کلیشههای سطحی هماهنگ در سریال فاصلهها
- توضیحات
- نوشته شده توسط سهیل فرجامی
- دسته: یادداشت
- منتشر شده در 1389-05-23 17:18
سعید سهیلی پس از ساخت یک سریال ضعیف به نام ترانه مادری گام خوبی را با دلنوازان برداشت. اما فاصلهها اصلا نمیتواند نقطه روشنی در کارنامه او باشد.
در سریالهای تلویزیونی حرف زدن از کلیشهها به امر بدیهی تبدیل شده است اما فاصلهها اوج این کلیشهها چه در داستان، در حادثهها، در کنشها و در دیالوگها است. همه سکانسها از همان آغاز قابل پیش بینی و خیلی بی سر و شکل پی گرفته میشود. حادثه قبل از وقوع قابل حدس است. به راحتی میتوان ابتدا را دید و تا ته آن را خواند و در این راستا اگر مسئولیت نوشتن یادداشت آن از جانب سردبیر نبود دیالوگهای کلیشهای آن را هم تحمل نمیکردم.
از دیالوگهای سطحی یاد کردم که باید آن را پانتئون کلیشهها دانست. شنیدهایم که در اجرا کنش در دیالوگ هم میتواند شکل بگیرد اما این را از فاصلهها آموختیم که کل داستان رخ داده یکبار دیگر در دیالوگ میتواند تعریف، یا اینکه داستان رخ داده کاملا در دیالوگ بدون هیچ کش و قوسی شرح داده شود! چند نوع از این شکل گرفتن قصه در این سریال را برایتان مثال میزنم:
در قسمتی نمیباشد که سعید (شاهرخ استخری) گوشی تلفن را برندارد و بگوید : «الو ساسان ...» بله! دیگر خودتان حدس زدهاید که ماجرایی که رخ داده را یکبار دیگر تعریف میکند تا تایم سریال پر شود یا اینکه داستان کاملا رخ داده و با بازی تصنعی بازیگر یکبار دیگر برای ساسان (نیما شاهرخ شاهی) تعریف میشود. در مقابل هم محسن (دانیال حکیمی) هم گوشی را اگر بیرون از منزل باشد بر میدارد یا اگر در خانه باشد به طبقه پایین میرود و کل ماجراها را برای مرضیه (مریم کاویانی) تعریف میکند. البته نباید از حق گذشت که در اواخر داستان این قضیه شکل دیگری پیدا کرده بود و سعید داستان را برای بیتا (بهاره افشار) و محسن هم داستانش را برای لیلا خانم (فاطمه گودرزی) تعریف کند!
برای گره افکنی هم قصه مدرن نوشته شده و نویسنده گره افکندن را به نشانه هر جر و بحث بچهگانه یا صحبتی در نظر گرفته است. قصه ماجرا را به سمتی میبرد که حلال مشکلات (عمو مرتضی) به صورت کلیشهای پیدایش شود تا از همه بخواهد با آرامش به موضوع نگاه کنند. گره هم که باز نمیشود تا اینکه داستان به انتها برسد و همه گرهها با هم باز شود. باری! این هم از خصوصیات یک درام مدرن است!
از پایان فاصله ها بگویم که باید از جور کردن در و تخته، کارد و پنیر، خیر و شر در کنار هم یک دست مریضاد به نویسنده و کارگردان گفت که آن همه کلیشههای سطحی را این طور هماهنگ کنار هم چیدند. همه در آخر داستان شخص به شخص به تصویر کشیده شدهاند. یک عروسی هم به سان سریالهای تلویزیونی در آخر ترتیب داده شد تا هر شخصی در عروسی بود یعنی قابل هدایت بوده و پایان نیکی داشته و هر شخصی در عروسی نیست بدانید که قابل هدایت نبوده است. جای نیکبختی است که بتوان چنین درسهای عبرتی را دید!
دیدگاهها
ممنون ميشم يه سر بزنين
سايت خوبيه
منم يه وبلاگ در مورد سينما دارم هميشه هم آپ مي كنم
علاقه مندم باهاتون همكاري كنم
يه سر بزنين