سرمقاله پروندهی مایکل مان: بازسازی دقیق شمایل انسان
- توضیحات
- نوشته شده توسط دکتر مهدی فیاضی کیا
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1391-05-04 04:43
آنا دزنیس مربّی دانشگاه لاتروب در آغاز مقالهای که دربارۀ مایکل مان نوشته از ویلیام روت در مطلبی که در ژورنال استرالیایی «رسانه و فرهنگ» منتشر کرده
این طور نقل قول کرده است که: «وضعیت مشترک بین کارگردان مولف و کسی که دربارۀ شاخصههای تالیف کارگردان مولف مینویسد عشق است.» دزنیس به این دلیل این جمله ویلیام روت را نقل کرده تا به نکتهای دربارهی رابطهی منتقد با کارگردانی مثل مایکل مان اشاره کند. چیزی که به شکل عجیبی در این رابطه به چشم میخورد نوعی حس علاقه مفرط و به اصطلاح رابطهی دلی بین منتقد و آثار مان است.
فیلمساز مولف را میشود از تم خاصی که در آثارش لو میرود شناخت. اما دیدگاه مولفگرا هم خیلی وقت است فقط یک دیدگاه در تاریخ نقد است کنار دیدگاههای دیگر. اگر تک تک آثار مان را از زاویهای غیرمولفگرا بررسی کنیم، آیا باز هم این آثار ارزشی دارند؟ چه اهمیتی دارد که مولفی در آثارش به مردانگی حرفهایگری و مردهای تنها پرداخته باشد؟ مگر در خود ایران فیلمسازانی نیستند که بشود تمهای مشترکی توی آثارشان پیدا کرد؟ آیا به تنهایی تم، قادر است اثر را به یک اثر رفیع جهانی بدل کند؟
اگر دیدگاه مولفگرا عیبی داشته باشد این است که – لااقل در ایران – بیشتر به وادی نقد محتوایی میافتد. مشخصههای بصری مان، شاخصههای روایی و داستانپردازی او و «شیوه»ای که مان از خلال آن تمهایش را بروز میدهد اهمیت بیشتری از خودِ این تمها دارند. این تمها صرفا مفاهیم ذهنی و انتزاعی هستند که میتوان در یک جوک، یک سرمقاله روزنامه، یک برنامه تلویزیونی، یک آیتم خبری رادیو و حتی یک گفتوگوی بین پدر و پسر به آنها اشاره کرد. صرف اشاره کردن به این تمها واجد هیچ ارزشی نیست. این همان نکتهای است که بسیاری از منتقدان در سر و کله زدن با آثار مولفین فراموش میکنند. یک مخاطب عادی هم در مییابد که مولف به چه تمهایی دلبستگی دارد و از چه جهانی سخن میگوید. مسئله این نیست. مسئله – دست کم تا جایی که به مولف به مثابهی یک مخاطب حرفهای مربوط میشود – این است که مولف از چه ساز و کاری تمش را به نمایش گذاشته است؟ در واقع تا جایی که پای سینما (و هر رسانۀ ضابطهمندی) در میان است مولفگرایی نه با تم که با شیوۀ بروز تم سر و کار دارد.
مان از قضا کارگردانی به شدت شیوهگراست. شاید برخی کارگردانها شیوۀ خاصی برای بروز تمهایشان ندارند و شیوههای متفاوتی را فقط برای ارائهی یک تم به کار میگیرند. آن جور کارگردانها بیشتر تم محور هستند و خودشان هم چندان این گرایش را انکار نمیکنند. شاید در مورد آنها بشود با غمض نظر بیشتری از شیوههای بروز تم صحبت کرد و بیشتر بحثهای محتوایی به راه انداخت. اما تا آن جا که بحث از مایکل مان مطرح است مسلما شیوه و سبک خاص ارائهی محتوا باید مرکز اهمیت یک منتقد باشد.
