آبِ گرم، زیرِ پلِ چوبی / نگاهی به فیلم پل چوبی ساختة مهدی کرم پور
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1392-06-13 00:35
خلاصة داستان: امیر و شیرین، زوج ظاهراً خوشبختی هستند که تصمیم دارند برای ادامة زندگی به آمریکا بروند. اما مشکل مالی امیر، دست آنها را بسته است و همین امر باعث میشود شیرین برای جمع و جور کردن ویزا، به دوبی برود. امیر کم کم به شیرین شک میکند و این در حالی است که نازلی، یکی دیگر از همکلاسیهای امیر، سر و کلهاش در زندگی او پیدا میشود ...
یادداشت: امیر درست نقطة مقابل استاد صبوحی ( مهران مدیری ) است؛ صبوحی، با آن رفتارِ خاص و جلب توجه کننده، هیچ تعلقی به خاک سرزمینش ندارد و حس نوستالژیِ آدم ها را به سخره میگیرد: (( نوستالژی یعنی کشک! )). اما امیر در مسیری میافتد که همین حس غیرقابل تعریف، او را به زندگی باز میگرداند. حضور ناگهانی نازلی، هم دانشگاهیِ قدیمی، عشق گذشته را دوباره زنده میکند و همه چیز در مسیری متفاوت میافتد. به ظاهر امیر و نازلی دوباره همدیگر را پیدا کردهاند؛ دو دانشجوی سابق که هر دو به دلایلی از دانشگاه اخراج شدهاند؛ چرا که انگار سرِ پر شوری داشتهاند و حالا آرام و منطقی به نظر میرسند. در ظاهر عشقشان ته نشین شده است و منطق به آنها چشمی باز بخشیده که میتوانند فارغ از خیلی چیزها، واقعاً یکدیگر را دوست بدارند. حتی اگر وضع و حال جامعه، بهم ریخته و آشفته باشد، آنها به مسیر خود میروند و امیر در این راه، آنقدر عاشق نازلی هست که به او کمک کند تا آن خبرنگار خارجی را از بازداشت بیرون بکشد و در دستان نازلی، بلیت برگشت به خارج را بگذارد تا همراه مرد مورد علاقهاش به دیار دیگری برود و خود ( امیر ) تنها بماند و در سیری دایره وار، دوباره پیش همسرش برگردد. امیر در این مسیر که مانند جادهای که هم در ابتدا و هم در انتهای داستان، در آن میراند و به گفتة خودش، پر پیچ و خم و غیرقابل پیشبینی است، به یک نوع از خودباوری میرسد. عشق مانی به خواهرش آیدا، برای او یادآور همان عشقی است که او به نازلی داشته اما نتوانسته پایش بایستد و حالا که مانی حتی برای آیدا، به زندان هم میافتد، او که انگار خودِ سابقش را در مانی دیده (البته بدونِ آن شهامت و تحمل و جسارت)، سعی میکند به او کمک کند تا لااقل مانی به عشقاش برسد و در این مرحلة نهایی است که او به همان خودباوری دست پیدا میکند و به از جوانانی کوچکتر از خودش درسِ زندگی میگیرد.
مانی نمایندة نسل جوان پر شر و شوری است که دنیا را طور دیگری نگاه میکند و باید مثل دایی ناصر پای صحبت هایشان نشست تا حرفهایشان را فهمید. در واقع دایی ناصر و آن رستوران جمع و جورش، مرکز تجمع هر دو نسل است که با تمام غوغاهای بیرون، آنجا میآیند تا حرف دلشان را بزنند. دایی ناصر در مرکز این روایت، همدل خوبی است هم برای نسل پر انرژی امروز که درگیرِ آشوبهای سیاسی ـ اجتماعی هستند و هم برای نسل قبلتری که عشقشان را در میان فیلمهای قدیمیای که در انباری رستوران خاک میخورده، جستوجو میکنند. نسلی که البته خودشان هم زمانی سرشان درد میکرد برای اعتراض و آشوب اما گذشتِ زمان، آنها را اشخاصی آرام تر و خوددارتر بار آورد.
