اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

نقد فیلم بمب یک عاشقانه ساخته پیمان معادی؛ در زیرزمین خبری نیست

نقد فیلم بمب یک عاشقانه پیمان معادی

 

دومین فیلم پیمان معادی که سعی بر حفظ همان لحن «برف روی کاج‌ها» در سکون، روابط حسی، رنگ و نور متفاوت، دیالوگ کم دارد تنها در سطح توانسته رنگ و لعابی از دهه 1360 را تداعی کند بی‌آن‌که بتواند وارد فضاسازی، لایه‌های عمیق، قصه عشق و حتی جنگ شود. فیلم در همه چیز در سطح باقی می‌ماند و نقص‌های زیاد فیلم رنگ و بوی آن را از یاد خواهد برد.

 

 

«بمب یک عاشقانه» با یک سکانس پلان از حرکت لیلا حاتمی در خیابان آغاز می‌شود تا توجه کارگردان به طراحی صحنه، لباس و طراحی هنری که می‌توان گفت رنگ و نور است، مشخص شود. نکته مهمی که در مورد «بمب یک عاشقانه» وجود دارد بحث فضاسازی است. چون اغلب صحبت‌ها در مورد خوب بودن فضای دهه 1360 است. در سینما و محصول آن فیلم، فضا از دل درام ساخته و مکان در آن ترسیم می‌شود. این جزء اولین درس‌های ادبیات نمایشی و کارگردانی است که چگونه فضا را از دل قصه و درام بسازیم و فیلمساز با پیشبرد قصه و شکل دادن شخصیت‌ها آن فضا را بسازد. حال تنها با رنگ و نور، برخی نکات طراحی صحنه و لباس فضا ترسیم نمی‌شود همان‌طور که همین عناصر در «بمب یک عاشقانه» تنها مکان‌های مشابهی ساخته که اغذیه فروش‌های دهه 60 هم همین کار را کرده‌اند.

 

جز سکانس پلان اولیه ما مکان‌های زیادی برای تعریف قصه نیز نمی‌بینیم. یک مدرسه، یک خانه و چند خانه همجوارش و در نهایت یک صحنه که باجه تلفن وجود دارد و چند باری از آن جا رفت و آمد دیده می‌شود. فیلم هم‌چون «ایستاده در غبار» اتفاقا قرار نیست فضاسازی کند، بلکه سعی کرده مکان‌هایی را شبیه دهه 60 درآورد. با این مقدمه در مورد تعریف و تمجیدهای به اشتباه از فضاسازی، وارد درام و شکل گیری آن در تصویر می‌شویم.

 

در دل جنگ و بمباران تهران، آقای ذکایی ناظم مدرسه (پیمان معادی) با همسرش (لیلا حاتمی) ارتباطی ندارد و در همان مدرسه پسر بچه‌ای به نام مالکی وجود دارد که از قضا در همان خانه زندگی می‌کند. پس از هر بمباران همه به زیرزمین فرار می‌کنند و پسربچه سمانه (دختر اقوام همسایه‌اشان) را می‌بیند و عاشق او می‌شود. اگر درام ما بر پایه دو عشق باشد که یکی از هم گسیخته و دیگری در حال شکل گیری است، در همان ابتدای راه پیش نمی‌رود. متاسفانه در سینمای ایران که سعی بر ادای سینمای اروپا هست روایت تصویری را با عدم وجود قصه و حتی عدم استفاده از دیالوگ اشتباه می‌گیرند. همین فیلم که از عدم تعریف کردن قصه‌ی خود رنج می‌برد نمونه‌ای از همین ادعاست. اصلا مشخص نیست چرا ناظم با همسرش مشکل دارد. دیالوگی گفته نمی‌شود و روایت از کتاب خواندن و جداافتادگی نیز چیزی را به ما نمی‌گوید تا این‌که پدرزن (محمود کلاری) وارد می‌شود و چند دیالوگ ساده از سوتفاهم نسبت به رفت و آمد همسر و برادر ذکایی گفته می‌شود بی‌آن‌که ادامه پیدا کند. این مسئله ادامه پیدا می‌کند تا نزدیک پایان که همسر عصبانی شود و کمی از ماجرا بگوید.

 

قسمت اول درام آنقدر لکنت دارد که حد ندارد و قسمت دوم، درامِ عشق یکطرفه پسربچه در همان اوایل فیلم تمام می‌شود و ما با آن نمای کش دار از صورت مالکی متوجه همه چیز می‌شویم -و این‌که قرار است نوعی ارتباط شکل گیرد که در تعارض با عدم ارتباط ناظم باشد و در نهایت همین کلیدی برای برقراری ارتباطِ ناظم و همسرش شود.- پسربچه در همین راستا به بمباران علاقه‌مند می‌شود تا به زیرزمین بروند و سمانه را ببیند. این همه بمباران هر شب و هر شب اگر هم در جنگ اتفاق افتاده باشد نباید نیمی از فیلم را به خود اختصاص دهد. فیلم تقریبا بین بمباران و مدرسه دو نیم شده است.