مان آن قدر به شیوههای خاص خودش متکی است که حتی قهرمانهای متنوعی را هم تجربه نمیکند. تقریبا قهرمانان مهمترین آثار مان مردهایی هستند که یا تبهکارند یا به دلیلی روبهروی تبهکارها قرار گرفتهاند. مان حرفهایش را همیشه یک جور میزند اما خسته کننده نیست چون شیوۀ ارائۀ او با وجود تکرار، جذّاب است. مان بسیار به رئالیسم پایبند است و حتی بسیاری از آثارش بر مبنای یک رویداد واقعی بنا شده؛ با این حال دقّت مان در بنای مجدد واقعیت خودش یکی از عوامل تکراری نشدنِ شیوۀ کارش است. کافی است به سکانس آغازین نفوذی در لبنان توجه کنید. از پلاکاردهایی که شعارهای شیعیان را – که برای ما سخت آشناست – تا عکسهای روحانیون سرشناس همگی وسواس مولف را برای واقعی درآوردن فضا نشان میدهد. گوین اسمیت -سردبیر مشهورترین ژورنال پژوهشی سینمایی «فیلم کامنت»- شیوهپردازی مان را سعی میکند این طور توضیح بدهد: «فیلم مان را میشود این طور تصور کرد که حساسیت هنری آنتونیونی و ساختِ دقیق کوبریک و هم شیوۀ هرتزوگ در خلق مجدد واقعیت، همه را با هم در مادۀ خام ساموئل فولر اعمال کنیم...» و باز به قول لافرانس فیلمهای مان پر است از خانههای خالی، اتاقهای خلوت هتلها، اقیانوسهای بیانتها، خیابانهای تاریک شبانه... و اساسا باید اضافه کنم که شهرِ در شب. چرا از دیگران نقل قول کنیم؟ خود مان محدودههایش را روشن کرده است. جولیان فاکس در کتاب «فیلم و فیلمسازی» از مان نقل قول کرده است: «کوبریک، آیزنشتاین ژیگا ورتوف و سینما-چشم. منظورم این است که این حدّ من است. پس رویکرد من به فیلمها ساختاری، فرمال، انتزاعی و انسانگرایانه است.»
مان در شیوهگراییِ خود دست تنها نیست. دانته اسپینوتی فیلمبردار ایتالیایی 4 اثر مهم مان هم در این شیوهگرایی نقش به سزایی دارد. او خودش سبک بصری مان را با نقاشان بزرگ تاریخ هنر مقایسه کرده و گفته است: «سبک مان مثل این است که مقابل یکی از آثار کاراواجیو ایستاده باشی و بعد آن اثر تبدیل شود به یک نقاشی از کاندینسکی.» به نظر میرسد این نظر دربارهی مان نکتهای را در سبک بصریش افشا میکند. گرایش به تجرید در سبکپردازی بصری مان. این گرایش به تجرید توأم با واقع گرایی مان سبکی گیرا و نه چندان سابقهدار را نشان میدهد. صحنۀ رستوران ژاپنی در نفوذی یک نمونهی بارز است. دوربین در شمایل یک نقاش سختگیر و بیتوجه به اتفاقی که در صحنه میافتد توجه خودش را متمرکز خطوط و زوایا و درآوردن حجم و پرسپکتیو فضا میکند. توضیح ترکیب چنین تجریدگرایی کاندینسکیواری در حدود سینما با واقعگرایی مفرط آثار مان کمی پیچیده است؛ اما این درست همان کاری است که منتقد انجام میدهد لااقل کاری مهمتر از بحث پیرامون محتواهای مایکل مانی.
جای دیگری که میشود انگشت روی مانِ تکنیسین گذاشت طراحی جغرافیایی سکانسهاست. باز شاه صحنهی چنین کاری را میشود توی مخمصه جست. صحنۀ سرقت بانک که به یک کشتار خیابانی ختم میشود جغرافیایی دارد که مان از خلال یک مهندسی سینمایی کاملا در دستیابی به آن کامیاب شده است. از همین جهت است که ریچارد کومبز منتقد فیلم مایکل مان را یک «طراح نقشه» میداند. بخشی از جهان هنری مان تخصص فنّی در بازنمایی جغرافیاست. کاری که یک نقشهکش انجام میدهد. از همینجا تجریدگرایی آثار مان هم دوباره قابل ردگیری است.
