چطور کارگردان بزرگ ایرانی ایهام اخلاقی را هنرمندانه میسازد؛ مطلب مفصل و آغشته به گفتوگوی نیویورک تایمز در مورد اصغر فرهادی، سینمایش، حواشی مواضع ترامپ؛ به بهانه اکران «همه میدانند» در آمریکای شمالی
- توضیحات
- نوشته شده توسط گیلز هاروی (نیویورک تایمز)
- دسته: تحلیل سینمای ایران
- منتشر شده در 1397-11-14 01:06
اصغر فرهادی کارگردانی است که بیشترین موفقیت را در تاریخ سینمای ایران کسب کرده، شاید سیاست جهانی برایش چندان جذاب نباشد؛ اما سیاست جهانی به او علاقهمند است. در 27 ژانویه سال 2017 کمتر از یک هفته به اینکه «فروشنده» هفتمین فیلم فرهادی برای اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان کاندید شود؛ رئیس جمهور ترامپ فرمان اجرایی 13769 -که این فرمان بیشتر به ممنوعیتهایی برای مسلمانان شناخته میشود- را امضا کرد. تحت این فرمان، شهروندان هفت کشور اکثرا مسلمان، از جمله ایران، از ورود به ایالات متحده برای مدت 90 روز منع شدند. در برههای که رئیس جمهور جدید چهره خود را با "چه جهنمی در حال وقوع است" به تصویر میکشید؛ برای فرهادی که یک متفکر حوزه خصایص انسانی به حساب میآید و فیلمهای پایان بازش در مورد خطوط اشتباه در جامعه ایران توسط مخاطبان جهان مورد پذیرش قرار گرفته بود؛ دستور ترامپ تیرخلاصی به اخلاق و تعقل بود. در بیانیهای که دو روز بعد از خبر منع از سوی فرهادی منتشر شد، او تصمیم خود بر تحریم اسکار را رسمی کرد و همچنین به تاریخ تحقیر دوجانبه که در مقابل خصومتهای آمریکا-ایران قرار دارد اشاره کرد.
ساعت به وقت ایران 11.5 ساعت عقب تر از وقت لس آنجلس است، بنابراین صبح زود به وقت تهران فرهادی همراه با خانواده و دوستان نزدیکش به تماشای 89امین مراسم جوایز آکادمی نشستند. تلویزیون دولتی ایران که توسط مقامات سیاسی و مذهبی کشور سانسور میشود این مراسم را پخش نمیکند؛ پس به طبع فرهادیها مانند بسیاری از هموطنانشان از گیرنده ماهوارهای غیرقانونی برای دیدن برنامههای خارجی استفاده میکنند. (فرهادی با پریسا بخت آور کارگردان ایرانی ازدواج کرده و یک همکاری مشترک در سال 2008 در فیلم «دایره زنگی» داشتند که به همین موضوع نصب غیرقانونی دیشهای ماهواره و جمع آوری آنها توسط نیروهای امنیتی میپردازد) البته که این دیشها همواره مورد اطمینان نیستند و فرهادی در پی رفع مشکلش بود که سرانجام دوستی در سوی دیگر شهر با استفاده از ویپیان از طریق ارتباط بین کامپیوتر خود و لپ تاپ فرهادی مشکل را رفع کرد. آنها دیدند که شرلی مکلین و چارلیز ترون برنده اسکار را فیلم «فروشنده» اعلام کردند. صبح روز بعد وقتی فرهادی با همسایه طبقه پایین صحبت میکرد گمان میبرد زلزلهای از آپارتمانهای دیگر رخ داده است.