 

مدرسه در فیلم کاملا سطحی و مانند همان اغذیه دهه 60 هست که فقط ویترینی از دهه 60 دارد بدون این‌که قرار باشد ایدئولوژی از دهه 60 را برایمان بسازد یا کارکردی در درام داشته باشد یا از آن مهمتر به مسئله بسیار مهمی چون جنگ و عشق بپردازد. مدرسه هست که شوخی‌ها، متلک پرانی‌ها، پس گردنی‌هایی از دهه 60 را نشان دهد. مدرسه هست تا صف‌های طولانی دهه 60 و گوش دادن به ناظم و مدیر را نشان دهد. آن هم مدیری (سیامک انصاری) که اصلا معلوم نیست مدیر مدرسه است و تا کسی نگوید به او مدیر، شما متوجه مدیر بودن او نمی‌شوید. استفاده از شعارهای انقلابی تبدیل به هجویه‌ای از شعارها در زمان جنگ می‌شود تا کارگردان بیشتر از فضاسازی در مورد جنگ ویترین سازی از آن دهه را انجام دهد و در نهایت همین را وصل کند به سکانس بسیار سطحی دزدی از خانه که جلوتر توضیح خواهم داد. در مدرسه بقیه بازیگران هستند که مدرسه پر باشد وگرنه نه خود مدرسه در کلیت درام پیشبردی دارد نه شخصیت‌های مدرسه شخصیت اصلی را پیش می‌برند. تنها در همین لایه سطحی این ارتباط شخصیت‌ها باقی می‌ماند که معلم ورزش به ذکایی بگوید "برو با زنت حرف بزن" یا مالکی دفترچه هندسه‌ای بردارد  و برای سمانه ببرد.

 

با توجه به این‌که فیلم از فیلمنامه و به تصویر درآوردن آن لطمه‌های جبران ناپذیر خورده است در قسمت‌های خانه و بمباران نیز شخصیت‌ها مجدد هستند تا خانه بی‌سکنه نباشد. آن‌جا هم شوخی‌های بی‌ربطی وجود دارد –مثلا برخی متلک‌های آقای مالکی (سیامک صفری)- که نه تنها خارج از پیشبرد قصه هستند، بلکه تنها رنگ و بوی این را می‌دهد که جامعه نباید دوقطبی باشد که خود فیلم دوقطبی سازی نیز می‌کند. در همان سکانس‌های زیرزمین که بیشتر اهالی را آن‌جا می‌بینیم، شخصیت مسیحی آپارتمان جمله کلیشه‌ای در همان بحث ضد جنگ می‌گوید که "خدا را شکر واسه چی. خدا را شکر که ما زنده‌ایم و یه سری دیگه مردن". سکانس ورود دزد به خانه هم آن‌قدر کاریکاتوری است که حد ندارد. دزد وارد شده هیچ مقاومتی برای دستگیری ندارد. هیچ ابزاری برای مجروح کردن و گریختن نیز در کار نیست که هیچ بلکه می‌ایستد تا دستگیر شود. آن هم یک دستگیری بسیار کاریکاتوری. لحن دزد هیچ شباهتی به هیچ شخصیت قصه ندارد و اصلا جدی نیست به یکباره دیالوگ بسیار سطحی رد و بدل می‌شود "که اگه من را بگیرند می‌برند جبهه و من دیگه دوست ندارم کسی را بکشم". بعد همین دزد که مقاومتی نداشت از پنجره به پایین می‌پرد.

 

ایدئولوژی با چنین دیالوگ‌های سطحی و سکانس‌های سطحی شکل نمی‌گیرد. فیلم ضد جنگ به چند مزه‌پرانی، شوخی و یکی دو سکانس بی‌ربط نیست. بر همین اساس عاشقانه‌ای نیز شکل نمی‌گیرد. فیلم می‌خواهد نشان دهد هر دو شخصیت اصلی یعنی ذکایی و مالکی دوست دارند جنگ ادامه داشته باشد تا یکی رقیب عشقی‌اش یعنی برادرش بازنگردد و دیگری به زیرزمین برود و سمانه را ببیند؛ اما در بیان همین هم عاجز است زیرا اصلا چیزی از برادر به ما نمی‌گوید و تعریف نشده است. این همه رفت و برگشت به زیرزمین می‌توانست در جای دیگر شکل بگیرد و حضور در زیرزمین چیزی به قصه اضافه نمی‌کند و بدتر گل درشت و اغراق آمیز همچون نریشن نامه که ما هم از محتوای آن خبر داریم است. اساسا در زیرزمین مانند درام خبری نیست و همه چیز مانند ویترین زیبایی در فیلم است که عمیق ندارد. در آخر شما را دعوت می‌کنم فیلم خوب «جنگ سرد» در همین سال را که پیوند فوق العاده‌ای میان جنگ و عشق برقرار کرده مشاهده کنید.

 

 

درباره نویسنده :
هدیه میرزاده
نام نویسنده: هدیه میرزاده

سمت در آکادمی هنر: مدیر گالری رج

عرصه های فعالیت: ترجمة متون هنری، نویسنده آکادمی هنر از 1392، مُد و پوشاک، تئاتر


دیدگاه‌ها  

-1 #2 هلیا عمومی 1397-10-01 18:35
واقعا حوصله سر بر بود
نقل قول کردن
-1 #1 زمستان زاد 1397-09-29 13:48
فیلمی نارس و کپی برداری از آثار هالیوودی.
فیلمی متناقض گو و غیرواقعی و در یک کلمه مزخرف.
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما