نقد فیلم متری شیش و نیم؛ از قربانی تا قربانگاه
- توضیحات
- نوشته شده توسط سکینه رفیعیفرد
- دسته: تحلیل سینمای ایران
- منتشر شده در 1398-04-12 15:17
جبر که میآید پا را به زمین گره میزند، چشم را از دیدن محروم میکند، گوش را از شنیدن آواها میزداید، و دست را از یازیدن بلندیها کوتاه میکند. اما نه میتوان از دل هوس شنیدن آواز رنگی زندگانی را زدود و نه جرقهی روشن تماشا را خاموش کرد. دست که کوتاه بشود گاه برسرعت قدمها افزوده میشود و پا که بایستد هوس پروازش طغیان میکند. قدمهای ناتوان در تمنای پیش رفتن و دستان خالی فقیر در داشتن نداشته هاست. نه میشود تمنایش را با جبر محرومیت محروم و نه آرزوی تصاحب بهترینهایش را چهار میخ میخکوب کرد. نبردی دارد انسان به وسعت زندگی که در پی آن گاه صعود بوده است و گاه سقوط.
«متری شیش و نیم» بیش از آنکه ماجرای تعقیب و گریز پلیسی وظیفهشناس و تبهکاری حرفهای باشد، تصویرگر دنیای فروپاشیدهی فردی به نام ناصر خاکزاد است که در جبری به نام فقر به دنیا آمده، در خانوادهای پرجمعیت و تهیدست، با خانهای همیشه نمور در انتهای کوچهای تنگ که طبق گفته های او برای ورود و خروج از آن باید به صف ایستاد. فقری که به صورت عقده درآمده و تمنای او را به داشتن هر نوع دارایی سوق داده، دارا شدن، اما به قیمت خارج شدن از اصول و قواعد انسانی. وارد تجارت مواد مخدر شده و به ثروتی عظیم دست مییابد، شرایط خود و اطرافیانش را دگرگون کرده و آنها را از فقر و تهیدستی نجات میدهد. چندین بار در چنگال قانون گرفتار شده اما با ترفندهای گوناگون آزاد شده، متنبه نشده و روز به روز بر هوس و طمع خود افزوده است. حال که دامنهی فعالیتهایش بیش از پیش گسترده تر شده و نامش بعنوان سرکردهی بزرگ فروش مواد افیونی بر سر زبانها افتاده، پلیس در پی یافتن سرنخی از او، جستجویی مصرّانه آغاز میکند، و به قصد انتقام قربانیان او را به دام میاندازد. ناصرخاکزاد دستگیر میشود و بعد از این اتفاق، چهره ی او پررنگ تر به مخاطب ارائه میشود. فیلم اما قبل از پرداختن به این شخصیت، ابتدا به ترسیم دنیای بیرون پرداخته و کم کم بیننده را به جهان درونی او نزدیک میکند.
جهان معرفی شدهی بیرون درفیلم ، جهان تهی و حقیرانهی معتادانی است که خود و اطرافیانشان در آن دست و پا میزنند. زاغه نشینانی که در فقر و بدختی به تخدیر جسم و روح خود مشغولند و آرام آرام به سمت مرگ پیش میروند. پلیس که از دستگیری معتادان گرفته تا خرده فروشان و باند بزرگ فروش مواد زنجیروار به سرکردهی اصلی آن ها یعنی ناصرخاکزاد میرسد، تصویری از چندین خلافکار و هزاران معتاد را به نمایش میگذارد که در مستی افیون به طرز حقیرانهای غوطه ورند. آنها نه تنها خود که خانواده هایشان را در این سیه روزگی با خود همراه کردهاند. جماعتی قربانی که بیشتر از آنکه قابل انزجار باشند ترحم برانگیزند و قبل از اینکه اسیر زندان قانون باشند، در غل و زنجیر بی ارادگی خویش بسر میبرند.
در ادبیات مکتبی وجود دارد به نام ناتورالیسم که گاه به تمامی و گاه رگه هایی از آن را میتوان در سینما مشاهده نمود. اندیشهای که رشد انسان را تحت تاثیر عوامل موروثی و زیست محیطی میداند و فرد را از منظر طبقهی اجتماعی و محیط زندگیاش بررسی میکند. طبق این دیدگاه، فقر و بدبختی، ناهنجاری، بزهکاری و خشونت انسان، محصول محیط اجتماعی و عوامل موروثی او بوده و فرد بعنوان قربانی در تنازع بقا قادر نخواهد بود نه بر تمنیات نفسانی و نه بر رذایل خویش غلبه کند.
فیلم را از منظر بیرونی و نگاه ناتورالیستی اگر بنگریم، از طرفی شاهد عقدههای حقارت ناصرخاکزاد هستیم، نشات گرفته از شرایط جبری زندگیاش و تبدیل شدن او به سرکردهی بزرگ مواد مخدر و از طرفی دیگر شاهد انبوهی از جماعت قربانی و بزهکار که تحت تاثیر این مافیا حیات خود را باخته و دچار مرگ تدریجی شدهاند.
بطور دقیق تر اگر بررسی کنیم، رگه هایی از عناصر اصلی ناتورالیستی را میتوان در فیلم اینگونه برشمرد. در ابتدا از خلال شخصیت اصلی با دو عنصر جبر زیست محیطی (محلهی فقیر نشین) و وراثت ( خانوادهی تهیدست). خانهای با عدم امکانات زیستی ساده و خانوادهای که پس از سال ها هنوز به استقلال مالی نرسیده و تمام داراییشان را مدیون ناصرخاکزاد هستند. سپس اعتیاد، کودک کشی، فقر و زاغه نشینی در داستان که نتیجهی تاسف بار بزه بزرگی چون فروش مواد افیونی معرفی شده، یکی از علتهای مهم آن، شرایط نامناسب محل زندگی است که قربانیان بیشماری گرفته است. به همین دلیل پلیس فیلم پس از گرفتن تعداد بیشماری از خلافکاران و قربانیان اعتیاد در جستجوی سرکردهی بزرگ آنها، او را عامل بدبختی این افراد و خانواده هایشان میداند و در نهایت فیلم به عنصر سوم، عنصراغلب آثار ناتورالیستی یعنی سرانجام بد (مرگ شخصیت اصلی) ختم میشود.
پس از بازداشت و دستگیری شخصیت اصلی فیلم، از منظری نزدیکتر با جهان درونی او مواجه میشویم. جهانی که هم سزاوار سرزنش است هم شایستهی همدردی، هم حس انتقام را بر میانگیزاند و هم دلسوزی را، هم محل قضاوت است و هم مکان ملامت. جهانی که در آن فرزند فقر و محرومیت از نقش قربانی به صاحب قدرت مبدل شده است، برای خانواده و نزدیکان خود آسایش و رفاه آورده است، پنج سال در کنار دختر موردعلاقهاش زندگی کرده، شرایط زندگی تک تک آنها را به ایده آل رسانده، ولی این آسایش نه برای او آرامش خیال آورده، نه راحتی جان، نه ثبات آورده است و نه قرار. نتیجهاش به بن بست رسیدن است و دل بریدن، نهایتش خودکشی است و پایان دادن به زندگی که البته با فاصلهی کمی قبل از دستگیری، توسط ماموران نجات داده میشود.