فرهادی از دو ایرانی تبعه آمریکا، فیروزه نادری دانشمند سابق ناسا و انوشه انصاری کارآفرین فناوری و اولین زنی که پا به فضا گذاشت برای معرفی او در مراسم استفاده کرد. نادری گفت که "او معتقد است آنها انتخاب شدهاند چون در فضا هیچ مرزي وجود ندارد". همانطور که اتاق نشیمن فرهادی در تهران آرام گرفته بود، جانشینهایش در لس آنجلس صحنه را در دست گرفته بودند. او در آنجا نبود و انصاری در سخنرانیکه فرهادی برایش نوشته بود گفت: "من به احترام مردم کشورم و شش کشور دیگر که با قانون غیرانسانی منع ورود مهاجران مورد بیاحترامی واقع شدند به آمریکا نیامدم. تقسیمبندی جهان به ما و دشمنان ما توسط سیاستمداران افراطی، باعث ترس میشود، ترسی که توجیهیست دروغین برای خشونتها و جنگها. جنگهایی که مانع بزرگی بودهاند برای رسیدن به دموکراسی و رعایت حقوق بشر در کشورهایی که مورد تهاجم واقع شدهاند". کلمات فرهادی در سالن دالبی تئاتر جاری شد ولی محافظه کارانی بودند که برنتابیدند. لورن کولی سردبیر واشنگتن اگزمینر در توییترش نوشت: "ما یک فیلمساز ایرانی را جایزه میدهیم و او یک سخنرانی علیه دولت ما مینویسد". اما کولی و همقطارانش شاید متوجه این موضوع نباشند که همچون اشاره فرهادی شبیه همتایان محافظهکار خود در ایران هستند که فیلمهای فرهادی را در محافل بین المللی متهم به سیاه نمایی از میهنشان میکنند.
حقیقت به طور طبیعی پیچیده تر از این است. فرهادی یاد داده که چطور چنین مواردی را در فیلم فریاد نزد و بخشی از اعتماد مخاطبانش برای همین گوش فرادادن به مفاهیمش جلب شده است. در نمای افتتاحیه «یک جدایی» 2011 که به تازگی موفق به کسب اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شده است، مرد و زنی (زن همچون دیگر شهروندان زن ایرانی روسری به سر دارد) به طور مستقیم به دوربین نگاه میکنند و وضعیت خود را توضیح میدهند. پس از سالها ازدواج قصد جدایی دارند و هر کس قصد داشتن حضانت فرزند 12 سالهاش را دارد. هر کدام نیز استدلال خودشان را دارند (زن میخواهد کشور را ترک کند و معتقد است زندگی دخترش در خارج از کشور بهتر است و مرد باید از پدرش مراقبت کند زیرا آلزایمر دارد) ما آنها را در دادگاه طلاق اسلامی مشاهده میکنیم. شخص مورد نظری که گوش میدهد یک قاضی است -اگر چه هر کدام از مخاطبانی است که فرهادی همواره به طور محرمانه نوعی از مراحل اخلافی را برایش فاش میکند. سیمین: "به عنوان یک مادر، من ترجیح میدهم دخترم در این شرایط رشد نکند" و قاضی که هنوز مبهم است و فقط صدای او را داریم میپرسد: "چه شرایطی"؟ او جوابی دریافت نمیکند. فرهادی استادانه ما را به پیش میبرد و پیشنهاد میکند ادامه فیلم را مشاهده کنیم؛ اما ایرانیها که با شرایط اجتماعی که زن ایرانی در آن زندگی میکند آشنا هستند میخواهند بدانند ارجاع سیمین به چه شرایطی است.
فرهادی گفته است: "من معتقدم هنر در برابر سانسور مانند آب در مواجهه با یک سنگ است." "آب راهی برای جابهجایی آن پیدا خواهد کرد."
آخرین فیلم فرهادی، «همه میدانند»، چند روز دیگر (8 فوریه) در آمریکا نمایش داده خواهد شد؛ اما کارگردان برای افتتاحیه به دلیل همان اتفاقاتی که ترامپ رقم زد اینجا نخواهد بود. فرهادی که 46 ساله شده در ماه دسامبر پشت یک شاسی بلند مشکی در اسپانیا وقتی در حال حرکت به سمت تورِلاگانو -روستایی نزدیکی مادرید که همه میدانند در آنجا فیلمبرداری شده بود- در حال حرکت بودیم به من گفت: "افراط گرایان و تندروها -چه در ایران چه ایالات متحده- بسیار شبیه هم هستند". وقتی مشخص شد به دلیل سیاستهای خصمانه آمریکا-ایران ممکن است برای من در ایران مشکلی پیش بیاید فرهادی پذیرفت به اسپانیا پرواز کند و با من در آنجا مصاحبه کند.