اما جغرافیا (که بیشتر در اکشن و کنش بصری نمایان میشود) تنها جلوهی فن سالاری مان نیست. تکنیک مان در نمایش جغرافیای ذهنی یا بهتر است بگوییم حالتهای روانی به خصوص تنشهای درون خانواده که میلیمتری و با جزئیات بسیاری بنا شده مهندسی تصویر را دوباره در آثار مان برجسته میکند. بازیگری تنها بخشی از این مهندسی است که با جزئیات بسیاری هم آغشته شده اما بخشی دیگر به تصویر، کادرهای نگران، رنگمایههای دلهرهآور و خطوط آشفته و در یک کلام گرافیک اثر متکی است. علاوه بر این مان قدم به قدم جزئیات دراماتیک را در فیلمنامه بنا کرده است. جزئیاتی که بنیان خلق تنش ذهنی شخصیتهاست.
قرار نیست در این سرمقاله به سمت جزئیات فنی مان برویم؛ اما درست است که اینجا بگوییم یک نقد سینمایی دربارهی یک فیلم یا یک مولف بدون توضیح چگونگی کار کردن روش و شیوهی ارائهی تم صرفا یک مرور بر فیلم است. شاید این نوشته به بهانهی مان قصد دارد نگاهش به نقد فیلم را اصلاح کند. معنای این همه این نیست که نقد محتوایی بیارزش است. نقد محتوایی با تصوری که ما از تکرار مکررات پیرامون تمهای موتیفوار آثار مولفین دارد فرق بر میدارد. نقد محتوایی پژوهشی پیرامون ریشههای این تمهاست. یک پژوهش که عموما در چارچوب علوم انسانی میگنجد و اتفاقا کشف و تحلیل آن میتواند کاری جذاب باشد هر چند دشوار. به خصوص در اثر مان که یک تحصیل کرده مقطع کارشناسی ارشد است و حتما با زیرلایههای معنایی بسیاری روبهرو بوده است. جهان اشارتها، جهان نشانهها و جهان محتواها همگی در نقد سینمایی قابل اشاره هستند اما به نحوی که واقعا نشان بدهند چگونه این تمها در آثار یک مولف شکل میگیرند. از کجا میآیند؟ معنایشان چیست؟
امروزه و با ظهور نسل جدیدی از سینماگران مثل کریستوفر نولان سبک فخیم مان به تدریج خسته کننده و کشدار میشود. همانطور که با خود مان سبک کسانی مثل کوبریک رو به فراموشی گذاشت. سینما مدام در حال همگام کردن خودش با سرعت جهان است. جهان سریعتر میشود. فیلمها هم سریعتر میشوند، اما این باعث نمیشود فیلمسازان خوب فعلی دست از همان دقت و کمالگرایی موجود در آثار کوبریک و مان بردارند. حتی در کوتاهترین پلان که ممکن است تنها چند فریم طول بکشد حاصل وسواس فیلمسازان خوب امروز روشن است. این دقت در سبک پردازی میراث آدمهایی وسواسی اما قابل احترام است که در طول تاریخ سینما سعی کردهاند تصویر آدمیزاد را با دقت هر چه بیشتری برای خودش بازسازی کنند. اما این که برای چه قصدی؟ شاید موضوع مطلبی دیگر باشد.
موخره:
از سال 2009 به این طرف فیلمی از مان بیرون نیامده است. او در این سه سال یک فیلم تهیه کرده و در تولید یک سریال تلویزیونی هم نقش داشته است.
دانلود PDF پرونده
برای خواندن نقد آثار مایکل مان بر روی پوستر آنها کلیک نمایید