این 3D را فراموش نخواهید کرد!
- توضیحات
- نوشته شده توسط پل لاندریو
- دسته: یادداشت سینمای سایر کشورها
- منتشر شده در 1393-08-10 15:00
آخرین فیلم ژان لوک گدار، بُعد جدیدی به سینمای او اضافه میکند. این بعد مثبت و جدید، نه تنها یک دیدگاه تازه به شمار میرود بلکه ما را با جریانی جدید مواجه میسازد.
اگر گدار در سال 1959 با «از نفس افتاده» “A Bout de Souffle” هنر مونتاژ را از نو ابداع میکند، تقریباً نیم قرن بعد ابتکار خود را تکرار میکند و این بار تحشیهای در باب چگونگی استفاده از تکنیک سه بعدی مینگارد. مانند همیشه باید در فیلمهای گدار به نقل قولها، دیالوگها، پاسخها، عناوین و تک تک واژهها دقت کافی را مبذول داشت. طعنه یا فریب، صراحت یا ایهام و گاه تمام این عناصر، همزمان در هم میپیچند. پیش از هر چیز خود عنوان فیلم «وداع با زبان» به مثابهی یک وصیتنامه است، حال آنکه در انتهای فیلم با این پیام مواجه میشویم: «به یک ترکیب جدید سینمایی خوش آمدید».این پیام بیش از آنکه نقطهی پایانی باشد، بیانگر یک سرآغاز است. او طبق عادت همیشگیاش از عناوین فرعی برای آنالیز کلمات و گشودن گرههای داستان استفاده میکند. نقل قولها و بازی با کلمات از محورهای اصلی فیلم هستند که اهمیت آنها به وضوح قابل مشاهده است.
آیا من باید در نقد خود از یک تطابق صحبت کنم؟ این تطابق میتواند در مورد یک مرد، یک زن یا یک سگ باشد: پرداختن به طبیعت یا استعاره. گاه تقسیم میکنیم، ضرب میکنیم و تکرار میکنیم. گاه تغییر میکنیم و تغییر مسیر میدهیم. گاه فیلم را سه بعدی درنظر گرفته و گاه تنها از یک بعد به آن مینگریم. گاه برای حرکت به جلو، به عقب بازمیگردیم. گاه با مردانی مواجه میشویم که با اسلحه و خنجر تهدید میکنند، گاه با جوانانی که رمان به دست دارند و گاه با یاختههایی بر سر انگشتان. «وداع با زبان» به ارتباطی از هم گسیخته میماند.
در واقع این فیلم را تنها باید در سالن سینما دید چراکه امکان دیدن آن در خانه وجود ندارد. تمام مفاهیم و تکنیکهایی که دوربین از آنها بهره گرفته، تنها با وجود سه بعدی بودن فیلم معنا پیدا میکنند. این فیلم تنها یک سرگرمی نیست بلکه خواستار یک سرمایهگذاری از جانب تماشاگر است، سرمایهگذاری نه برای فهم آن بلکه برای دنبال کردنش، که این موضوع گاه تماشاگر را به سطح میآورد. تکنیک سه بعدی، اسب تروای هالیوود است که به منظور افزایش فروش بلیطهای سینما طراحی شده است. چراکه در تمام تولیدات بزرگ، آنچه که اهمیت دارد این است که جلوههای سه بعدی کامل و راضی کننده باشند تا بتوانند تماشاگر را غرق خود سازند. همان گونه که شعار IMAX میگوید:« یک فیلم را تماشا کنید یا بخشی از آن باشید.» بنابراین، یک فیلم سه بعدی خوب، آن فیلمی نیست که ما به سرعت فراموشش کنیم، مانند همهی آن دسته از فیلمهای سه بعدیای که با عینکهای پلاستیکیشان به دست فراموشی سپرده شدند. بنابراین گدار به تمام کاستیهای ممکن فرآیندی میپردازد که یک واژگان جدید سینمایی را میسازد و به مخاطب این امکان را میدهد که این اثر سه بعدی را ببیند. این گونه تکنیک سه بعدی مورد پذیرش قرار خواهد گرفت، با تمام تجربیات مربوط به صدا و مونتاژ مختص به گدار، تماشاگر گاه به شدت احساس سردرد خواهد کرد. حتی اگر برای یک لحظهی کوتاه، نگاه خود را از فیلم بگیرید، دچار سردرگمی خواهید شد. بنابراین جلوهای سه بعدی را تصور کنید که با به کارگیری سیستماتیک زوایای باز، تقویت شده است. بنابراین این جلوه، بعدی وسیع از 3D را به دست میدهد، به گونهای که خود ما، بسته به کادری که به آن نگاه میکنیم، باید چشمان و کانون نگاهمان را تنظیم کنیم و در نتیجه به یک دوربین زنده تبدیل میشویم.
