ایدههایی در باب توماس شکاک اثر کاراواجو | خوانش تصویر؛ شمارهی ششم
- توضیحات
- نوشته شده توسط رامین اعلایی
- دسته: خوانش تصویر
- منتشر شده در 1393-08-17 19:26
• دستمایهی حقیقی کاراواجو1 برای خلق تابلوی توماس شکاک2 زخمی است که او از نزاعاش برای تصاحب دخترکی به نام لینا، از رانوچیوی پاکباخته میخورد. اویی که گمان می کند معشوقهاش را با دستان خودش تقدیم کاراواجو کرده است تا تباه شود. دخترکی که ابتدا قرار بوده تا صرفاً مدلِ فیگور مریم باکرهی تابلوی "مرگ باکره"ی نقاش نابغه باشد اما اکنون بدل به معشوقهاش شده است. رانوچیو در این میان و در واقع برای بازپسگیری معشوقهاش، چارهای هم جز تلاش برای از میان برداشتن رقیب تازه از راه رسیدهاش ندارد. پس او، کاراواجو را به یک دوئل دعوت میکند و با چاقو میزندش تا بمیرد. اما کاراواجو زنده میماند تا لنگ لنگان به پیش لینا بیاید و عمق جراحتاش را نشان دهد؛ تاوان عشق خونیناش بدو را.
• برای کاراواجو حتی زمانی که تلاش می کرد تا بهمانند تمامی وارثان رنسانس ایتالیایی، الوهیت را ترسیم کند امر مادی یا سکولار در اولویت رقم خوردن قرار داشت. او در واقع اولین نقاشی بود که با جسارت تمام، خشونت جسمانیت را تصویر کرد. یعنی حضوری فیزیکی که حتی عناصر زمان و مکان را برای شرطیسازی حرکت ماده نیاز داشت و نه چیزی دیگر. از این نظر کاراواجو حتی تمامی موضوعات الوهی سفارش شده برای تصویر شدن را به درون مغاک درون امر مادی پرتاب می کرد. چیزی که گویا برای درآمدن در هیات یک تصویر ابتدا بایستی از خلال فضاهای مادی جهان بوم اثر عبور داده میشد. اتفاقی که به طور ویژه در حین ترسیم فیگور مسیح یا هر فیگور مذهبی جنجالبرانگیز دیگری به تشدید خودآگاهِ تعارض مابین امر مادی یا ناسوتی و امر الوهی منجر میشد. در واقع کاراواجو چنین فیگورهای ویژهای را صرفاً برای تجربه کردن فضای بوم پیش رویاش که عرصهی امر واقع قلمداد میشد، خلق میکرد. یعنی فضایی تکبعدی و یکدست که حتی اضافه شدن متعاقبِ خطوط و نقوش به سطحاش لزوماً باعث ایجاد عمق در آن نمیشد زیرا در نهایت آنچه برای نقاش بااهمیت مینمود نه صرفاً نشان دادنِ اعماق فضا طبق قراردادهای هنر دورهی رنسانس، بلکه تلاش برای ترسیمِ چگونگی برقراری روابط فضایی از طریق حد و حدود تجربه کردن فضا از طریق بدنها بود. آنچه که کاراواجو، برای نمونه و از طریق دستاویز قرار دادن مضمونهای آشنای مذهبی یا اسطورهای دستمالی شده در هنر آن دوره، با فرمهای متصل بودن بدنها در فضا نشان میداد.
• اما کاواجو همواره فیگور مسیح را چنان آن گرهگاه نهایی اتصال دو ساحت عقل و ایمان فهمید. فیگوری که البته در موقعیتهای اضطرار، امکان چرخش کامل به سوی هر کدام از این ساحتها را نیز در خود داشت. یعنی امکان چرخش به سوی کرانمندی و همچنین هم ردیف با آن امکان چرخش به سوی ناکرانمندی. مسیحی هم که کاراواجو احتمالا کرانمندترین فرم تجسد آن را میتوانست آن بزنگاهی تجسم کند که با گوشت شدن بر بالای صلیب، الوهیتش را تماما به هیچ وانهاده است. یعنی مسیحی که ترجیح داده است تا به جای شِکوه از بی توجهی پدر به سرنوشتاش، خود از او بخواهد که دیگر رهایش کند. مسیحِ تابلوی تردید سن توماس دقیقاً بازنمایی نامتعارف چنین مسیحی است. اویی که همانند یک انسان جان داده است تا توماس شکاک را متحیر کند. "چرا پس رهایم نمی کنی، پدر؟" این ندای اعتراض گون مسیحِ کاواجو در جلجتاست. جلجتای ناکجاآباد مانند این تابلو. "رهایم کن، پدر. فراموشم کن"
[1] میکل آنجلو مریسی دا کاراواجو (1571-1610) Michelangelo Merisi da Caravaggio یکی از چهرههای شاخص سبک باروک
[2] The Incredulity of Saint Thomas – 1602 م.