بر خلاف شخصیتهای ناتورالیستی که از بیرون با ویژگیهای خشن رفتاری دیده میشوند، موجوداتی خالی از هرگونه اخلاق و عاطفه و عشق که فقط برای تنازع بقا و احتیاجات غریزی خویش درگیر مبارزه حتی با نزدیکان خود هستند، شخصیت اصلی فیلم در این تنازع بقا در رابطه با خانواده و نزدیکانش به گونهای دیگر و متفاوت از اجتماع بیرون دیده میشود. علیرغم مرتبط بودن با هزاران قربانی مواد که به قول او بزه به این بزرگی از عقدهگشایی دوران کودکی او میباشد و نه از سر دلخوشی، دارای روحی حساس و قلبی متعهد نسبت به خانوادهاش میباشد. هرگونه رفاهی را برای آنها خواستار و هرگونه تلاشی را برای نجات آنها از فقر و محرومیت انجام داده است. ولی آنگونه که باید به رضایت درونی نرسیده است. دلگیر ازاینکه علیرغم تهیهی بهترین مکان زندگی برای پدر و مادرش، آنها هنوز دل در گروی بازگشت به خانهی قدیمی خود هستند، از اینکه رابطهی پنج ساله ای که با معشوقهاش داشته، به انتها رسیده، دختری که به لطف او به رفاه کامل مالی رسیده ولی در آخر او را رها کرده و حتی برای حفظ آبروی خود مجبور به لو دادن نامش به پلیس شده است، خواهرزاده هایی که برای ادامه تحصیل به خارج فرستاده ولی به نتایج قابل قبول دست نیافتهاند. همهی این موارد در کنار این حجم از قانونشکنی نتیجهاش آشفتگی است و به انتها رسیدن، آنهم در اوج قدرت و مالکیت همهی چیزهایی که غیرقانونی به دست آورده است . انتهایی که خود انتخاب کرده نه قاضی و قانون. بیدلیل نیست اینهمه تقلا برای آزادی بعد از دستگیری و حکم اعدام. او هم که به قول خودش یک بار مرده است. زیرا تمام شدن از طریق قانون برابر است با ازبین رفتن کل دارایی خانواده، به قیمت بازگشتن به همان جایی که سرآغاز محرومیت و نداری او بوده است. به بهای برگشتن به نقطهی صفراجبار و شاید شروع گرهافکنی عقدههای دیگر. تنها دلخوشی او در لحظات آخر قبل از اجرای حکم نمایش حرکات برادرزادهی کوچکش است که به لطف او به کلاس ژیمناستیک رفته و حال میخواهد جلوی عمویش حرکاتی که آموخته را به نمایش بگذارد.
این همه دل تپیدن برای خانواده در کنار آن همه قساوت برای هزاران قربانی شاید عجیب باشد ولی به ظنّ او در مسیر عقده گشایی بوده است،آنهم به گمانی غلط. گمانی که بالای طناب دار تصویر غلط بودنش هویدا میشود. آنجا که شاید هراس مرگ چشمانش را کور کند، دیدگاهش را بینا میکند نه حتی به جهان قربانیانش بلکه به خانوادهاش که اینک در کوچهای تنگ و تاریک برای بازگشت به خانهی قدیمیشان به صف ایستاده اند با شانهای شاید کمی خمیده تر، و شانهای شاید اندکی بلند تر.
صحنهی آخر فیلم، پلیس را در خیابان نشسته در ماشین میبینم، معتادی که به قصد تمیز کردن شیشهی ماشین آمده و نگاه تامل برانگیز او به معتاد را؛ باز زنجیرهی اعتیاد است و عامل آن، باز استمرار جانی است و قربانی. اینکه نه اعتیاد به طور کامل ریشه کن شده و نه امثال ناصرخاکزاد از بین رفتهاند و مهمتر از آن نه گره فقر باز و نه عقدهی محرومیت گشوده. بزهی است که باید ریشهای به درمان آن اندیشید. اینکه هر لحظه ممکن است تبدیل شود به قانون شکنی بزرگ، تبدیل شود به گناه و بیانجامد به مرگ انسان و مهمتر از همه به قربانی کردن روح بلند انسانی.
دیدگاهها
از نثر سلیس و روان نویسنده محترم تشکر میکنم و با اینکه فیلم را ندیده ام، اما بر اساس توصیفات زیبای نویسنده و تصویرگری های وی، توانستم تمتام فیلم را تصور کنم.
بنده به عنوان دانشجوی ادبیات میخواستم از نویسنده متن، بابت قلم شیوا و نکته سنجی شان تشکر کنم.