کرمپور توانسته با عناصر بصری که مثل چاشنی برای این داستانِ نه چندان تر و تازه عمل میکنند، تا حدی خستگی را از تن تماشاگر بیرون کند و او را منتظر نتیجة کار نگه دارد. میزانسنهایی که او شکل میدهد، حکایت از خوش سلیقگیِ بصری دارد: مثل لحظهای که امیر مثل مجسمهها در کافی شاپِ فرودگاه نشسته و به رفتنِ شیرین فکر میکند و بعد با چند دیزالو، آدمهای پشت سرِ او کم کم زیاد میشوند. آدمهایی که در حال دیدنِ مناظرة تلویزیونی نامزدهای ریاست جمهوری هستند و بعد جلوتر، صدای هم زدن قند در چای، به صدای روشن شدن ملخ هواپیما و برخواستناش از زمین تبدیل میشود که برای رساندنِ منظورِ فیلمساز، تمهیدی بسیار عالی است یا سکانسی چشمگیر که دوربین از طبقات ساختمان نیم ساخته بالا میرود و در هر طبقه، اتفاقی میافتد و در عین حال، زمان هم عوض میشود و امیر را در حالت های مختلف، مشغول کار میبینیم. یا بهترین مثالش زمانی است که امیر و شیرین در فرودگاه میخواهند از یکدیگر جدا شوند و کرم پور با استفاده از ستونی که در سالن فرودگاه وجود دارد و حرکت دوربین از پشت ستون، هم باعث ایجاد جذابیت میشود و هم ممیزی را دُور میزند. این میزانسنها در عین حال که به پیش رفتنِ داستان کمک میکنند، گهگاه لذتی بصری را هم به تماشاگر منتقل مینمایند.
کرم پور توانسته اشخاص داستاناش را به خوبی در خط سیر فیلمنامه پخش کند؛ هر چند از وجودِ همة آنها بهرة لازم را نبرده است. مثال بارزش هم سرهنگ ربیعی (فرهاد اصلانی) است که فیلمساز با کاشتن او در داستان، هم گوشة چشمی کنایهآمیز به حضور اینچنین تیپهایی دارد که با وجود یدک کشیدنِ واژههایی مثل «حاجی»، «سرهنگ» و «سردار»، دست به همه کاری میزنند؛ از ساختمان سازی تا برقراری امنیت. حضور ربیعی باعث میشود گرههای ایجاد شده در ادامة داستان، کم کم باز شود چرا که امیر از قدرتِ نامِ سرهنگ استفاده میکند تا بتواند آیدا، خواهرش، مانی، دوست خواهرش و در نهایت میشل، دوستِ نازلی را از بازداشتگاه بیرون بکشد. هر چند حضور اصلانی و بازی مثل همیشه خوبش در نقش سرهنگ، کوتاه است و در عین حال تأثیر گذار، اما شاید میشد در ادامة داستان هم چیزی از او دید و اینطور ناگهان حذفش نکرد. استاد صبوحی هم هر چند در مدت زمان کوتاهِ حضورش با بازی متفاوت مدیری، تبدیل به شخصیت جذابی میشود اما در ادامه، ناگهان به تمامی از روایت کنار گذاشته میشود. او که آغازگرِ دعوای ـ البته خیلی ناگهانی و بیمقدمه ـ بین امیر و شیرین است، اولین جرقة حضورِ شیرین در دوبی را هم روشن میکند در عین حال همانطور که در ابتدا هم ذکرش رفت، او درست نقطة مقابل امیر است و از این لحاظ، شخصیت صبوحی، به نوعی مکمل تم داستانی نیز محسوب میشود. اما شاید بیکارکردترین و مبهم ترین شخصیت داستان، همانا شیرین باشد. فیلمساز با آن چشم و ابرو بالا انداختنها و خلوت کردنهایش با صبوحی، طوری نشان میدهد که تمایل شدیدش به استاد را میتوانیم حس کنیم و انگار حق با امیر است که از دست او عصبانی باشد! او درواقع برعکس بقیة شخصیتها، داستان را پیش نمیبرد و تنها عکسالعملاش قهر کردن و به شمال رفتن است به جای آنکه بماند و به امیر ثابت کند که شک او بیجا و بددلانه است. نازلی، مانی و دایی ناصر هم با توجه به میزان حضورشان و تأثیری که روی شخصیت اصلی داستان میگذارند تا تجربهای را از سر بگذراند و به نتیجهای اخلاقی در زندگیاش برسد، تا حدودی خوب پرداخت شدهاند. از اشخاص اضافهای مثل پدر و مادر امیر هم میشود به آسانی گذشت و حذفشان کرد.
نام فیلم: پل چوبی
فیلم نامه: خسرو نقیبی ـ مهدی کرم پور
کارگردان: مهدی کرم پور
تهیه کننده: علی سرتیپی
بازیگران: بهرام رادان ـ مهناز افشار ـ هدیه تهرانی - فرهاد اصلانی - برزو ارجمند و مهران مدیری
دیدگاهها