سریالهای شبکه خانگی آنقدر غیرقابل دیدن بودهاند که کمتر علاقهای به ادامه دادن آنها داشتهایم و کمتر با سریالهایی چون قورباغه و یاغی طرف بودهایم که قصه خوبی را برای ما با تمام فراز و فرودهایش تعریف کنند. یاغی قصه یکی از ماست. ما که دوست داریم با تلاشهایمان به جایی برسیم اما عوامل زیادی سر راهمان هست و در آخر ناامید میشویم، اما جاوید «یاغی» گویی خستگی ناپذیر حاضر است برای عشقش و ادامه زندگی هر کاری بکند. سینما و سریالهای بیقهرمان انگار قهرمان پیدا کرده و قهرمان قصه به دنبال یک رویای آمریکایی است. آیا داشتن رویای آمریکایی بد است؟ بله در سینمای آمریکا که سالها با چنین تمی ما را پای فیلمهایشان نشانده دیگر حال بهم زن شده اما در سینما و سریالهای ما که کمتر به دنبال رویا و قهرمان هستیم بد نیست و کمی هم جدید به نظر میرسد. زمانی سینمای اروپا این رویا را پوچ و احمقانه میدانست و این بار قهرمان قصه «یاغی» فقط رویا و آرزو در سر ندارد که تلاش هم میکند. موانع هم زیاد است اما ایستاده و مسیری برایش هموار شده که به سمت موفقیت قدم بردارد.
تازهترین فیلم جین کمپیون با نام «قدرت سگ» یک اثر چشم نواز و در خور تحسین از سینمایی است که آمده یادآوری کند چگونه زمین و طبیعت عنصری محکم هستند مگر شیطان روی آن قدم بزند. کمپیون آن سوی مرزهای مونتانا، در نیوزلند تصویری از آمریکای ۱۹۲۰ پیش روی ما قرار داده که چگونه زمین، طبیعت و جاودانگی مرزهای خود را دگرگون شده میبینند. آمریکای مدرنی که همچون شیطان در نهایت پیروز نزاع امر مدرن در مقابل طبیعت و سنتهاست.
در دو دهه اخیر با انبوهی از درامهایی سر و کار داشتهایم که موضوع آنها به دادگاه یا حکمهای صادره از آن به خصوص جایی که یک طرف آن حقوق پایمال شده یک زن است، ساخته شدهاند. تام مککارتی کارگردانی که برای اسپاتلایت مورد تحسین قرار گرفته بود، این بار خارج از مرزهای آمریکا به دنبال دغدغههای خود است و با مت دیمون اگرچه درامی تکراری را به ما نشان میدهد، اما میتوانیم به دلیل نقاط قوتش دوستش داشته باشیم.
ادامه مطلب نقد فیلم استیل واتر (مرداب) Stillwater تکراری و دوست داشتنی
کاری آپسون هنرمند خلاق آمریکایی اولین نمایشگاه خود را در اروپا گذاشته است. چیدمانهای او در کانستالی بازل از 9 آگوست (19 مرداد 1399) به نمایش در آمد. او تنههایی از درخت را در بخشی از این چیدمان بدون تقارن آویزان کرده است تا مخاطبان از میان آنها حرکت کنند و به سمت دیگر بخشها بروند. چیدمان یا مجسمههای او از جنس چوب و لاتکس و بازنمایی از بدن هستند. به نظر میرسد میتوان نمایشگاه فعلی او «از راهی که آمدی بازگرد» را در جهت دیگر آثار او در مفهوم دوتایی خود و مادر دانست.
با وجود اینکه سالهای سال است حداقل از سوی زنان پژوهشگر مطالعات مختلفی در حوزه جنسیت و مولفههای گوناگون انجام میشود، همچنان باز هم تصویر مخدوش و ناکارآمدی اغلب در سریالها و فیلمهای سینمایی از زنان جامعه مشاهده میکنیم. سازندگان اغلب این فیلمها با این گرایش که نگاه جنسیتی و مردسالار در جامعه حاکم است و قابل کتمان نیست از این مسئله و تصویر وحشتناکی که از زن ارائه میدهند فرار رو به جلو خواهند کرد؛ اما متاسفانه خود تصویرگر ظواهر و عواطف آشفته، مستلزم تکیه به جنس مرد و ناپایداری شخصیت زن هستند. نمونه بارز آن سریال «دل» ساخته منوچهر هادی است که در زیر میخواهیم تصویری که از زنان در این سریال بازنمایی شده را مورد بررسی قرار دهیم.
