نگاهی به سریال «شهرزاد» / از رده خارج! از رده خارج! از رده خارج!
- توضیحات
- نوشته شده توسط بهروز صادقی
- دسته: یادداشت
- منتشر شده در 1394-11-12 17:53
حسن فتحی با ساخت و عرضهی سریال ویدئویی «شهرزاد» یک دستاورد مهم کسب کرده است که مدتهای مدیدی است تلویزیون ملی ایران از کسب آن محروم مانده است؛ اقبال عمومی. عامهای که چند سالی است سر خود را با انواعی از ملودرامهای آبکی و سهل پسند محصول کشور همسایه یعنی ترکیه مشغول کرده اند، اکنون به سمت محصول جدید آقای فتحی سرازیر شده اند. به واقع فتحی از این نظر سریال موفقی ساخته است که لااقل از نقطه نظر ساختاری شهرزادش چیزی شبیه به همین سریال ها است و نه بیشتر! منظور نگارنده در اینجا البته صرفاً اشاره به مضمون سریال فتحی است و نه چیزهای دیگر. مضمونی که به واقع به دلیل آشنا بودن مخاطب سهل پسند تلویزیونی ایران با نمونههای بیشمار خارجیاش نمیتواند که اتفاق غریبی باشد. یعنی درونمایهای که در این سالها با اشکال گوناگونی از مسئلهی عشق و خیانت گره خورده و بازنمایی شده است.
حالا بازگردیم به دستپخت آقای فتحی و فیلمنامهنویس آکادمیسناشان؛ خانم نغمه ثمینی! شهرزاد در سالهای آغازین و پرالتهاب دههی سی شمسی میگذرد. فرهاد دماوندی روشنفکر و ژورنالیستی طرفدار مصدق و ناراضی از وضع حاکم است که دل در گرو شهرزاد دارد. شهرزاد دختری با کاراکتری باثبات و مستقل است که درس طبابت میخواند. خانوادهی این دو دلداده سالها است که تحت قیومیت شخصی قدر قدرت به نام بزرگ آقا هستند. بزرگ آقا گنگستری! است که با دربار پهلوی نیز رابطهی نزدیک دارد. به واقع پدران فرهاد و شهرزاد نوچههای بزرگ آقا محسوب میشوند. یعنی با اینکه خود صاحب شغل و منزلت اجتماعی هستند اما مواقعی که بزرگ آقا برای انجام کاری خلاف قانون به آن دو نیاز دارد، سر بزنگاه حاضر میشوند و امور ایشان را راست و ریس میکنند. قصهی اصلی از آنجا شروع میشود که فرهاد؛ جوانک گستاخ در روز کودتای سال 32 به طور اتفاقی موجب مرگ یکی از نوچههای طرفدار شاه جوان میشود. ارتش او را به جرم قتل درجه یک دستگیر و محکوم به اعدام میکند. اینجاست که پای بزرگ آقا به قضییه باز میشود. ایشان چون با دربار رابطه دارد بر هاشم پدر فرهاد مرحمت فرموده و با یک سفارش فرهاد را از چوبه دار نجات میدهد. اما در مقابل یک شرط بزرگ جلوی پای هاشم و البته شهرزاد میگذارد. اینکه در عوض نجات فرهاد از اعدام، شهرزاد بایستی زن قباد برادرزاده و داماد او شود(حالا بگذریم از اینکه چرا ایشان مشخصاً شهرزاد را برای قباد در نظر گرفته و نه مورد دیگری). آقای قباد جوانک بی دست و پایی است که با دستور شخص بزرگ آقا دختر لوس و ننر او شیرین را به زنی گرفته است. اما متاسفانه شیرین نازاست و نمیتواند برای ثروت عظیم بزرگ آقا وارثی بیاورد. شهرزاد بالجبار زن قباد میشود تا که دلدادهاش از مرگ خلاص شود. یعنی به واقع ایثار میکند. فرهاد که پس از آزادی از زندان ابتدا شوکه شده پس از مدتی شهرزاد را فراموش میکند و عاشق زنی به نام رویا میشود که برای روزنامهای که فرهاد صفحهی هنر و ادباش را میگرداند، شعر میفرستد. اما رویا به واقع زن همان لاتی است که فرهاد عامل مرگاش بوده. واقعیتی که فرهاد بعداً میفهمد و البته حدس میزند که این نزدیکی دلیلی جز انتقام گرفتن از او ندارد. حدسی که البته حقیقت ندارد چون زن یدی به واقع عامل گروهک چپی است که ادعا میکنند یکی از اعضای اعدام شدهاشان در زندان نام جاسوسی که موجب دستگیر شدنش شده را به فرهاد گفته است!!! حالا اعضای این گروهک چپی دربه در به دنبال یافتن جاسوس مذکور در میان خودشان هستند. از طرفی دیگر جاسوس مذکور نیز که بیم این را دارد که نکند جداً فرهاد نام او را بداند، به دنبال کشتن او است! از سویی دیگر رویا در حین انجام ماموریت عاشق و دلباختهی قربانی خود شده است و نمیخواهد که او را از دست بدهد! تا اینجای کار را داشته باشید. بازگردیم سر وقت شهرزاد. شهرزاد که حالا از قباد حامله شده با نفرت شیرین درگیر است اما در این میان توانسته قباد را دلباختهی خود کند. قباد از شیرین نفرت دارد اما به دلیل دستور اکید بزرگ آقا صرفاً میتواند یک روز از هفته را در کنار شهرزاد بگذراند. شیرین که متوجه دلبستگی قباد به شهرزاد شده برای برانگیختن حسادت او مجذوب یک جوانک فرنگ رفته میشود که با زبان چرباش قصد دارد که با سواستفاده از نفوذ بزرگ آقا-که گویی یک تنه همه کارهی تهران است-تجارتی برای خود راه بیندازد. در این میان قباد که متوجه چنین رابطهای شده خوشحال است که بالاخره از دست شیرین خلاص شده است. اما این خیال خامی بیش نیست چون بزرگ آقا به خاطر آبرویش هم که شده اجازه نمیدهد که شیرین شریک جوانک فرنگیماب شود. هر چند در این میان شیرین همچنان شخص مورد نظر را میبیند و ....
