این واقعیتِ توخالی ... / نگاهی به فیلم «شاعرانگی» Shi
- توضیحات
- نوشته شده توسط دامون قنبرزاده
- دسته: یادداشت سینمای سایر کشورها
- منتشر شده در 1391-01-08 01:55
خلاصهی داستان: میجا، پیرزنی است که با نوهی بیتوجه و ناخلفش در خانهای کوچک زندگی میکند. او که به تازگی خیلی از کلمات را فراموش میکند، متوجه میشود که قرار است آلزایمر بگیرد.
علاقهی وافرش به سرودن شعر، او را به سمت کلاسهای ادبی میکشاند و سعی میکند هر طور شده است، بتواند شعری بگوید؛ اما خبر ناگواری میرسد که میجا را به دنیای بیرحم واقعیت میکشاند ...
تناقض از همین جا آغاز میشود و مرگ و زندگی، زشتی و زیبایی که البته هر دو هم واقعیتی انکارناپذیر هستند، رودرروی ما و مدتی بعد، رودرروی میجا، پیرزن داستان هم قرار میگیرند. همزمان با نشان دادن جسد، نام فیلم هم نمایان میگردد: شاعرانگی و این اشاره، قلب داستان را بیش از پیش نمایان میکند. تناقض غریبی که میجا، پیرزن داستان باید آن دست و پنجه نرم کند. تناقضی که زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد و گیجش میکند. او پیرزنی است که تنها دمخورش نوهی ناخلفش است و با تنها دخترش، فقط از طریق موبایل ارتباط دارد و بس. زندگیاش خلاصه شده در امر و نهیهای نه چندان تاثیرگذار به نوهاش و کار برای پیرمردی علیل که خودش از پس کارها برنمیآید. یک زندگی شدیداً تکراری و خسته کننده که به نظر میرسد خودش هم چندان از آن راضی نیست؛ اما این میان چیزی وجود دارد که او را از دنیای کوچکش جدا کند و به جایی پر از احساس و شور ببرد. او عاشق شعر گفتن است و این تنها سرگرمی اوست که به معنای واقعی کلمه راضیاش میکند. علاقهای که از بچگی در او ریشه دوانده و رشد کرده است. جایی از فیلم، خودش اشاره میکند که پدرش همیشه به او میگفته که باید شاعر بشود. پس تصمیم میگیرد در کلاس شعر ثبت نام میکند. کلاسی که استادش با تمام وجود از زیباییهای درون انسان میگوید و اینکه باید با دقت به اطراف نگاه کنیم و همه چیز، حتی یک سیب را با تمام وجود حس کنیم و اینکه همهی ما در قلب خود یک شاعر هستیم.
این جملات رویایی و زیبا، سرآغاز سفر پیرزن به دنیایی رویایی و بینقص است. جایی که انگار میتواند خودش را از زندگی رو به پایان و خسته کنندهاش جدا کند؛ اما واقعیت چیز دیگری است. در صحنهای بکر و هوشمندانه، او که برای پی بردن به علت فراموشی برخی کلمات، در اتاق دکتر نشسته و منتظر جواب اوست، متوجه گلدان گل زیبایی پشت پنجره میشود. او از زیبایی گل و احساسی که در او برمیانگیزد، صحبت میکند اما در پایان صحبتها، دکتر به مصنوعی بودن گل اشاره میکند. این تلنگر دیگری ست که هم ما و هم پیرزن را متوجه خود می کند. این دنیایی ست که ما در آن زندگی می کنیم. دنیایی که پیرزن کم کم باید با آن کنار بیاید. و ناگهان آن خبر هولناک از راه می رسد و او ناباورانه سعی می کند هضمش کند. دنیایی که با آن رودرو می شود درست نقطهی مقابل فضایی است که او میخواهد خود را در آن غرق کند. او برای دنیای خودش آنقدر تقدس قایل است که وقتی در کلاس شعرخوانی، یکی از مردان گروه، حرفهای زشت اما بامزهاش را در غالب شعر برای بقیه میخواند و آنها را به خنده وامیدارد (مثال دیگری بر دنیای متناقض اما واقعی)، شدیداً عصبانی و ناراحت میشود، اما ضربه نهایی جایی است که آن شاعر جوان مست، شاعری که ظاهراً معروف هم هست و جایزه هم گرفته، وقتی میشنود استاد کلاس شعر، به شاگردانش از جمله میجا، گفته که همه در درون قلب خود، شاعر هستند، با حالتی مسخره به استاد رو میکند و میگوید: «تو واقعاً اینو بهشون گفتی؟!» و این جمله، ضربهی نهایی است بر روح نازک پیرزن.
حال او باید با واقعیت کنار بیاید. در واقع باید با زندگی کنار بیاید. حالا از دفترش که همیشه در آن شعر مینوشت و سعی میکرد احساساتش را بیان کند، به شکل دیگری استفاده میکند؛ او روی خطوط دفتر، برای حل مشکش، درخواست قرض گرفتن مبلغ زیادی پول را مینویسد. حالا او از دفترش برای پاک کردن آثار یک جنایت استفاده میکند. تاکید فیلمساز بروی خطوط دفتر، چه زمانی که او کلمات شعرش را یادداشت میکرد و چه زمانی که درخواست قرض کردن پول را یادداشت میکند، بر این حرف صحه میگذارد. اینگونه است که داستان و ایدههای به کار رفته در فیلم به بهترین شکل ممکن در هم ادغام میشوند تا قلب اثر به وضوح پیش چشم بیننده آشکار شود. یعنی اینکه نویسنده دقیقاً میدانسته که چه میخواهد بنویسد و چه می خواهد بگوید و چطور باید بگوید. فیلم با آن سکانسی که پلیسها میآیند تا پسر را ببرند، میخکوبتان میکند. صحنهای که به زیبایی طراحی و اجرا شده. ضمن اینکه پیش زمینهای هم در ذهن مخاطب صورت گرفته تا وقتی در آن سکانس، میجا و نوهاش را در حال بازی میبینیم، آنقدرها هم غیرملموس نباشد.
پایان اثر در دیدار اولیهی فیلم، لااقل برای من، کمی گیج کننده بود. میجا در پایان همان سرنوشتی را پیدا میکند که دخترک روی آب مانده به آن دچار شده بود. انگار میجا راهی را خودخواسته انتخاب میکند تا از شر زندگی خلاص شود و تناقض آمیز (باز هم تناقض!) اینجاست که او تنها کسی است که در آن کلاس، توانسته شعر بگوید. او برای گفتن این شعر، تاوان سنگینی پرداخته و سرانجامی مشابه دخترک مُرده پیدا کرده. در پایان فیلم، شعری که ابتدا از زبان میجا میشنویم و و ظاهراً همان شعری است که خودش سروده، کمکم به صدای دختری تغییر پیدا میکند که باید همانی باشد که جسدش را در ابتدای کار دیدهایم و این یک همانندسازی هوشمندانه از سوی فیلمساز است.
نام فیلم: شاعرانگی poetry / shi
بازیگران: جئونگ هی یون، دا- ویت لی و ...
نویسنده و کارگردان: چانگ دونگ لی
139 دقیقه؛ محصول کره جنوبی؛ سال 2010
برنده بهترین فیلمنامه از شصت و سومین جشنواره فیلم کن
دیدگاهها