سفر تهران به مادرید برای فرهادی از 2013 به طور متداول اتفاق افتاده است، زمانی که برای اولین بار با پنهلوپه کروز و خاویر باردم در مورد ایده فیلمش صحبت کرد؛ در مورد خانوادهای روستایی از اسپانیا که اسرار آنها در طول یک آخرهفته و مراسم عروسی فاش میشود. در آن زمان در حال ساخت فیلم «گذشته» در فرانسه و اولین فیلم خارج از کشورش بود. اکثر کارگردانان نسبت به ساخت و مشارکت در فیلم در یک کشور دیگر -به خصوص که حال در قاره دیگر است- با توجه به عدم آشنایی درست به زبان و فرهنگ بومی آنها، احتیاط میکنند؛ اما این مسئله در مورد فرهادی صدق نمیکند و هراسی از این کار ندارد. او در این مورد گفت: "طعم عشق و طعم تنفر در همه جا یکسان است". او ارجاعی به فیلم دونده ساخته 1984 امیر نادری میدهد که موفقیت بین المللی بسیاری کسب کرد و مضامیناش در ایران و همه جای جهان یکسان است. او با استفاده از دست راستش به پشت چپش ضربهای میزند: "این؛ اولین ژست خشونت است" و "این؛ مهربانی است" سینما بر این اساس شکل میگیرد.
روز سرد و ابتدای روشنایی بود که به دامنه کوههای سیرا د گواداراما که برف تازه آب شده بود در حومه صنعتی مادرید رسیدیم. از دو طرف تپهای بالا رفتیم و درجایی ماندیم. فرهادی به طرف پنجره رفت و آن را باز کرد و نمای بیرون را داشتیم. او کوتاه قامت و جمع و جور است. موهای تیره او کم پشت و از تاج سر شروع میشود.؛ اما دلفریب است. او عینکی به شیشههای فتوکرومیک بر چشم دارد (در یک نقطه که به لپتاپم نگاه کردم دیگر نتوانستم چشمانش را از پشت عینک ببینم) دارای انگشتر نقرهای زیبایی است. او همچون لیبرالها -چیزی شبیه به اشخاص طبقه متوسط ایران در فیلمهایش- ملبس است؛ شلوار لی، شال گردن قرمز با گره کراواتی و کت مشکی رنگ. اگرچه به اندازه کافی انگلیسی صحبت میکند؛ اما تصمیم گرفت باز از مترجم استفاده کند؛ یک مهاجر ایرانی درشت اندام به نام شهرام روزبهان؛ البته احمد طاهری یکی از ایرانیان مقیم اسپانیا که به عنوان مترجم فرهادی در فیلم «همه میدانند» فعالیت داشت ما را همراهی میکرد.
فرهادی مانند بسیاری از فیلمهای قبلی خود بزنگاه قصه خود را بر اساس یک حادثه تهاجمی رقم زده است. در «درباره الی» 2009 ناپدید شدن و غرق شدن شخصیت الی، در «فروشنده» تجاوز یا حمله جنسی که طبیعت آن دقیقا مشخص نیست؛ زیرا قربانی از شدت ناراحتی در مورد آن صحبت نمیکند. در «همه میدانیم» دختر نوجوان یکی از مهمانان مراسم عروسی ربوده میشود. همان طور که انتظار دارید هراس و تعلیق خوبی را فرهادی به سمت ادراک شخصیتها نسبت به یکدیگر و تحلیل روانشناختی نسبت به آنها ارائه میدهد.
