پرونده ویژه مایکل مان: به بهانه ریاست او در هیئت داوران جشنواره فیلم ونیز
- توضیحات
مایکل کنِت مان (Michael Kenneth Mann)
کارگردان، فیلمنامه نویس، تهیه کننده و عضو هیئت علمی دانشگاه فیلم لندن
متولد: 5 فوریه 1943 شیکاگ و (ایلینوی)
مایکل کنت مان در شیکاگو در یک خانواده یهودی خواربارفروش به دنیا آمد. پدرش یک مهاجر اوکراینی بود که در جنگ جهانی دوم مانند سربازی کهنه کار خدمت کرد. مادرش متعلق به یک خانواده محلی شیکاگویی بود. مان رابطه نزدیکی با پدر و پدربزرگش داشت. او در نزدیکی هامبولت پارک بزرگ شده و نوجوانی خود را با کار در موزیک بلوز شیکاگو گذرانده است.
مایکل مان در دانشگاه ویسکانسین مدیسون زبان انگلیسی خواند و به تاریخ، فلسفه و معماری علاقهمند بود. درهمین دوران بود که برای اولین بار فیلمی از استنلی کوبریک به نام دکتر استرنج لاو ۱۹۶۴را تماشا کرد و عاشق فیلم شد. در مصاحبهای با «هفتهنامه لس آنجلس»، او در توضیح اثر این فیلم بر خود گفت: «این فیلم به تمام فیلمسازان هم نسل من میگوید که شما میتوانید سبک منحصر به فرد خودتان را در حد کمال پرورش دهید و فیلم های مستقلی داشته باشید که به طور همزمان مورد توجه تماشاگران زیادی قرار خواهد گرفت. به عبارت دیگر اگر میخواهید در جریان اصلی صنعت فیلمسازی دنیا کار کنید، مجبور نیستید که فیلم «هفت عروس برای هفت برادر» (استنلی دانن - ۱۹۵۴) را بسازید یا مطیع سیستم فیلمسازی نیچهای موجود شوید. این همان چیزی است که کوبریک قصد داشت به ما بفهماند.»
مان در اواسط ۱۹۶۰ به منظور ادامه تحصیل به دانشگاه فیلم لندن رفت. پس از اینکه هفت سال را در بریتانیا به دانشگاه سینما رفت، همراه با هم نسلهایش آلن پارکر، ریدلی اسکات و آدرین لین به ساخت آگهیهای تبلیغاتی پرداخت. در سال ۱۹۶۸ فیلمهایی که او از انقلاب دانشجویان پاریسی گرفت در یک فیلم مستند به نام قیام در برنامه سه شنبه اول شبکهی NBC به نمایش گذاشته شد. بعد از آن او از تجربیاتش در سال ۶۸ فیلم کوتاهی بنام «Jaunpuri» ساخت که جایزه هیئت داوران جشنواره فیلم کن را در سال ۱۹۷۰ به خود اختصاص داد.
مان در سال ۱۹۷۱ پس از اینکه از همسر اولش جدا شد برای ساخت یک مستند جادهای به نام 17 روز زیر خط به ایالات متحده برگشت. مان سال ۱۹۷۱ نمایشی به نام داستان پلیس را به همراه جوزف ومبوگ -پلیسینویس مشهور- نوشت. داستان پلیس در بیان جزئیات واقعگرایانه زندگی واقعی پلیسها بسیار رضایتبخش بود و مان به ضرورت تحقیق اولیه برای اعتبار بخشیدن به کارهایش پی برد.
اولین فیلم قابل توجه او که در قطع تلویزیونی ساخته شد، جریکو مایل نام داشت که به صورت تئاتر هم در اروپا به نمایش درآمد. این فیلم جایزه امی بهترین فیلم تلویزیونی و بهترین کارگردانی را در سال ۱۹۷۹ از آن خود کرد. او در تلویزیون با دو سریال میامی وایس و داستان پلیس بعنوان مدیر تهیه همکاری داشت. بر خلاف باور عمومی، او این سریالها را نساخته و فقط بعنوان مدیر تهیه با این سریالها همکاری داشت ولی با این حال تاثیرات سینماتیک او بر روی بازی و سبک این سریالها دیده میشود. در حال حاضر مایکل مان نه تنها کارگردانی آیندهدار بلکه یکی از بهترین فیلمسازان آمریکاست. سبک بسیار متمایز او در کارهایش پیداست.
دانته اسپینوتی به عنوان مدیر فیلمبرداری بیشترین همکاری را با مان داشته است. مان علاقه زیادی به مناظر بیروح شهری دارد و در سبک تصویری کارش اغلب بر دورنگ آبی بیرنگ و سفید استریل تاکید دارد. اولین کار سینمایی موفق مان به عنوان کارگردان فیلم سارق (۱۹۸۱) با بازی درخشان جیمز کان بود. تریلر هوشمندانهای که در آن با استفاده از سبک خاص خود ثروت و احساس را در کنار هم قرار داده است. فیلم بعدی او محافظ (۱۹۸۳) بازنگری اشغال رومانی توسط نازیهاست که به آن بُعد ماوراالطبیعه داده شده است. کار از نظر تجاری با شکست روبهرو شد و تا آنجا پیش رفت که تقریبا یونیورسال متقاعد شد کسی برای تماشای فیلم به سینما نخواهد آمد. اگر چه ۹۶ دقیقه فیلم خیلی کوتاهتر از چیزی بود که مان قصد داشت عرضه کند، اما فیلم توانست هواداران زیادی در بین دوستداران سینما بیابد ولی هنوز پخش آن به صورت DVD باقی مانده است.
