نقد فیلم همه میدانند اصغر فرهادی؛ روزنهای از گذشته
- توضیحات
ساعت زمان را چگونه یارای جاودانگی است، وقتی لحظه به لحظهی حیات انسان در گیرودار چرخ دنده های آن به گذشته پیوند میخورد. از حقیقت زمان چه گریزی است وقتی حادثهی عظیمی به نام زندگی در انحصار آن شکل میگیرد و میلیونها حادثهی کوچک در گذر آن متولد میشوند. در تکرار این روز و شبهای زمین که حادثههای زندگی رنگ میگیرند و گاه رنگ میبازند، چه انتظاری از سپیدی مطلق و چه واهمهای از تاریکی که روزی، سیاهی به سپیدی میگراید و شبی، روشنایی در اندرون سیاهی روانه میشود و لحظه ای میان شب و روز، خاکستری رنگی میشود از این دو. آری زمان همواره در پی ماست، به گذشته پیوند میخورد و از تاثیر آن گریزی نیست. به عقیدهی هانری برگسون فیلسوف فرانسوی با تمامیت به زندگی خود ادامه میدهد ، حال ما را میسازد و تعیین کنندهی افعال کنونی ماست.
وقتی حادثهای از پس زمان پنهان میشود و از خلال آن آشکار، وقتی ویرانهای درگذر سالها اعتبارمییابد و دیواری میان حوادث زمانه ویران، چه آسان است تماشای گذرآن درچشمان غریبه ای آشنا، درعشقی گمشده میان خاطرات دور، در قیمت گذاری یک سرمایهی قدیمی، درقد کشیدن یک صفت، در کوتاه شدن یک نفس، در تیک تاک ساعتی زنگ زده، درنوشتههای قدیمی حک شده بردیوار، دراتاقک کهنهی یک ناقوس، درتصاویری از فیلم اصغر فرهادی با نام "همه میدانند"، تصاویری گویا از گذر ساعت زمان و تاثیر آن بر دنیای انسان.
داستان مادری به نام لائورا که پس از چند سال با دخترش (ایرنه) و پسرش بدون همراهی همسر از آرژانتین به زادگاه خویش اسپانیا باز میگردد تا در مراسم ازدواج خواهرش شرکت کند. بازگشتی که او را نه تنها به خانواده، بلکه به گذشته و رازی که در آن پنهان داشته، متصل میکند. طی مراسم ازدواج که همراه با رقص وپایکوبی و شادی خانواده و آشنایان برگزار میشود، ناگهان برق مراسم قطع شده، دختر لائورا ربوده میشود و در قبال آزادی او مبلغ زیادی درخواست میشود. گره اصلی فیلم در اینجا بسته میشود. طی این اتفاق، رازی مربوط به رابطهی عاشقانهی لائورا با فردی به نام پاکو که در گذشته ای دورداشته آشکار میشود و گرهگشایی داستان تحت تاثیر این راز شکل میگیرد.
شادی مقدمهی فیلم که به واسطهی ورود لائورا و فرزندانش، دید و بازدید خانواده و جشن و سرور عروسی در ذهن بیننده لحظاتی لذت بخش میآفریند با ربودن ایرنه ناگهان رنگ میبازد. آدمهای شاد و صمیمی ابتدای قصه که دست در دست هم بی هیچ دغدغهای، سرمستانه میرقصیدند، زیر صاعقهی این اتفاق لحظه به لحظه برآشفتگیشان افزوده شده و بارانی از استیصال و درماندگی روابطشان را بحرانیتر میسازد. موقعیت جدیدی پیش روی شخصیت های داستان ایجاد میشود؛ شک و تردید برروابط شخصیت ها سایه میاندازد. گاه غریبهای مورد سوء ظن قرار میگیرد و گاه آشنایی در معرض اتهام. دایرهی گفتوگوها و پرسش و پاسخهای آمیخته با ترس و نگرانی و تردید، رفته رفته به سمت آشنایان تنگ تر میشود تا به آنجا که به همسر لائورا میرسد که غیبت او در این سفر و ورشکستگی کارش بهانهای میشود برای دامن زدن به این سوء ظن؛ او نیز آماج این اتهام قرار میگیرد. دانای کل پشت دوربین، پشت میز بازجویی قرار گرفته تا از تمامی احتمالات رفع ابهام کند و جز اعتراف لائورا برای گشودن این گره چیزی نمییابد. اعترافی که پس از گذشت چند سال اکنون دختری شانزده ساله است و به رابطهی عاشقانه ی لائورا با پاکو بر میگردد، اینکه پاکو پدر واقعی ایرنه است. گذشتهای که پس از گذشت زمان اکنون در قامت دختری شانزده ساله بر شانههای پاکو سنگینی میکند تا برای نجات او راه حلی بیابد. گذشتهای که زندگی کنونی پاکو در کنارهمسرش را دچار بحران میکند. اینکه او براستی پدر واقعی ایرنه است یا فریبی است برای نجات جان دختر. پاکو صاحب مزرعهی بزرگ انگور است و میتواند برای جان ایرنه سرمایهاش را بفروشد. تعلیقی آمیخته با تردید مخاطب فیلم را در کنار بازیگران آن همراه می کند. درستی این راز و حقیقت آن به چالش کشیده میشود. حق کدام است؟ و راه حل چیست؟ گویا همه از جمله آدم ربایان، این راز را میدانند : حالا دیگر"همه میدانند" جملهای که پس از توضیحات یکی از آشنایان مبنی بر حقیقت این راز از دهان همسر لائورا خارج میشود. در آخر پاکو ناگزیر میشود کل دارایی خود یعنی مزرعهی انگور را بفروشد تا مبلغ آدم ربایان را فراهم کند. جانی دوباره برای دختر می خرد ولی زندگی خود را از دست میدهد.
