رساند" برخی از منتقدان اثر را از لحاظ شاعرانگی در حد اورفه ساخته ژان کوکتو معرفی کردند. سینمای ردهی ب چنان اعتباری یافته بود که در تاریخ سینما دیگر تکرار نشد و رابرت رودریگز و کوئنتین تارانتینو در ادای دین به سینمای استاد در سال 2007 تنها اثری را در ستایش سینمایش ساختند و نتوانستند شکوه سینمای ردهی ب را کاملا ماندگار کنند.
راجر کورمن با ساخت شاهکاری در سینمای جنایی و گانگستری به نام قتل عام روز سنت والنتین (1967) و مبارزه با قدرت یافتن سینمای اروپا خود را در سمت کارگردان کمکم بازنشسته کرد و به سرعت دست به تربیت استعدادهای نابی در سینما زد و از سوی دیگر تهیه کننده فیلمهای مختلفی در AIP شد تا هالیوود جدید شکل گیرد و سینمای آمریکا تا به امروز به عنوان قویترین سینما شناخته شود. فرانسیس فورد کاپولا، مارتین اسکورسیسی، جان میلیوس، برایان د پالما، وودی آلن و جاناتان دمی برخی از استعدادهایی هستند که کورمن آنها را پرورش داد که از دل همین افراد د پالما خواهران و کری دو فیلم باشکوه در ستایش استاد را –در ژانر وحشت- ساخت. موجی از پیروان کورمن به کمپانی AIP آمدند و از دل همینها شب مردگان زنده (1968) توسط جورج رومرو ساخته شد. شب مردگان زنده سینمای اکسپلویتیشن را وارد مرحله جدیدی کرد و پیروان کورمن یکی پس از دیگری شکوه خاصی به سینمای وحشت دههی هفتاد بخشیدند که میتوان به جنگیر، آخرین خانه سمت چپ، کشتار با اره برقی در تکزاس، آروارهها، کری، هالووین، تپهها چشم دارند و بیشمار فیلم دیگر اشاره کرد.
سینمای وحشت همانطور که رابین وود گفته است از پرطرفدارترینها و بیاعتبارترینهاست، زیرا منتقدان کمتر به آن پرداخته بودند. سینمای وحشت در دههی 1970 چنان جایگاهی دارد که شاید بتوان شکوه آن را با دوران اوج اکسپرسیونیست آلمان یا موجنوی فرانسه برابر دانست، اما در همان زمان دیگر شاگردان کورمن چنان بر شاهنشین سینما جای خوش کرده بودند که "هالیوود نو" منتقدان را کاملا به خود معطوف کرده بود. زمانی که فردکین، پس از جنگیر دوران اوجش به سر آمد و کاپولا از فیلم مستقل به پدرخوانده روی میآورد، اسکورسیزی یکی پس از دیگری در این دهه شاهکار خلق میکند، آلن به عنوان کارگردان هنری شناخته میشود و لوکاس با جنگهای ستارگان خود عصر دیگری از سینما را پیش روی مخاطبان قرار میدهد شاید کم توجهی منتقدان به هر نوع سینمایی بیجهت نباشد.
اواخر دههی 1980 تأثیر سینمای وحشت دههی 1970 و پیروان کورمن کاملا مشخص شد. سینمای وحشت راه به مقالات تحلیلی یافت و پژوهشگران با ارجاعات مختلف به فوکو، بودریار، کریستوا، لاکان، دولوز و دیگر نظریهپردازان موضوعات بسیار جدی را در سینمای وحشت دنبال کردند. در سال 1986 نیز فصلنامه –دارای درجه ISI- اسکرین، ویژهنامه سینمای وحشت را منتشر کرد. گلدهیل، کلاور، مودلسکی، ویلیامز، هولینگر، لیندسی، فیشر و لندی نقش به سزایی در پژوهشهای این سینما داشتهاند. جدی گرفتن ژانر وحشت از سوی پژوهشگران در دههی 1990 نوعی بازگشت را به همراه داشت. پژوهشگران در این دهه به صورت مجدد نگاهی به فیلمهای ترسناک قدیمی و کلاسیک داشتند. از دیگر مباحثی که در مطالعات این دهه در سینمای وحشت پی گرفته شد مطالعات زنان، زنانگی، فمینیسم و نوع جنسیت مخاطب بود که میتوان به مطالعات برناستاین، کرول، فریدمن، پینهدو، هالبرستام و وود اشاره کرد.
برخی از پژوهشها مانند مقالههای متعدد باربارا کرید، دیوید سجنیک و مارک یانکوویچ که بازگشتی به سینمای وحشت آمریکا در طول دهههای 1960 و 1970 است و برخی مقالههای بنیادیتر نوئل کرول در مورد لذت از تماشای سینمای وحشت، مقاله پیتر استنفیلد در مورد شمایل شناسی ژانر و مقالات متعدد دیگر در زمینه سینمای آخرالزمانی در دهه آغازین قرن بیست و یکم وجود دارد. در این دهه مباحث جدی در پژوهش های سینمای وحشت طرح شد. مطالعات سینمای وحشت کاملا شناخته شده است؛ اما به نظر نمیرسد به همان اندازه سینمای وحشت نیز پیشرفت کرده باشد. سینمای وحشت در این دهه با کنار رفتن برخی درجهبندیهای سنی بیپرواتر مسائلی را مطرح میکرد که نه تنها سبب اعتلای سینمای وحشت نمیشد بلکه مخاطب را از دل هراس پیوسته و مداوم بازمیداشت. سینمای ژاپن از پیشگامان افراط در سینمای وحشت است. "سینمای گور" که صحنه را با خون رنگآمیزی میکند یک گونه از این سینماست که تارانتینو در صحنههای مبارزه و کشتار پرنده و گوگو در فیلم بیل را بکش از این تمهید استفاده کرده بود. در همین گونه سینما فیلمی به نام توکیو گور پلیس (2008) در زیرگونههای "گور" و "چامبارا" بیرون آمد که چیزی جز خون نبود. در آمریکا که مهد ژانر وحشت شناخته میشود تب سری سازی به وجود آمد و این سری سازی از سری جیغ آغاز گشت. جیغی که در اواخر دههی 1990 بسیار پیشگام بود و مقالات مختلف علمی در مورد آن نگاشته شد که میتوان به مقاله تینا هنسن اشاره داشت. کوین ویلیامسون فیلمنامه نویس چند قسمت اول بسیار مورد تحسین منتقدان و فیلمسازان قرار گرفت و مسیر برای دیگر سریها هموار شد. سریها در سینمای آسیا کمتر موفق بودند و تنها به سری کینه میتوان به عنوان سری موفق اشاره کرد.
در این دهه شاهد ظهور نمونههای کاملی در زیرگونهی "شوکسپلویتنشن" بودهایم. زیرگونهای که خشونت، کشتار و حتی صحنههای خشن جنسی را به حالت گرافیکی در میآورد. با وجود اینکه این زیرگونه نیز در دههی 1970 کم و بیش وجود داشته اما شکلگیری این زیرگونه را کامل میتوانیم به این دهه ربط دهیم چنانکه رابزامبی، تاکاشی میکه و گاسپار نوئه فیلمسازان این زیرگونه شناخته شدهاند. خانهی هزار جسد (2003) ساختهی راب زامبی نمونه کاملی از این زیرگونه در سینمای وحشت است.
سینمای "وحشت روانکاوانه" و "تریلرهای وحشت" همچنان مانند دههی قبل پراستقبال بودند و فیلمهای زیادی در این زمینه ساخته شدند. از دیگر زیرگونههایی که در این دهه بسیار رواج یافت زیرگونهی "زن اسیر در زندان" بود که بیشمار فیلم در این دهه در همین زمینه تولید شده است. زنی که زیبایی خاصی دارد ربوده شده یا خودش در محلی در دور دست رفته و اسیر دست سوءاستفادهگران قرار گرفته است. این زن در یک اتاق، یک سوله، یک مکان مخروبه، یک خانه دور افتاده یا یک قفس اسیر میشود و مورد آزار قرار میگیرد. زن اسیر یا برای سوء استفاده جنسی اسیر شده یا سوء استفادهها به هر گونه دیگر از منظر سادیستی است. فیلم های گوتیکا (2003)، خانهای از موم (2005)، اسارت (2007)، شکاف (2007) و ... از این دست هستند.
"اسلشرها" یکی از زیرگونههای محبوب دههی مورد نظر هستند. بیشک هیچگاه مخاطبان سینما این ژانر را تا این دهه جدی ندیده بودند. وقتی روانی هیچکاک اولین فیلم این زیرگونه و هالووین جان کارپنتر و کشتار با اره برقی در تکزاس نمونه کامل این زیرگونه در آن زمان خوانده شده است مخاطب امروزین چنین ارتباطی برقرار نمیکند. مخاطب امروزین سینما از دیدن چاقو و تماس آن با بدن تعجب نمیکند. سری اره این ژانر را متحول کرد و با هفت قسمت خود مشخص است که چه تأثیری در این ژانر و مخاطبان این زیرگونه داشته است. موفقیت اره فیلمهای مختلفی را در این زیرگونه در سینمای مرسوم و ردهی ب روانه اکران کرد.
"تجاوز و انتقام" دیگر زیرگونه سینمای وحشت هر ساله کم و بیش ساخته میشدند. با اینکه از زمان چشمه باکره این زیرگونه در سینمای اکسپلویتیشن به وجود آمد اما تا 1978 و فیلم روز زن سر و شکل نگرفته بود تا اینکه منتقدان این نام را به عنوان یک زیرگونه در این سینما شناختند و در سینمای وحشت نیز مورد بررسی قرار گرفت. در دههی پیشین نیز این زیرگونه در سینمای وحشت وجود داشت که میتوان به آخرین خانه سمت چپ (2009) اشاره کرد.