در سال ۱۹۸۶ مان اولین کسی بود که برایان کاکس را در شخصیت هانیبال لِکتِر در فیلم شکارچی انسان به نمایش گذاشت. در مقدمهی DVD شکارچی انسان ویلیام پترسون توضیح میدهد که به دلیل دقت و توجه بیش از حد مان بر کارهایش ساخت این فیلم چندین سال به طول انجامیده است. در سال ۱۹۹۲ فیلم اقتباسی او از کتاب فنیمور کوپر با نام آخرین بازمانده موهیکانها با اقبال عمومی روبهرو شد. مان در این فیلم با همکاری فیلمنامهنویس کریستوفر کرو توانسته فضایی ایجاد کند که در آن ستمگری، غیرتمندی، دلخستگی، انتقامجویی و غرور موجود در جامعه سرخپوستی را به خوبی نمایش دهد. بزرگترین موفقیت وی در نزد منتقدان در دهه ۱۹۹۰ با دو فیلم مخمصه (۱۹۹۵) و نفوذی (۱۹۹۹) بود. در فیلم مخمصه رابرت دنیرو و آل پاچینو و در نفوذی راسل کرو نقشهای اصلی را بر عهده داشتند.
در فیلم بعدیاش علی (۲۰۰۱) با بازی ویل اسمیت کار با دوربین دیجیتال را تجربه کرد. این فیلم به شهرت بیشتر ویل اسمیت کمک کرد و او نامزد دریافت جایزه اسکار شد. در شریک جرم او تمامی نماهای خارجی را با دوربین دیجیتال تصویربرداری کرده و به همین دلیل توانست جزئیات بیشتری را در نماهای شب تصویر بگیرد، در حالی که بیشتر نماهای داخلی فیلم با دوربین آنالوگ فیلمبرداری شده است. در سال ۲۰۰۴ مان در مقام تهیه کننده فیلم «هوانورد» را بر اساس زندگی هاوارد هیوز ساخت. نقش هاوارد هیوز را لئوناردو دی کاپریو برعهده داشت.
بعد از آن مان فیلم اقتباسی میامی وایس را کارگردانی کرد. در سال ۲۰۰۹ مان دشمنان مردم را برای کمپانی یونیورسال نوشته و کارگردانی کرده است. دشمنان مردم درباره فضای ناامیدکننده موج جنایی آمریکا در دهه ۳۰ براساس کتاب ارزشمند برایان بروگ با همین نام است که بزرگ ترین موج جنایت آمریکا و ایجاد FBI را در سال ۱۹۳۳-۳۴ مورد بررسی قرار داده است. دشمنان مردم یک فیلم بلند ۱۴۰ دقیقهای است که به هیچ عنوان بلند به نظر نمیرسد.
دانلود PDF پرونده با حجم بسیار کم
سرمقاله:
بازسازی دقیق شمایل انسان
مهدی فیاضی کیا
آنا دزنیس مربّی دانشگاه لاتروب در آغاز مقالهای که دربارۀ مایکل مان نوشته از ویلیام روت در مطلبی که در ژورنال استرالیایی «رسانه و فرهنگ» منتشر کرده این طور نقل قول کرده است که: «وضعیت مشترک بین کارگردان مولف و کسی که دربارۀ شاخصههای تالیف کارگردان مولف مینویسد عشق است.» دزنیس به این دلیل این جمله ویلیام روت را نقل کرده تا به نکتهای دربارهی رابطهی منتقد با کارگردانی مثل مایکل مان اشاره کند. چیزی که به شکل عجیبی در این رابطه به چشم میخورد نوعی حس علاقه مفرط و به اصطلاح رابطهی دلی بین منتقد و آثار مان است. ریشهی این علاقه آنطور که جی. دی. لافرانس منتقد کانادایی میگوید از قضا عنصر مردانهی آثار مان است. مان روابط بین مردها را نشان میدهد و حرفهایگری را. قهرمانهای مان کسانی هستند که در حرفۀ خودشان خبرهاند. از دزد گاوصندوق فیلم سارق تا لاول برگمن تهیه کنندۀ برنامۀ شصت دقیقه در نفوذی. قهرمانهای مان به قول لافرانس نه فرصت چندانی با خانواده یا روابط خصوصی خود دارند و نه آدمهایی اجتماعی هستند. تنها هستند و حرفهای هستند و طرف مقابل خودشان را -که آن هم یک حرفهای و یک مرد است و تنها هم هست- درک میکنند. آرزوی فرانک در فیلم سارق این است که یک خانواده داشته باشد و از زندگی تبهکاریاش بازنشسته شود. مککالی در مخمصه آرزو دارد به فیجی برود، جلبکهای رنگینکمانی را تماشا کند و زندگی خودش را داشته باشد. این آدمها جایی هستند که دوست ندارند و برای رسیدن به یک جای دیگر – یک جای بهتر – سعی میکنند. بعد هم عشق از راه میرسد یا لااقل چیزی که به نظر میرسد عشق است. آنها دست آن عشق را میگیرند و راه میافتند؛ اما پیرنگ آثار مان همیشه در کمین آنهاست.
برای خواندن نقد آثار مایکل مان بر روی پوستر آنها کلیک نمایید
دیدگاهها