داستان فلش بکی به گذشته ندارد، در زمان حال روایت میشود و به واسطهی یک گره، جریانی از گذشته به سمت حال سرازیر شده، داستان را به جلو رانده، گره آن را گشوده و فیلم را به پایان میبرد؛ اما آنچه که بیش از همه در فیلم جلوهگری میکند تاثیر مهم عنصر زمان است که از همان ابتدای فیلم بصورت نمادین دریچهای به موضوع فیلم میگشاید: تصویری از ساعت کلیسا با صفحهای شکسته، نمای اتاقکی که بوی فرسودگی میدهد، نوشتههای روی دیوارکه سالها از ثبت شان گذشته و فضای متروکهای که لانهی کبوتران شده است، نمایی ازگذر زمان بر دنیای انسان ارائه میدهد و رنگ کهنگی این فضا که حکایتی از گذرسالها میدهد. سالهایی که با خود داستانی خلق کردهاند، رازی به همراه آوردهاند و روزنهای گشودهاند.
اولین روزنهی نمادین در فیلم، اتاقک ناقوس زن کلیساست، آنجا که شکستگی ساعت، حفره و شکافی بر صفحهی لاتینی ساعت کلیسا ایجاد کرده و مسیر نوری استوانه شکلی را از بیرون به فضای تاریک داخل اتاقک ناقوس خلق کرده است. تصویر میتواند اشارهای باشد به ظهور واقعهای در بستر زمان حال و روشن کردن بخشی از گذشته در فضای تاریک حادثهی تلخ اتفاق افتاده و همین روزنه است که روشنی بخش نجات جان دختر میشود. روزنهای به نام پاکو از گذشتهی مادرش. روزنهی دیگر با ورود ایرنه در اتاقک ناقوس گشوده میشود، آنجا که ایرنه دست نوشتههای عاشقانهی پاکو و مادرش را پس از سالها میبیند و پی به رابطهی عاشقانهی آنها در گذشتهای دورمیبرد. آنجا که حین مراسم ازدواج با شیطنتی بچهگانه سوار بر آویز ساعت، صدای ناقوس کلیسا را بی موقع به صدا در میآورد و تعجب و شگفتی حضار در کلیسا را به همراه دارد، میتواند اشارهای باشد به این موضوع که به واسطهی اوست که صدای حقیقت پنهان گذشته آشکار میشود، اینکه گذشته خود اوست و صدای ناقوس که خبر از واقعه ای میدهد در اینجا نماد حادثه و خبری غریب میدهد که همان واقعهی ربودن اوست.
در صحنهای دیگر از فیلم، پاکو را در کلاس مدرسهای میبینم که خانمش معلم آنجاست، در راستای حرفهاش که باغداری انگور و ساخت شراب است، به درخواست همسرش در مورد چگونگی ساخت شراب و نقش مهم زمان در تبدیل میوهی انگور به شراب توضیح میدهد و اینکه فاصلهی میان میوهی انگور و شراب را زمان مشخص کرده و آنچه باعث شکل گرفتن شراب میشود، گذشت زمان است. نمود این مثال را میتوان بهخوبی در فیلم دید؛ اینکه رازی از گذشته پس از شانزده سال بر ملا شده و جدای از پنهانی بودن آن در اینهمه سال، حال که فاش شده با یک مسئلهی حیاتی گره خورده است: نجات جان یک انسان و پاکو تنها کسی که میتواند آن بهای سنگین را برای آزادی آن بپردازد. دیگر فرصت انتقام نیست از اینهمه سال بی خبری وقتی پای مرگ و زندگی در میان است. روزنهای از گذشته باز میشود، حقیقتی آشکار میشود و جانی شیرین به ارمغان میآورد. اشکهای سرمستانه لائورا، خوشحالی خانواده و همسرش و لبخند رضایت بخش پاکو همراه با تلخی رفتن همسرش، همان شراب زندگی است که میوهاش را زمان میفشارد وطعم واقعیا ش را سرمستانه ولی تلخ آشکار میکند.