رامبد جوان با یک کمدی فانتزی نشان داد بهتر از کمدیهای روز سطحی و لوده این روزها جنس مخاطب خود را در شوخی کردن میشناسد ولی همچنان به دلیل داشتن یک ذهن بیش از حد پویا آنقدر دوست دارد همه چیز را به هم ببافد که برخی از سکانسها و لحظات از دستش در برود و نتوان به عنوان یک کمدی موفق آن را در ذهن نگه داشت. شیفتگی به برخی لحظات اکشن و تکرار این لحظات از حوصله سربر ترین و خارج شدن از جنس فانتزی در فیلم است.
یکی از موفقیتهای فیلم بر خلاف کمدیهای دیگر این است که قصهی درست و حسابی با تعلیقهای به جا دارد و از موقعیتهای پاره پاره وصله پینه شده تشکیل نشده است. فیلم از زوج کمدی وام میبرد که من را یاد زوج ژان رنو و کریستین کلویر در کمدیهای فرانسوی میاندازد. یکی فرخ (با بازی امیر جدیدی) افسر پلیسی پخمه است که فکر میکند بر اساس قانون مورفی بدشانسیها برایش قطار میشود و دیگری بهمن (با بازی امیر جعفری) فردی قوی هیکل که زود عصبانی میشود و باید خشمش را کنترل کند. همان ابتدای فیلم سارا دختر بهمن ربوده میشود و بهمن از همکار سابقش فرخ درخواست میکند به شمال کشور برود و در پیدا کردن آنها کمک کند بدون اطلاع از اینکه فرخ خلع درجه شده است.
سکانسهای همراهی فرخ و بهمن برای یافتن سارا پر است از لحظات جذاب، از گشت و گذار در شهر تا برخورد با برادر و خواهری گرافیتیست و از کیک حشیش تا خانه سیروس گرجستانی همه خوب از آب درآمدهاند به خصوص سکانس شوخیهای سیروس گرجستانی که تلفیقی از شوخیهای جنسی -به موقع و بدون تاکید که بخواهد وارد لودگی و خارج از عرف شود- و کمدی موقعیت است. در میان همین سکانسها فرخ دل به گرافیتیست میبندند و لحظات خوبی در کنار توهمهایش به وجود آمده است. اگر به دنبال یافتن معنای خاصی از لحظات مختلف فیلم باشد سخت در اشتباه هستید زیرا وجه فانتزی فیلم بر وجه کمدی آن غالب است و دو سکانس خوب خوردن کیک حشیش و تماشای ویدیو شلیک به مهناز افشار و دیگری رقص با سیروس گرجستانی هر دو در همان ابعاد گرسنگی و مشنگ زدن فرخ میگنجند و تمام میشوند. پیش تر رفتن برای یافتن معناهای ضمنی برای یک اثر خوش ساخت تجاری اشتباه است. زیرا قانون مورفی یک فیلم تجاری است که نه در روایت و نه در مفهوم ادعایی ندارد و خیلی صریح قصه خود را همراه با بازیهای اغراق شده، جفنگیات و ضرب آهنگ تند روایت میکند.
کلاف قصه جایی گره میخورد و متوجه میشویم که چرا تمام این اتفاقات رقم خورده که آنها به خانه فرشید میروند. اینجا دیگر قوانین مورفی حاکم نیست زیرا فرخ به قول خودش یاد گرفته که به همه چیز طور دیگری بنگرد. رامبد جوان شیفتگیهای خودش را وارد قصه کرده و درست از همین جاست که ضربه سختی به فیلمش وارد میشود و فیلم افت بسیار محسوسی میکند. در خانه فرشید قانون جیگساو شخصیت مشهور سری «اره» حاکم میشود. همه جا بسته و خانه تبدیل به نوعی بازی فرار از زندان میشود اما همچون جیگساو (با لحن و صحنهسازی مشابه)، فرشید از بهمن میخواهد به دلیل کشتن دوستش در ده سال پیش، حالا باید شاهد جان دادن فرخ باشد و این کار هم به دست خود بهمن باید انجام شود. این خواسته همان بازی مشهوری است که جیگساو با شخصیتهای سری اسلشر اره راه میانداخت و شخصیتها یا به خود یا به دیگری آسیب میزدند.
این ارجاع مستقیم به اره و سکانسهای بعد از آن به یکباره فیلم را تا سکانس تعقیب و گریز روی آب میاندازد و در لحظات پایانی شوخیهای خوبی را مجدد روی قایق شاهد هستیم. رامبد جوان در مقام کارگردان ارجاع خوب هم دارد یکی گریم مورفی است که نزدیک به گریم پولی یکی از شخصیتهای مشهور سریال «سوپرانو»ست که مداوم فکر میکرد تمام بدبیاریها برایش پیش میآید و جوان که خود نقشاش را بازی کرده توانسته کاراکتر بامزهای بسازد، اما نقش فرشید که باز هم جوان آن را بازی میکند کاملا از فانتزی و کمدی خارج است و سکانسهای تیراندازی هم بسیار حوصله سر و بر و بد درآمده است. برخی از این شیفتگیها به فیلم نمیآید کاراکتر عصبانی بهمن سر برادر گرافیتیسیت را همچون جکی بوی «شهر گناه» داخل توالت فرنگی میکند و نماهای مشابهی همچون شهرگناه داریم که به سکانس مرتبط نمیآید یا سکانس فرار دختر گرافیتیست که حرکات پارکور میکند و هر حرکتش که برای کارگردان جذاب بوده تا چهار پنج بار تکرار میشود بی مفهوم است. از این ادا و اصولها فیلم زیاد دارد که فیلم را از منطق فانتزی خود هم دور میکند.
در کل فیلم با توجه به محاسنی که از آن یاد شد، یکدست نیست و یک سوم پایینی درست بعد از قانون جیگساو از آن فرم دو سوم خود خارج میشود؛ همچون بازی امیر جدیدی که در قسمتهایی بسیار خوب درآمده و از پوسته نقشهای جدیاش خارجش کرده، اما در برخی سکانسها همچون آه و نالهها و بیرون ریختن بدبختیهایش بسیار بد است و یکدست نیست. به هر حال با توجه به مشاهده فیلمهای دیگر کمدی این روزها، قانون مورفی قابل دیدن است، ریتم خوبی دارد و جسارت رامبد جوان برای ساختن یک کمدی فانتزی قابل ستایش است.
تامارا جنکینز کارگردان فیلم پس از ساخت «وحشیها» بازگشت موفقی در عرصه کارگردانی با «زندگی خصوصی» داشته است. ریچل (با بازی کاترین هان) و ریچارد (با بازی پل جیاماتی) به دلیل عدم باروری راههای مختلفی را امتحان میکنند تا هر طور شده به خواستهاشان برسند. فیلم از آن دست فیلمنامههای پر دیالوگ دارد و ریتم بر اساس همین دیالوگها و پیچ و خمهای بسیار جزئی در دل خرده روایتها همواره در بهترین حالت خود قرار دارد و «زندگی خصوصی» را به اثری جذاب تبدیل کرده است.
با یک توضیح مقدماتی از پاپ آرت شروع کنیم که از دهه 1950 در ادبیات، ظهور تلویزیون و در نقاشی آغاز شد. در نقاشی در مقابل آبستره این موج هنری به راه افتاد. هنرمندان پاپ آرت تصور میکردند که کلیه هنرمندان مدرن از ابتدای قرن، با دنیای خارج و واقعیتهای عینی زمانه خویش بیگانه شدهاند و گرفتار درونگرایی محض گردیده و با جهانی که در آن زندگی میکنند قطع رابطه نمودهاند. در نتیجه آثار هنرمندان آبستره برای دیگران به خصوص مردم عادی نامفهوم و بی معنی دانسته اند. در نقاشی پاپ، به وجوه مادی و معنوی جامعه توجه خاص میشود و با پرداختن به جنبه های مثبت و منفی که دامنگیر انسان معاصر، خصوصا جامعه غربی است، عملا تبلیغ و یا انتقاد با هم انجام میگیرد.