ملاحظه میفرمایید که تا اینجای کار با چه آش شعلهقلمکاری طرف هستیم. فیلمساز سریالی ساخته است سریال درباره دهه 30 اما با اتومبیل دهه 40، آهنگ دهه 50، لباس دهه 60، سردر و پلاک دهه 70، تحریریه دهه 80 و تکیه کلام دهه 90 ! مضمون شهرزاد به واقع معجونی است از هر آنچه میتواند یک مخاطب سهل پسند را شیفته و پیگیر خود کند. در شهرزاد شما میتوانید چیزهایی شبیه به داستانکهای عاشقانه ببینید. همچنین شاهد یک گنگستریسم ایرانی باشید. علاوه بر اینها این سریال مایههایی معمایی و جنایی نیز دارد. ملودرامم هست. تاریخی هم که همچنین و صد البته سیاسی. اما به واقع شهرزاد در ظاهر همهی اینها هست و در اصل هیچ کدام از آنها نیست. عشقی که همان چند قسمت اول فراموش میشود و یا در زندگی دو نفر دیگر ردیابی میگردد. تاریخی که اصولاً موضوعیت چندانی در قصه ندارد. سیاست که چه عرض کنم، بیشتر به سواستفاده از تاریخ سال 32 شبیه است تا چیز دیگر و البته پیرنگهایی دیگری که فت و فراوان است. در شهرزاد هیچ کدام از این مقولههایی که اشاره کردم موضوعیت ندارند. میآیند و میروند و ژرف کاوی نمیشوند و از این رو به مضحکه بیشتر شبیهند. همه چیز غیرواقعی و کاریکاتوری است. از لوکیشن و میزانسن بگیر تا کاراکترها. همه چیز مصنوعی و از رده خارج است. بزرگ آقا که کاریکاتوری از یک گنگستر است. او تا اینجای سریال توضیحی در مورد انتخاب شهرزاد برای ازدواج با قباد نداده است. او به واقع شخصیتی است که با دستان خود برای دخترش هوو آورده است! آن هم با این منطق مسخره که ثابت کند این قباد است که در نهایت نازاست و نه دختر خودش شیرین. هدفی که البته با حامله شدن شهرزاد از قباد نقش بر آب میشود و البته در این میان ککِ جناب بزرگ آقا هم نمیگزد. ایشان در سریال هر کاری که دلش بخواهد انجام میدهد و کسی هم نیست که یقهاش را بگیرد. فرضاً آن گونه که قصه میگوید شخص ایشان عامل اصلی کودتای 28 مرداد سال 32 است. چون به واقع ایشان بوده که با چرب کردن سیبیل گنده لاتهای تهران آنها را به خیابانها کشانده است تا بر علیه مصدق شعار دهند و اسباب سقوط دولتش را فراهم کنند. از سویی دیگر ایشان چند سالی است که درگیر در پروندهی سوقصد به خانوادهی خودش است. سوقصدی که تنها خودش و دخترش توانستهاند از آن بگریزند. مسئلهای که گویا دوسال بوده فراموش شده اما به یکباره حل میشود. زیرا ایشان دستهای پشت پردهی این سوقصد را میشناسد. اما حالا به دلایلی که برای مخاطب مشخص نمیشود دو سال دست روی دست گذاشته است و اقدامی در جهت انتقام گرفتن صورت نداده است. هر چند به یکباره در اواسط قصه تصمیم میگیرد که بالاخره انتقام خون زن و بچهاش را از مهاجمان بگیرد. هدفی که جناب کارگردان در یک قسمت سر و تهش را هم میآورد! این گونه که گنگستر پیر شهر تهران یک صبح از خواب پا میشود و قصد میکند که انتقام بگیرد! چیزی مضحک تر از این وجود ندارد. از سویی دیگر هرگز معلوم نمیشود که فرهاد و شهرزاد واقعاً همدیگر را دوست داشتهاند یا نه. هر چند شهرزاد حاضر شده به قیمت جان فرهاد خود را گرفتار قباد کند اما چیزی که در این میان آزاردهنده است تصویر سست و بیرمق عشق این دو به همدیگر است. رابطهای که به هیچ وجه در متن قصه درنیامده و الکن است. چیزی