او به روش خود به این صورت توضیح میدهد: "برای شناخت شخصیتها من نیاز به یک بحران دارم. وقتی گروهی از افراد را به آسانسوری ببرید و آسانسور بدون هیچ مشکلی از طبقه 1 به طبقه 16 برسد پس هیچکس قصد شناخت دیگری را ندارد؛ اما اگر آسانسور نیم ساعت بین طبقه 15 و 16 متوقف شود پس از آن ممکن است شروع به شناخت از یکدیگر داشته باشند. در بحرانها ما شخصیت واقعیمان را نشان میدهیم".
درست بعد از آن، ما با یک بحران کوچک از نوع خودمان مواجه شدیم. پلیس بزرگراه که عینک آفتابی و ژاکت زرد نئونی بر تن داشت در انتهای جاده تصمیم بر کنار زدن ماشین ما و چک کردن تصادفی خودرو کرد. افسر زیرچشمی نگاهی کرد و متوجه شد فرهادی، روزبهان و طاهری کمبرند ایمنی خود را نبستند. بیسیم زد؛ حال برای گرفتن دستورالعمل یا پشتیبانی مشخص نبود. مدتی را مجبور به توقف شدیم و فرهادی از همین فرصت استفاده کرد و کنار زد و در حین سیگار کشیدن شروع به گپ و گفت کرد.
دشوار است تصور کنید که یکی دیگر از بزرگان سینمای جهان (فون تریر میگوید) چیزی که از آن حرف میزند به عمل تبدیل میشود. به نظر میرسد فرهادی به چنین وضعیت ابزوردی رغبت هم دارد. او گفت: "در ایران حداقل شما میتوانید با پلیس صحبت کنید" او با لبخند این را گفت و شانههایش را به بالا تکان داد. آنها جدی هستند اما خیلی زود وارد شوخی با شما میشوند و اخطاری را به شما میدهند. بعد از مدتی از همین بحثمان به سانسور کشیده شد. او گفت: "هر کارگردان بلد است چطور با این پدیده برخورد کند. این ادعا وجود دارد که محدودیت منجر به خلاقیت یا حتی بیشتر میشود. من اعتقاد دارم در کوتاه مدت کاملا درست است اما در درازمدت خلاقیت را از بین میبرد". او غافلگیرانه از کارگردانان بزرگی نام میبرد که به دلیل همین پدیده مهاجرت کردند افرادی چون نادری، بهرام بیضایی و پرویز کیمیاوی. اگر چه فرهادی چنین نگفت ولی شاید مضمونش این بود که آنها قربانی شدند. در سال 2010 یکی از دوستان نزدیک فرهادی یعنی جعفر پناهی به تبلیغ علیه نظام دولتی متهم و نظام از او خشمگین شد. به همین وسیله او مجبور به گذراندن 6 سال حبس، 20 سال عدم فعالیت و منع از ترک کشور شد. (با این حال حکم زندان هرگز اجرا نشد و پناهی به طور معمول و قهرآمیز همچنان فیلمهای زیرزمینی میسازد و آنها را برای خارج از کشور منتشر میکند. آخرین فیلمش «سه رخ» در ماه مارس در آمریکای شمالی اکران خواهد شد)
موفقیت فرهادی -تحسین در خانه وخارج از شکور و آزادانه فعالیت کردن و همکاری با ستارگان درجه یک جهان- به نظر میرسد کاملا بر ناراحتی او از وضعیت ساخت فیلم در ایران سرپوش گذاشته است. اما من تعجب کردم که چه چیز در مورد موقعیت او در ایران حائز اهمیت است؛ احساس آسیب پذیری نسبت به وضعیتی که بر سر پناهی آمده یا اینکه او نیز همچون دیگر شخصیتها فیلمهایش وسوسه شده به سمت رویای حرکت دائمی به سوی غرب گام بردارد.
پیش از اینکه سوالی بپرسم، طاهری که به آرامی در حال صحبت با مامور بود نزد ما آمد و از وضعیت رخ داده ما را مطلع کرد، برخورد ملایم فرهادی واقعا جالب بود. هر دو، نفری 100 یورو به مامور دادند. در هنگام این خبر کمی سکوت را پشت سر گذاشتیم. فرهادی گفت: "این جدیتر از سانسور است" و همه ما خندیدیم.