او در فیلم منظرهای را به تصویر میکشد که بیش از حد آکنده از سفیدی است به طوری که گاه تصویر به سختی دیده میشود، به دلیل شدت نور قسمتی از تصویر دیده نمیشود و برای لحظهای خاصیت سه بعدی بودن خود را از دست میدهد و مناطق مسطح در میانهی این کادر سه بعدی قرار میگیرند. در جایی دیگر او دشتی از گل را به تصویر میکشد اما رنگها را به حدی اشباع میکند که حواشی تصویر از بین میرود.
برای تولید 3D ما باید از دو دوربین استفاده کنیم که یکی به سمت دیگری به آهستگی متمایل میشود تا برجستگی به وجود بیاید. به طور مرسوم این دو دوربین روی یک سهپایه، چرخ دستی یا جرثقیل نصب میشوند تا هر دو دقیقاً فاصلهی یکسانی داشته باشند. اما در این فیلم در پلانی که زوج در حال بحث کردن هستند، این حقیقت زیر سؤال میرود. پلان طبق معمول شروع میشود و کادر دو شخصیت را در خود جای میدهد. زن در سمت چپ و مرد در سمت راست قرار دارد. مرد از کادر خارج میشود و دوربین به جای دنبال کردن او یا باقی ماندن بر روی زن، همچون وجودی روان گسیخته، چندپاره میشود و دو شخصیت را همزمان دنبال میکند. بنابراین دو دوربین که هنگام فیلمبرداری که در فاصلهی چند میلیمتری از یکدیگر قرار دارند، تصور واهی سه بعدی بودن را به وجود می آورند و از هم جدا میشوند. اولین دوربین روی شخصیت زن میماند در حالی که دوربین دوم جابهجا میشود و حرکت مرد را به سمت راست دنبال میکند. بنابراین تماشاگر میتواند چشمانش را باز نگه دارد و تصویر آشفتهای را ببیند که جلوهای از یک انطباق ناهمگون است. چراکه ما به جای یک تصویر پایدار و مسطح، دو تصویر نیمه داریم که مانند الکترونهای جدا شده از هسته، به گونهای نامرئی در تلاطم هستند. با وجود این تماشاگر میتواند محتوای فیلم را کنار بگذارد، یک چشمش را باز نگه داشته و دیگری را ببندد. همچنین او یک تصویر دوبعدی از زن یا مرد میبیند. در این پلان، تماشاگر به میل خود فیلم را مونتاژ میکند. در انتهای پلان دو مونولوگ جداگانه داریم تا یک دیالوگ ادغام شده (در تصویر سه بعدی، دو پلان همزمان ناهماهنگ داریم تا یک فرم محدب). دوربین سمت راست به جای اول خود بازمیگردد و دوباره جلوهای سه بعدی میسازد.
آیا باید به شخصیت سگ نیز بپردازیم؟ او در قسمتهای مختلف روایت دیده میشود و گویی در قلب پروژه قرار دارد. چه چیز میتوان در مورد پارهای از داستان گفت که گدار خود آن را روایت میکند:«برهنگی در حالت طبیعی معنا ندارد به همین دلیل سگ در عین برهنگی برهنه نیست.» با این وجود با نوعی خودخواهی روبهرو هستیم که تمایل دارد تمام یافتههای فیلم را آشکار سازد. فکر میکنم میتوانم در اینجا نتیجهگیری کنم.
در مورد این فیلم مطالب زیادی برای گفتن وجود دارد، فیلمی که شاید بیش از تمام فیلمهای سال جاری در سینما حرفی برای گفتن داشته باشد. در سرتاسر فیلم نوعی تانژانت آلمانی به چشم میخورد که فیلم را درمینوردد، اشاره به هیتلر که از زوایای مورب افق استفاده میکرد و آنها را زوایای آلمانی مینامید. این پلانها، که در آنها برای مثال مردی را میبینیم که روی صندلی نشسته اما به دلیل موقعیت سر دوربین به یک سمت متمایل است، به گونهای غیرارادی تماشاگر را وادار میکند که سرش را خم کند. با این وجود محدودیت تکنولوژی 3D تماشاگر را مجبور میکند تا سرش را در راستای زاویه حرکت دهد.
خم کردن اجباری سر، توجه به یک نقطه یا یک منطقه از تصویر و تحمل ریتم نامنظم روایت، همه و همه باعث میشوند که تماشاگر چه به لحاظ جسمی و چه به لحاظ ذهنی احساس سردرد کند و این بهترین دلیل برای تحسین گودار است: او محتوایی را عرضه میکند که ما را به تفکر وامیدارد.