که به واقع در همه جای متن شهرزاد موج میزند. متنی که انباشته از کلیشههای رایج در سینما و تلویزیون ایران است. جدا از کاراکتر بزرگ آقا که شرحاش رفت کاراکترهای دیگر نیز چنین وضعیتی دارند. فرهاد که فرضاً روشنفکر قصه است به دمدستانهترین شکل ممکن بازنمایی شده است. او عینک میزند، شعر میفهمد، از نیما و نوشین حرف میزند اما در نهایت مختصاتاش روی اعصاب مخاطب است زیرا چیزی جز کلیشه نمیگوید و البته رفتار نمیکند. کاراکتر شیرین نیز همچنین. او قرار بوده بدمن قصه باشد. زن اول قباد است و طاقت هوو را ندارد. بد زبان و خودرای و خودخواه و مغرور است اما در نهایت فراتر از تیپ زن اول بد دل سینمای ایران نمیرود. شهرزاد هم که هوو است. بالطبع مورد مناسب تری از شیرین برای قباد است. باسواد و با فهم و کمالات است اما در نهایت چیزی جز تیپ دلسوز و مثبت قصه ندارد. بقیهی بازیگران سریال هم ول میچرخند. جز پدر فرهاد که گاهاً اکتی از خود نشان میدهند بقیه بیخاصیتاند. پدر شهرزاد، مادر سنتیاش، مادر فرهاد، خواهران هر دو، مباشران بزرگ آقا که جز چاکرم مخلصم دیالوگ دیگری ندارند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اما فارغ از تمام اینهایی که نوشتم و البته حجم بالایی از نقصهایی که ننوشتم، چیزی که بیش از اینها آزرار دهنده است دیدن نام یک آکادمیسن مشهور در ذیل عنوان فیلمنامهنویس کار است. ایشان که حتی به خود اجازه نداده که لااقل قصهاش را از نظر تاریخی درست جلوه دهد. شهرزاد به واقع پر است از اشتباهات تاریخی که به دلیل گزینش یک تاریخ مشخص در متن فیلمنامه به وجود آمده است. از اکران شدن فیلم کازابلانکا در وسط تابستان سال 32 در شهر تهران بگیر تا اجرای ترانهی عروسی ویگن، پنج شش سال قبل از اینکه این خواننده مشهور اساساً این آهنگ را بخواند! دیالوگهای امروزی کاراکترها خطاب به همدیگر نیز تازه بماند. کاراکترهای سریال به گونهای در سریال با یکدیگر سخن میگویند که انگار در زمستان سال 94 تهران و بغل گوش ما هستند. دمت گرم و ایول از زباناشان نمیافتد. البته میتوان مصداقهای دیگری هم در این مورد پیدا کرد، اما مگر اهمیتی هم دارد؟ سازندگان این سریال بی شک توجهی به چنین مسائلی نداشتهاند که لحاظش نکردهاند. چیزی که اهمیت داشته کشاندن تودهی مردم به سمت سوپرمارکتها بوده. اینکه ببینید ملت ما هم میتوانیم شلم شوربایی مثل روزی روزگاری و برگ ریزان و گُزل بساریم! سریال ساختن و دروغ گفتن که شاخ و دم ندارد. حالا برای تمدد اعصاب مخاطب هم که شده یک محسن چاوشی روی بورس هم میسپاریم چند قطعه برایش بخواند. سودش هم بیشتر است. اسمش را بزرگ میدهیم روی پوستر بزنند. علی نصیریان و شهاب حسینی و ترانه علیدوستی هم که داریم. چه بهتر از این! شاید همینها هم برای فروختن قسمتهای سریال کافی باشند. حالا محض احتیاط قسمت هایی از سریال بریکینگ بد را هم میاندازیم پشت هر دی وی دی. شهرزاد بخر، بریکینگ بد ببر! یا به واقع شهرزاد بخر، بریکینگ بد ببین! توی سایت سریال هم به صورت نقدی گردن بندی که فرهاد به شهرزاد هدیه داده است و به واقع آیکون اصلی قصه هم هست را می فروشیم. چرا که نه؟ آش از این شورتر؟!
دیدگاهها
یه کارگردان پیداشده ویک فیلم ساخته و ملت دارن می بینن