دربارهی جدیدترین ساختهی ترنس مالیک؛ غزل به غزل Song to Song / عشقی که ما را عاشق است
- توضیحات
- نوشته شده توسط جوردن هافمن (گاردین)
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1395-12-22 16:49
فیلمهای ترنس مالیک اغلب، برای کسانی که با آنها ارتباط برقرار نمیکنند، در موعظههای مذهبی و یا مانیفستها متوقف شدهاند: انسان علیه طبیعت، مسیر رستگاریبخش بهسمت خدا از طریق عشق و ایثار، تاثیرات مخرب رشد بیش از حد تمدن بر یک صحرای روستاییِ آرام و شاعرانه و از این قبیل. در حالی که در کارِ او هیچ چیز هرگز به این اندازه معین و الگو وار نیست. مثل همیشه، همه چیز در جنبش و حرکت است، چیزهای بهظاهر متضاد دائما یکدیگر را دگرگون میکنند. روزهای بهشت، از بیشمار راه مبتکرانه، نشانمان میدهد که چطور طبیعت و تمدن همواره در هم میپیچند، چطور یک نوع تکنولوژیِ خاص، یک نوع فرآیند متمدنانهی خاص، همه بخشی از حتی سادهترین و پستترین چیدمان زمینِ خدا هستند، ابتداییترین استفاده از یک لباس برای پوشاندن بدن، شکلگیری قطعهای از یک درخت برای ساخت موسیقی... اینها همه بخشی از میراثِ عمیقِ هایدگری در مالیک است: هیچ هستیِ خالصی وجود ندارد، جُز حرکت و کنش، خلق و شکلدهیِ (چه خوب، چه بد) یک فضای زنده، آرایش و نظم موقتی مردم و اجسام. و آن نماهای کیهانی که آسمان [بهشت] و زمین را، که انگار در یک آینه به یکدیگر چشم دوختهاند، افسون میکند: اینها فرسنگها دور از بنا نهادن یک کلیشهی اطمینانبخش برای عصر جدید است. مالیک در یک سطح به فیلسوف محزون، سیمون ویل میماند: خدای در آسمانها [بهشت]، که او [سیمون ویل] قویاً معتقد بود که نیست، در دیدگاه او، کنار ماست و هر قدممان را هدایت میکند. اما بیشتر کسی است آن چنان دور، که تنها مانند یک پژواکِ دور قابل تشخیص است. کسی که یک «ماشین سرنوشت» را کار انداخته که پیش از آنکه هرگونه رستگاریِ مبهم و زودگذر را برایمان به ارمغان آوَرَد، ابتدا برایمان درد و رنج، جدایی، خیانت، و جنگ را به ارمغان آورد.
مالیک شاعر حقیقیِ چیزهای زودگذر است: ظواهری که فیلمهای او را میسازند-که مشخصاً با فیلم روزهای بهشت آغاز شد، آنهایی هستند که ناگهان شعله میکشند و به همان سرعت خاموش میشوند، با بیان یک خط دیالوگ (مثل «او عاشق مزرعهدار بود»)، پرواز یک پرنده یا بلندشدن یک هواپیما، سوسو زدن یک شمع یا عبور یک باد بر فراز چمنزار. در فیلمهای او بر هیچ چیز تاکید یا مکث نمیشود. بههمین خاطر است که هر بار که میبینمشان آرایش متفاوتی از رویدادها، مودها و معانی را زیرکانه آشکار میکنند. چون همهچیز در حال جنبوجوش و حرکت است، همهچیز بهسرعت میگذرند، و اِلمانهای هر لحظهی تکسلولی خیلی زود تعمیم داده میشوند و به لحظههای دیگر دگردیس میشوند. فرضاً فقط به واپسین دقیقههای به سوی شگفتی نگاه کنید و گوش بسپرید، با نوسانِ ثانیه به ثانیهاشان بین پوچی مالیخولیاییِ آخرِ خطی و گسترهی بازِ احتمالات، برای یک تصویر شگرف از این کمدوامی، که بهشکل معجزهآسایی تسخیر شده و به زبانِ سینما درآمده است.
در هر صورت ترنس مالیک از زمان نخستین فیلمش در ۱۹۷۳، فیلمهایی راجعبه زیارت کردن ساخته است و همزمان خود نیز بدین کار مشغول بوده. همزمان که شخصیتهای مالیک بهجانب تعالی انتزاعی حرکت میکنند، مالیک هم همراه با آنها گام برداشته و زبانی ساخته برای بیان کردن احساسی تشریحناشدنی، اتصالی فراسوی جهان مادی. کمتر کارگردانی کارنامهای به پیوستگی کارنامۀ مالیک داشته است. کارنامۀ مالیک شبیه یک فیلم طولانی واحد است که هربار گامی در جهت سفری واحد برمیدارد. برای بیننده نیز زیارتی لازم است، سفری. اگر پیرو راهنمایی مالیک نبوده باشید، درک اینکه مقصد او کجاست، بسیار دشوار خواهد بود.
مالیک در هر فیلمی که تا به امروز ساخته است، شیوههایی برای بیان کردن یک هستی جاودان ابداع کرده است؛ به قول یکی از شخصیتهای «بهسوی شگفتی»: «عشقی که ما را عاشق است». هرچند نمیتوان تمام تصاویر تکرارشونده را در این ریویوی کوتاه تحلیل و واشکافی کرد، اما فیلمهای او، بهخصوص فیلمهای اخیرش، صرفاً آنطور که برخی گفتهاند، «هرزهنگاری طبیعت» نیستند. اگر بنیان را درک نکنید، ممکن نیست بتوانید دریابید که مالیک چگونه روی این بنیان چیزی ساخته است. مالیک حتی یک شات را هم هدر نمیدهد: تصویر پرندهای، چشمه یا آبشاری در فوران، آکنده از دلالت استعاری و قدرتی لمسنشدنی است. در اینجا البته باید اشاره کنم که این خط فکری یکسره افلاطونی است. چیزهای این جهان صرفاً رونوشتهایی بیارزشتر هستند از ایدههای برتر، هیچ جز سایههایی افکنده بر دیوار غاری. این همچنین جهانبینیای یکسره مسیحی است. در هر صورت چه موافق فلسفۀ مالیک باشید، چه نه، نمیتوانید ستایشگر تحول مضمونی و فرمی او نباشید.
این اتفاقی هم هست که در آخرین فیلمی که از او اکران شده است مورد توجه است یعنی «غزل به غزل». فیلمی که در برخورد اول همچون ستایشی است از دنیای موسیقی و البته عشق. همانند به سوی شگفتی در اینجا نیز آن چه بیشتر در حاشیهی فرم گیج کنندهی روایی فیلم ردیابی میشود شکل گیری یک مثلث عشقی است. در غزل به غزل این مثلث عشقی را رونی مارا به نقش فی و رایان گاسلینگ و مایکل فاسبندر پیکره بندی میکنند. فی نوازندهی جوانی در آستین تگزاس است که در طول یک فستیوال موسیقی راک در تگزاس با گاسلینگ؛ نوازندهی فقیر و فاسبندر؛ تهیهکنندهی ثروتمند موسیقی آشنا میشود. بدیهی است که در اینجا ما با یکی از کلیشهای ترین ساختارهای داستانی تاریخ سینما روبرو هستیم. ولی همین کلیشه در دستان معجزهگر مالیک بدل به ملغمهای اعجابانگیز از تصاویر، صداها و برشها شده است که قطعاً میتوانند حواس بیننده را از پیرنگ اصلی فیلم جدا سازند و به جایی دیگر پرتاب کنند. جایی که اتفاقاً فی به عنوان کاراکتر اصلی فیلم نیز بدان تعلق دارد. او زائر جدید سینمای مالیک است. کسی که به دنبال یک ماوای روحانی از عشقی به عشقی دیگر حرکت میکند و تجربه میورزد. حرکتی که به صورت پیشینی در درون یک قالب فرمال خیره کننده طراحی و اجرا شده است. شاید جالب باشد که اشاره کنم مالیک در این فیلم برای اولین بار (آن طوری که من به یاد دارم!) برای گرفتن برخی شاتها از عدسی چشم ماهی استفاده کرده است. یا فرضاً در جاهایی از مونتاژ به سبک روسی بهره برده است. مواردی که به نظر نمی رسند با توجه به صبغهی غنی فسلفی مالیک اتفاقی بوده باشد. یا صرفاً مربوط باشند به سلیقهی ارجاع ده مالیک. البته من برای این مورد می توانم یک ادعا داشته باشم: مالیک دارد در غزل به غزل اتفاقاً در مسیر پیشین فیلمسازیاش به پیش میرود. مسئله بر سر حرکت و تامل کردن است. بر سر سیلان. مالیک در غزل به غزل دارد سینما را از طریق ایدهی ژانر زیارت میکند.