"زامبیها" در این دهه بیشتر از هر دههی دیگر بر پرده سینما (همانطور که در بازی کنسولها به بازار میآمدند)، دیده شدند. در سینمای رسمی و ردهی ب تعداد زیادی فیلم در این نوع از سینما تولید شده است و خود این سینما موجب ظهور فیلمهای "کمدی ترسناک" شدند. ادگار رایت با شان میمیرد (2004) نقش به سزایی در پرورش کمدی ترسناک داشت و میتوان به سرزمین زامبی (2009) -دیگر فیلم مهم در این زمینه در دهه- اشاره کرد. بحث زامبی و بیماری ویروسی که انسان را از وضعیت انسانی خود خارج میکند در دو فیلم بسیار جدی گرفته شد یکی 28 روز بعد (2002) ساخته دنی بویل و دیگری سیاره وحشت (2007) ساخته رابرت رودریگز. در اولی جنون آخرالزمانی و ترس از پایان جهان به امید بدل میگردد تا راهی برای از بین بردن ویروس پیدا شود و در دومی ویروسی از جنگهای عراق و افغانستان به همراه سربازان آمریکا آمده است و در آخر این مردم هستند که پیروز هستند و بسیار این مسئله جدی گرفته شده است. هر دو فیلم جزء بهترینهای تاریخ سینمای وحشت محسوب میشوند.
در سینمای وحشت این دهه دنیای خیلی از زیرگونهها به سرآمد یا اینکه به صورت محدود پی گرفته شدند. دنیای "کانیبال" دیگر نشانی از فیلمهای اومبرتو لنزی، راجرو دوآته، خسوس فرانکو و جو د آمتو نداشت. تنها سری پیچ اشتباه را میتوان در این زیرگونه قرار داد که کاملا چنین موضوعیتی را دنبال میکرد و البته باز هم باید اشاره کنم که کمتر نشانهای به شمایلهای کانیبال در آن دیده میشود. دیگر زیرگونه "اکوترورها" بودند که در دهههای 1980 و 1990 بسیار محبوب بودند. حیوانات و جانورهایی که کشتار را رقم میزدند در این دهه رو به فراموشی سپارده شدند. در این دهه میتوان به معدود فیلمهایی مانند حشره (2006) ساخته ویلیام فردکین اشاره کرد.
برخی زیرگونهها به دلیل رسمی شدن برخی حقوق و مشکلات حقوقی کنار گذاشته شد که از آنها سینمای "نازیسم"، "ضد یهود" و "نژادپرستانه" بود که ژانر وحشت نیز با آنها کنار گذاشته شد. تارانتینو در حرامزادههای بیآبرو (2009)ادای دینی به سینمای ضدیهود و "نازیپلویتیشن" داشت همانطور که در جکی براون "بلکسپلویتیشن" را ساختار اصلی خود قرار داد. دیگر سینمایی که در این دهه از رونق افتاد سینمای وحشتی بود که زن نقش اصلی منفی و ازاردهنده را ایفا میکرد. جنبشهای فمینیست کاملا در مقابل چنین سنیمایی موضع گرفتند.
دیگر زیرگونههای فراموش شده متعلق به سینمای ایتالیا بودند که با رونق گرفتن سینمای اکسپلویتشن در اواخر دههی 1960 بسیار پیشرفت کردند اما در دهه قبل کاملا در سکوت بود. زیرگونه "جیالو" یکی از اینهاست که لوییجی فولچی، داریو آرجنتو و ماریو باوا بهترین فیلمسازان آن بودند و عصر طلایی آنها به سر رسید. کوئنتین تارانتینو در مورد جیالو فیلمها گفته است آرزو داشته آنها را در زمان جوانی بر روی پرده ببیند و به همین خاطر در حال حاضر هر از گاهی برخی از آنها را در سینمای خود در آستین نمایش میدهد.
آنچه چالش اساسی را بر سر راه سینمای وحشت باز خواهد کرد مسئله ترس است. مخاطب حرفهای سینما با دیدن فیلمهای زیاد از این ژانر دیگر نمیترسد و خود دست به حدسهایی خواهد زد که این سینما را از جذابیت باز خواهد داشت. چنین مواجهای سبب شده است کمتر فیلم جدی ترسناک در یک سال ساخته شود و سینمای وحشت سادیستیتر، خونبارتر و مازوخیستیتر دنبال گردد.
دانلود ویژه نامه سینمای وحشت دهه آغازین قرن بیست و یکم
/span/span
دیدگاهها
خوندن این مقاله را به همه توصیه می کنم. دوستان چنین مقالاتی در حد نایاب هستن. سینمای دوست داشتنی وحشت